خــــاطــرات دانشجویـــی ((صرفا از 3 مکان))

sepid71

New member
امروز بالاخره کاراموزیه آی سی یو تمومید (خداروشکر) هرکی ما رو میدید میگفت مگه شما بیهوشی نیستید اومدید آی سیو چیکار ! خداروشکر تمومید ...والا ما رو چ ب آی سیو !

یدونه دختر کوشولوی 2.5 ساله امروز آورده بودن ...نازنین زهرا ..الهیییی انقده ناز بود ...چشاش درشت بود ... انقده ناز حرف میزد ...:(40):

از دستش abg گرفته بودن (خون گرفتن ) رفتم پیشش ....میگفت دشتمو بوف کدن ... الهی :28:...کلی نازش کردم.. گفتم خو الان ناز میکنم دستتو تا خوب بشه

...اونم هی با صدای ناز بچگونش میگفت بوووف شده ...بوووف شده ...بعدش ک دستشو ناز کردم آروم شد ...

ایشالله خوب شه زودی ...

نازنین زهرا رو بصورت اتفاقی دیدم !خوف شده بود ...حداقلش اینه ک دیگه تو آی سیو نیست ....::thanks::thanks:
 

Arnika

New member
یادم نیست ترم 1 بودیم یا 2 که فیزیولوژی داشتیم

عاقا این استاد ما اینقد کند بود که 95 درصد بچه ها سر ایشون خواب بودن. چی میشد یکی از اونایی که بیدار بود یه سوالی میپرسید که ایشون از اون تون یکنواخت صداش بیرون بیاد و یه نگاهی هم به بندازه !

مرد بسیار باسوادی بود مدرک دکتری شو از نمیدونم کدوم دانشگاه انگلستان گرفته ولی بنده خدا قدرت بیان نداشت دیگه. اصلا هم اداره کلاسو بلد نبود

یه روز امتحان میان ترم داشتیم با یکی از دوستان پشت سری هماهنگ کردیم که سر امتحان برگه هامونو باهم عوض کنیم تاهرکی بلده جواب سوالای مونده ی اونیکی رو بده.من که میدونستم چیزی به برگه من اضافه نمیشه ولی خب قبول کردم دیگه !
عاقا این دوستم برگه منو گرفت تا خواستم برگه شو بگیرم استاد سرشو بلند کرد منم سریع برگشتم . منو میگی ضربان قلب 100 در دقیقه . نشد ... استاد پاشد اومد سمت ما من دیگه داشتم سکته هه رو میزدم (منم ک بچه مثبت تو عمرم تقلب نکردم حالام که یه نفردیگه داره از روم تقلب میکنه نامردی بود گیر میوفتادم) همین طوری داشت به ما نزدیک میشد منم داشتم به میزِ پر از خالی م ! نگاه میکردم فکر میکردم چی بگم وقتی به من رسید:wacsmiley:

استاد رسید به من یه نگاه به من انداخت یه نگاه به میز خالیم .من فقط بش خیره شده بودم آماده گریه:13:
هیچی دیگه خیلی آروم روشو برگردوند برگشت سرجاش نشست !!!!:5:
من مثل اهن مذابی که یکدفعه آب سرد روش ریختن خشکم زده بود فقط تو دلم داشتم به این همکلاسیم ف . ح . ش و نفرین میکردم!
هیچی دیگه آخرشم برگه منو دوستم داد دست استاد.!
من هنوزم هنگم ، نمیدونم استاده یا خیلی ماه بوده که گذشته یا خیلی .خ.ن.گ . بوده که نفهمیده!

 

M@RY@M

New member
من از کارآموزیهامون خیلی خاطره دارم که قبلا توی ی تاپیک دیگه ای گذاشتم...شاید چندتاشو آوردم اینجا!تا حالا این تاپیکو ندیده بودم!:dadad4:
 

maxin

Well-known member
روز آزمون با همکلاس.یا(بهار92+وروجک92+....) رفته بودیم همدان امتحان بدیم زیاد بودیم رفتیم تو 2تا تاکسی .
موقع رفتن راننده گفت 4تومن میبرمتون ...ما گفتیم 2.5 قبول کرد بعد که آدرس دقیقو دوباره پرسیدیم گفت مگه اهل اینجا نیستید؟؟؟
ما گفتیم نع!
راننده:ای خدا چقد گیجم اگه میدونستم 10تومن کرایه میگرفتم.
من |:
وروجک |:
بهار|:
اون یکی همکلاسی |:
من: خب مگه از لهجمون متوجه نشدی:65d6a5d6s:
بعد....
راننده: شما دکتر هستید الان ؟؟؟
ما: ای همچین داریم میشیم.
راننده:یه سوال دارم کمکم می کنید؟؟؟
ما:بفرمایید ؟؟(اصن وظیفمونه)
راننده:من صرع دارم !میتونید در مورد بیماریم راهنماییم کنید؟
من:خب راستش در حیطه علمی بنده نیست... بچها تو تخصص کدوم یکی از شما هستش ایشون رو راهنمایی بفرمایید؟
همکلا.سیا: :)25r30wi:زیر پوستی).....
(حالا اونام میکروب و بیوشیمی هستن).
بعدش وروجک همچین مث فوق تخصصا 10دقیقه ای واسش توضیح داد ما هم مونده بودیم از کجا میدونع.:smilies:
 

maxin

Well-known member
بهار92:
سر جلسه آزمون که رفتیم همش اول تمرکزم رو خوراکیا بود کی شروع کنم ک آبرومندانه هم باشه نگن چه زود ....که یه دخدره اومد نشست کنارم. کارت ورود به جلسشو همینطوری کل برگه آ4 رو با سوزن ته گرد چسبونده بود رو لباسش:ph34r-smiley: |:
بعد خودش دید جلو دست و پاشو گرفته برداشت نصفش کرد.... اینقدم استرس داشت که نگو همش می لرزید یهو برگشت از خانوم پشت سریش پرسید:"شما خوندی؟"......خانومه هم گفت:"نه بنده مراقبتون هستم"....... من::25r30wi:
بعد دیگه داشتم دوباره تمرکزمو واسه خوارکیا بدست میاوردم که یه دختر دیگه ای اومد نشست اونور همچین مغرور بود و اعتماد به نفسی داشت که نگو...بنظردرس خونم بود.......هیچی دیگه همینطور که اومد نشست رو صندلیش خاست دستشو بزنه زیر چونش که یهو دستش از رو صندلی در رفت و با سر رفت تو میز :25r30wi:
مگه گذاشتن یه لقمه کیک و آبمیوه از گلومون پایین بره.:65d6a5d6s:
 

M@RY@M

New member
خاطره از CT-SCAN (این جدیده و قبلا تعریف نکردم)
دی ماه همین سال 92 بودش و ما رفته بودیم کارآموزی سیتی...گروه ما خداوکیلی خیلی دوس داشت کاریادبگیره و خودمون تنهایی چندبار سیتی انجام داده بودیم و دستمون راه افتاده بود ولی مربیمون آدمی بود که خیلی سخت میگرفت و چون دیده بود که گروه های قبلی موقع امتحان,کارشونو خراب میکنن,فکرکرده بود که ماها هم از اوناشیم(زهی خیال باطل!هههه)

هیچی دیگه..روز آزمون سیتی فرارسید و منم چون همش دوس دارم اول امتحان بدم و قال قضیه رو بکنم,نشستم پشت مانیتور...دوتا سیتی ریه رو انجام دادم به خوبی و خوشی (البته با چشم غره های بیخودی آقای مربی!)
بعدش که کارم تموم شد,برگشت بهم گفتش که ازت نمره میخوام کم کنم!من>>>>:shocked:
گفتم چراآخه؟؟استرس داشتم مگه؟؟!
گفتش :نه اتفاقا ی عامل ضد استرس هم به کاربرده بودی!من>>>>>:5:چی خب؟
مربی:اون آدامسی که داری میجویی!!! بازم من>>>>:5:

من آدامس خیلی دوس دارم خب حواسم نبود موقع امتحان استعمال نکنم!
یعنی ایراد از این محکمتر نمیتونست بگیره واقعاااااااااااا!!!!:65d6a5d6s:
حالا بماند که سر بقیه بچه ها چه بلایی آورد و از استرس ترکوندشون!خوبه لااقل من ریلکس بودم!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: hasti69

M@RY@M

New member
خاطره از آنژيو!!!!
ي روز توي بخش آنژيوبوديم و مربيمون هم اونروز نيومده بود.از اونجايي كه ما نقش مهمي رو بخصوص توي اين بخش ايفاميكنيم!!!ازطرف يك پرستارمحترم به عنوان عناصر اضافي تلقي شديم و بهمون گفت كه بريم توي رختكن بشينيم!!!(فكركن!)

مام كه خيليييييييييييييييييي بهمون برخورده بود تصميم گرفتيم به جاي 1 ساعت استراحت,2ساعت بريم استراحت!!!!

هيچي ديگه مام رفتيم درحد انفجار استراحت كرديم ولي بازم وقت اضافه آورديم.بعد تصميم گرفتيم بريم توي پاركينگ پزشكان گرامي و اوضاع رو بررسي كنيم.همينجوري كه اونجا ول ميگشتيم ديگه حوصلمون داشت سرميرفت ونزديك بود كه وسوسه بشيم و ماشيناشونو خط بندازيم كه!!!ناگهان نگاه سنگيني رو حس كرديم!!بعللله از پشت پنجره همون پرستارمحترم بهمون هشدارداد كه زودتر بيايم بخش!

حالا كدوم جاسوسي راپورتمونو داده بود خدا داند!
حالا ما 3 تا روداري::25r30wi::25r30wi::25r30wi:
پرستار رو داري::13:
ديگه كلا پرسنل بخش تصميم گرفتن كه باما محترمانه تر برخورد كنن وگرنه يه بلايي ممكن بود سرخودمون بياريم.اونوقت كي ميخواست جواب مربيمونوبده؟؟؟!!!
 

M@RY@M

New member
ي روز كه توي بخش آنژيو بوديم,من همينطوري نشسته بودم و چون دمپاييهاي اونجا اندازه ي قايق هستش,داشتم ي ذره پامو توش جابه جا ميكردم كه....همين كه ي ذره پامو حركت دادم,
دمپايي مثل تير پرت شد سمت پزشكايي كه دقيقا روبروي من بودن!!!!يعني فقط 2 سانت مونده بود كه بخوره تو سرشون! خدامنو خيلي دوست داشت وگرنه خوردن دمپايي به سر اونا همانا و يه چيزاي ديگه همانا!!!!!:motat:

از اون روز به بعد نميدونم چرا سندروم دست وپاي بيقرارگرفتم!آخه هي ي چيزي رو پرت ميكردم!
:25r30wi:
 

yara

New member


اقا یه روزی رفته بودم دانشگاه که با استادم دررابطه با پایان نامه م صحبت کنم .

استاد گرام هم امر کرده بودن»یارا خانوم صبح راس ساعت 8 دانشکده باش چون بعدش کار دارم »

منم شب ش اصلا خوب نخوابیده بودم وکلا گیج ومنگ رفتم دانشکده. اونجا دوستمو دیدمش .

خدا خیرش بده سرصبحی کلی ارایش علیظ کرده بود. حالم داشت بهم میخورد از بوی ادکلن و پن کک و هزار چیز مزخرف دیگه

واس همین فقط یه سلام هول هولکی دادم و رفتم توی کلاااااااس نشستم.

همون موقع دوستم رفتش با همکلااااسی پسر شون حرف بزنه که یه ان پسره برگشته بش میگه:

» خانوم..... اول دندون رژی تون رو پاک کنید زشته ..بعدا صحبت میکنیم»....نگو دندون خانوم رژی شده بود خخخخ

حالا قیافه دوستم :5:

من
202719_rainbowf.gif
( از خجالت سرخ وسفید میشدم اصلا)

قیافه پسره:
148319_laugh2.gif
(خخخ همش موزیانه میخندید)

.

.
.
بعدش دوستم طلبکار شده که »یارا چرا بهم نگفتی دندونم رژی بوده هااان؟»:65d6a5d6s:

یکی نیس بش بگه » دخترجان خیلیییییییییییی وقته چین ها چیزی به اسم اینه اختراع کردن...میخاستی سرصبحی یه نیگا به آینه مینداختی خووو..والا»
 

M@RY@M

New member
ی دفعه بچه های علوم آزمایشگاهی میخواستن واسه ی آزمایشی از بچه های دیگه خون نمونه بگیرن,اومدن از رشته های مختلف داوطلب جمع کنن!
بچه های مام که کلا" خیرخواه ملت !نصف بیشترمون داوطلب شدیم..
رفتیم آزمایشگاه فیزیولوژی که کارو انجام بدن,دیدم 3 تا دختر با ی آقا پسر مسئول اینکارن ولی همش آقاپسره میاد از دخترا نمونه میگیره!
منم تا دیدم اینجوریه,رفتم بیرون و گفتم من حاضر نیستم!(خب وقتی 3 تا دختراونجاست,چرا باید آستینمو جلوی پسره میزدم بالا!!!!؟؟؟
girl_blush2.gif
من خوشم نمیاد خب الکی و وقتی ضرورت نداره اینکارو کنم!)

همین که پاشدم,دیدم ی دختره اومد دنبالم و گفت من ازت نمونه میگیرم!منم گفتم باشه!

رفتم نشستم رو صندلی دیدم پسره داره میاد,دوستمم بغل دستم نشسته و آستینشو داده بالا...منم نمیدونین که با چه هل و ولایی دستمو مخفی کردم که نبینتش!اینقده قیافم خنده دارشده بود که نگو..پسره هم خیلی مودب بوداااا ولی خب من خوشم نمیومد ازم نمونه بگیره!:dadad4:
girl_blush.gif


آخرسرم بچه ها کلی بهم حسودیشون شد که اختصاصی ازم نمونه گرفتن! :25r30wi:
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: hasti69

leylii

New member
سلام به همه....
خواستم بگم من از این شکلکهایی که گذاشتم هیچ منظوره خاصی نداشتم . الانم به گفته یکی از کاربرای محترم پاک کردم پست رو..همه خاطراتتون زیبا و جالب و قابل احترامه اگه کسی از این شکلکهای من ناراحت شده و یا دلتون شکسته معذرت خواهی می کنم از همین جا ........قصد توهین به کسی رو نداشتم اصلا و ابدا .....:riz304::riz304:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: M@RY@M

nanaz

New member
سلام به همه....
خواستم بگم من از این شکلکهایی که گذاشتم هیچ منظوره خاصی نداشتم . الانم به گفته یکی از کاربرای محترم پاک کردم پست رو..همه خاطراتتون زیبا و جالب و قابل احترامه اگه کسی از این شکلکهای من ناراحت شده و یا دلتون شکسته معذرت خواهی می کنم از همین جا ........قصد توهین به کسی رو نداشتم اصلا و ابدا .....:riz304::riz304:

کجا شکلک گذاشتی ؟؟؟؟
:smiliess (12):
 

M@RY@M

New member
ی روز توی بیمارستان,من و فرشته و همین mahii خانوم توی اتاق رست نشسته بودیم..ی تخت اونجا بود که ارتفاع زیادی داشت و من و فرشته روی اون بودیم و ماهی روصندلی روبرومون!
دوتا پسرای گروهمونم بیرون بودن..داشتیم میحرفیدیم باهم که ی دفعه دیدم ماهی گفتش موش!و دوتا پا داشت دوتا دیگم قرض گرفت و الفرار!
حالا من جیغ پشت جیغ!فرشته داره از خنده میترکه!من اصلا دست خودم نیست وقتی جونور میبینم همینطور جیغ میزنم!

یکی از پسرا با جیغای من اومد توی اتاق و کفشام بهم داد بپوشم و خودم پریدم روی میزی که اونجا بود و از اتاق رفتم بیرون!وای خدا چه حرکاتی انجام دادم..من به اون سرسنگینی و این اعمال!:14:

یهویی ی صدایی اومد و دیدیم که بعله!فرشته سرش خورد به تلویزیونی که کنار تخت بود!اینقد صداش بلند بود که فکرکردیم خدایی نکرده چندجای سرش ترک برداشت!
بعدش دیدیم نخیررررررررر!خانوم داره از خنده ریسه میره و سالمه الحمدالله!!!!:65d6a5d6s:

ولی از اونروز به بعد آقا پسرا کلی واسمون(مخصوصا من)دست گرفتن و هی اذیت میکردن و حرف از موش میزدن!

تازه فرشته هروقت میخواست باهام شوخی کنه به جای اینکه بگه موش بخورتت,میگفت ماهی بخورتت از موش که میترسی!!!
:25r30wi:
 

mahii

New member
ی روز توی بیمارستان,من و فرشته و همین mahii خانوم توی اتاق رست نشسته بودیم..ی تخت اونجا بود که ارتفاع زیادی داشت و من و فرشته روی اون بودیم و ماهی روصندلی روبرومون!
دوتا پسرای گروهمونم بیرون بودن..داشتیم میحرفیدیم باهم که ی دفعه دیدم ماهی گفتش موش!و دوتا پا داشت دوتا دیگم قرض گرفت و الفرار!
حالا من جیغ پشت جیغ!فرشته داره از خنده میترکه!من اصلا دست خودم نیست وقتی جونور میبینم همینطور جیغ میزنم!

یکی از پسرا با جیغای من اومد توی اتاق و کفشام بهم داد بپوشم و خودم پریدم روی میزی که اونجا بود و از اتاق رفتم بیرون!وای خدا چه حرکاتی انجام دادم..من به اون سرسنگینی و این اعمال!:14:

یهویی ی صدایی اومد و دیدیم که بعله!فرشته سرش خورد به تلویزیونی که کنار تخت بود!اینقد صداش بلند بود که فکرکردیم خدایی نکرده چندجای سرش ترک برداشت!
بعدش دیدیم نخیررررررررر!خانوم داره از خنده ریسه میره و سالمه الحمدالله!!!!:65d6a5d6s:

ولی از اونروز به بعد آقا پسرا کلی واسمون(مخصوصا من)دست گرفتن و هی اذیت میکردن و حرف از موش میزدن!

تازه فرشته هروقت میخواست باهام شوخی کنه به جای اینکه بگه موش بخورتت,میگفت ماهی بخورتت از موش که میترسی!!!
:25r30wi:
من اونلحظه..........
fatcat.gif
 

mahii

New member
سلاممم
ب نظر من بهترین دوران زندگی دوران دانشگاه و بهتر ازون دوران کار اموزیاست
ب من ک خیییلی خوش میگذره.....جاتون خالی
میخوام خاطرات شیرینمو بگم اینجا
اولش بگم ب جریت اعتراف می کنم ک من یکی از سر به هواترین دانشجوها بودم اصلا کلا بازیگوشم.........
اولین روز کاراموزی.....همون اولش از سرویس دانشکده ک جا موندم.وبیمارستان رو هم ک بلد نبودم..اما پرسون پرسون خودمو با کمی تا خیر رسوندم
بعد مربی مارو برد تاریکخونه..بعد از توضیحات گفت حالا یکی ی فیلم برداره بندازه تو پرسسور
اینجاب با کمال اعتماد ب نفس داوطب شدم ...نگو ب جای فیلم مقوا انداختم.......
اخه من ک تاحالا فیلم لمس نکرده بودم اونم تو تاریکی مطلق مطلق
یهو دیدیم دستگاه تر..تر..شروع ب سرو صدا کرد....
بیچاره مربیمون....دلم سوخت....فهمید ک چه بلایی سرش اومده....
من اون لحظه از خجالت اب شدم....
بالاخره ب زحمت اون مقوای له شده رو از دستگاه بیرون اورد...
خداییش هیچی بهم نگفت..تازه منم دلداری داد............اما...اما بعدش حسابی خندیدیم
من خیلی ازین خاطرات خوش دارم این تازه اولش بود شاید بقیشم کم کم نوشتم
 

mahii

New member
ی خاطره پر خطر از قبل کنکور تو کنکور دارم
ی روز وارد ریاضی شدم کلاسمون توپارکینگ خونه استادمون بود
زمستونم بود دیدم هوا بد سرده...بخاریم خاموشه....گفتم تا استاد میاد بخاریو روشن کنم یخورده گرم شیم
رو شمعک بود.. چنتا فندک زدم دیدم بخاری روشن نمیشه..........ب دوستم پیشنهاد دادم ک بیاد اینکارد بکنه چون زور خودم نمیرسید...
اون بیچاره هم رو حرف من تا اومد فندک بزنه..........یهو ی صدای مهیبی اومد.........من چن ثانیه تو شوک بودم بعدش فهمیدم بخاری از داخل منفجر شده.........خدارو هزار بار شکر ک اتیش نگرفت
ولی بخاری نو در عرض چنند ثانیه تمام بدنش زنگ زد...استاد بیچاره بدو بدو اومد ببینه چی شده....اخرشم کسی لو نداد کار کی بوده....
اما بگما مشکل از ما نبود مثل اینکه فندک خراب بود ...خود استاد کلی ازما عذرخواهی کرد تازه عداب وجدانم گرفته بود....اگه بلایی سر ما میومد چی؟خدا مارو نگهداشت......
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: leylii

mahii

New member
بامزه ترین بخش کاراموزی تو قسمت انژیو گرافیش بود
ازهمون لحظه ورود ما میخندیدیم تا موقع خروج...نمیدونم چرا جوش انقد خنده داره
مربی بیپاره اوایل خیلی سعی داشت مارو درست کنه اما چن رو ما تاثیری نداشت مارو وا داده بود...اوایل خیلی گله می کرد اما بعدش روز شماری می کرد مارو ببینه انگار....البته این نظر خودمون بودا:
کلا ما چننفر خیر سرمون بچه مثبت بودیم ولی هرجا میریم بخشو میترکونیم...البته ترکشش ب کسی نمیخورهها...چون ماها باهم خوشیم و سرمون فقظ بهم گرمه...ب بقیه کاری نداریم
یکی از باحالترین روزش این بود ک چن مربید یخورده منضبط بود متاسفانه حتما باید مارو سر ساعت مرخص میکرد...حالا ما کاریم نمیکردیما فقط میخندیدیم.....اون روز خیلی دیر کردیم بچهای دیگه همه تو سرویس منتظر مابودن با هزارجور وساطت و بهانه و خواهش تونستیم از بخش در بیایم.اومدیم تو سرویس...همه غرغرمیکردن....یکی فشارش افتاده بود ...ما یخورده عذرخواهی کردیم تا رااوفتادیم...یهو من یادم اومد ک گوشیم نیست...چننفری افتادیم ب جون کیفم اینورو بگرد اونورو بگرد....گوشی کجا بود....افتاده بود تو بخش
وقتی بچها فهمیدن همه دادو بیدادی را انداختن ک نگو.....خب حق دادشتن بیچارهها
اول راننده منو سر ی خیابون میخواست پیاده کنهک من برم وبیام ...اول پیاده شدم بعد دیدم ک راهو بلد نیستم...
راننده پشیمون شد گفت بیا بشین دختر....کلی راهو دور زد....خلاصه من رفتم بیمارستان دیدم مربیمون گوشی بدست نشسته
.گوشی سریع قاپیدمو برگشتم
وقتی تو سرویس نشستم با کمال پررویی سر بچهها داد کشیدم ک این چه وضعشه چرا غر میدنید....همهرو در عرض چن ثانیه ساکت کردم....
ولی خیلی خومون خندیدم...اما اونارو دعواکردم::
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: M@RY@M

نوتر

New member
اینی که میگم به دانشگاه ربط نداره. ولی مربوط به دوره دانشگاهه

فروردین سال 86 بود. من یکم زودتر رفته بودم خوابگاه. ظاهرا!! فردای 13 بدر.نمیدونم دقیق. چون حوصلم سر رفته بود به یکی از دوستای صمیمیم که تبریزی بود گفتم بدو بیا خوابگاه منم تنهام. اونم از خدا خواسته یساعت بعد تماسم اومد.

پنج شنبه بود اومد پیش من قرار شد جمعه هم بمونه پیشم.
گفت نوتر من اومدم ولی فردا یه کاری دارم هستی با هم بریم. منم گفتم کارت چیه؟ باشه هستم.

گفت از طرف شوهر عمه م قراره تو یه مزایده شرکت کنم. یعنی نماینده شوهر عمه م هستم.خخخ
مزایده سر یه زمین بود اطراف تبریز خیلی هم بزرگ و قیمتی
گفتم باشه میریم. گفت نوتر با این تیپ و قیافه رامون نمیدناا(منظورش من بودم:65d6a5d6s:) خخخ گفتم همینه دیگه میخای تنها برو من خوابگاه هستم. گفت نه بیا یکاریش میکنیم.
نامرت رفته بود یه بارانی آورده بود فرداش بپوشه خیلی بش میومد.

خولاصه روز موعود رسید و رفتیم تو مزایده شرکت کنیم. ما با تاکسی رفتیم خخخخ طرفای مزایده ما همه با ماشین شاسی بلند میومدند:25r30wi:.خخخخ
عاغا رفتیم تو بعد این ....پولای تبریزی به ما میگفتین پسرا شما برا چی اومدین؟؟؟
این دوست نامرد منم خودشو گرفته بود میگفت ما اومدیم برا مزایده همون زمین.
خخخخخ

وای خدا جیب هر دومونه میگشتی سر جمع پول یه پیتزا جور نمیشدااااا ولی کم نمیاورد دوستم چه حرفایی که نمیزد خخخخ.
بعد تا مزایده شروع بشه در مورد تجارت صحبت کردند دوست منم میپرید وسط حرفشون همش میگفت آره به نظرم سود فلان زمین بیشتره هههههه.


بالاخره صدامون کردن مزایده شروع شد. خخ گفتن رقم های پیشنهادی رو رو کاغذ بنویسین. قبلا شوهر عمه دوستم یه پیشنهادی رو داده بود اونو نوشتیم. دقیق یادم نیست ولی فک کنم حدودای 300 میلیون بود(سال 86)!!
کاغذا رو جم کردند و شروع کردند و خوندن
آقای فلانی 90 میلیون
آقای بهمانی 110 میلیون
آقای ...
آقای ....
آقای فتح اللهی نامی بود 290 میلیون
بعد گفت آقای دوست نوتر301 میلیون
:riz481:خخخخ وای خدا ترکیدیم از خنده . با ده میلیون طرف باخت هههه
همه دهنشون دقیقا اینجوری بود :5: وای خدا تعجب میکردند این پسر بچه ها 301 میلیونشون کجا بود
اون آقایی که با 10 میلیون باخته بود مزایده رو اومد به دوستم گفت آقای دوست نوتر شمارتونو میتونم داشته باشم؟؟ بعدا با هم کار کنیم(نامرت میخواست رشوه بده ما منصرف شیم) دوستمم با کمال پرویی گفت نه!

وای خدا پاشدیم خودمونو گرفته بودیم خخخخخ که زمین مال ما شده.
بعد اینکه همه رفتن رئیس مزایده کننده گفت جریان چیه؟؟؟ دوستم گفت بش بابا ما نماینده فلانی هستیم خخخ. اونم میشناخت شوهر عمه ی دوستمو گفت سلام منو بشون برسونیین و بگین زمین مبارکشون باشه
 
آخرین ویرایش:
بالا