خــــاطــرات دانشجویـــی ((صرفا از 3 مکان))

firoozeh

New member
عاقا همین دیشب شیفت بودیم(تازه ی ساعته رسیدم خونه ها گفتم تا خاطره داغه بذارم براتون که از دهن نیوفته)...................دیشب یکی از دوستان گل و بلبلمون اومد به ما گفت فیروزه بیا بیمار تخت فلان سرمش هر کاری میکنم نمیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:sadsmiley: ماهم رفتیم بالاسرش اول سرمو یکم کلامپ کردیم و پمپشو فشار دادیم دیدیم جواب نگرفتیم ..................عاقا یک ساعت با سرمه ور رفتیم هواگیریش کردیم پیچش دادیم دریغ از ی قطره...................آخر گفتم بی خیال بذار ی رگ دیگه براش بگیریم چشمتون روز بد نبینه اومدم سرم رو ببندم که تا آنژیوکتشو خارج کنم که دیدم ای ذل غافل سرم بدبخت اصلا باز نبوده که بخواد بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ای خدا یعنی با سر میخواستم برم تو شیشه از دست دوستم.....:13: دوستم:5:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: yara

amirreza

New member
ترکیدم پیچک ....عجب قشنگ نقل میکنی خاطراتو............منم یه خاطره دارم از روپوش عوض کردن یکی از دخترااااا ته سالن که استاد یهو درو باز میکنه مبینه بعله یه خانوم با لباس خونه تو یونی ...اون هم کلاسیمونم دستو پاشو گم میکنه استادم نزدیک بوده بخوره ب دیوار خلاصه دیگه استادو بدجور غافلگیر کرده ...خودشم ضایع شده:1dco2x0p1lilzhfpg1t
البته اینو خودش تو اردو بما تعریف کرد:bunnyearsmiley:
 

melinaa

New member
1941885_136.jpg


1941888_218.jpg


1941890_767.jpg
 

melinaa

New member
خخخخخخخخخخخخخخخ
عاقا ترم 3 بودیم.ی آزمایشگاه داشتیم که توش جک و جونورای بدبختو جراحی میکردیم...
قرار بود واسه هفته بعد هر گروهی 1 قورباغه داشته باشه..جمعا هرکلاسی 15 نفر بود که کلا فکنم 30 تا گروه میشدیم...گفتن هر گروهی قورباغشو که آورد بذاره تو ظرف 1 بار مصرف و بعد جلوی در ازمایشگاه تا بیاد مسئولش ببرتشون تو.. تا وقت جراحیشون برسه..
بجز قورباغه ما مار و موش و گربه هم اورده بودیم..کبوترم داشتم چند تا...یدونه هم خرگوش ناز بود...
عاقا همه زنده و فقط چند تا ماهی هم داشتیم که فقط اونا مرده بودن...اونم تو یخچال بودن...
تا اینکه شد نوبت ما...عاقا رفتیم تو ازمایشگاه...قورباغمونو گم کرده بودیم بین شاید بالای 50 تا قورباغه....10تا پسر بودیمو 5 تا دختر...سر هر قورباغه ای رو که باز میکردیم دیگه نمیبستیمش و تا اینکه یدفه دور خودمونو که دیدیم دیدیم 50تا قورباغه دارن تو ازمایشگاه از کت و کولمون بالا میرن...عاقا ی کیفی میداد همه دنبال قورباغه...گربهه رو هم ول کرده بودن...اونم دنبال قورباغه واینا بود..موشه هم که چی بگم..خخخخخ..از میزو صندلی داشتن بالا میرفتن..یدونه مار هم داشتیم که دست یکی از پسرامون بود...عین این لات هایی که زنجیر میچرخونند تو دستشونو زارت میزنن به ادم ...مار بدبخت همونجوری زارت ممیچسبوندنش به سقف دوباره میرفتن میاوردنش...خخخخخخخ
یکم که گذشت....
یهویی استاد که اومد...یکی از قورباغه های تروفرز پرید روش بدبخت نمرد خوب بود......عاقا های های غش غش بهش میخندیدیم.......در که باز نشد.....خخخخخخخخ......همه قورباغه ها ولو شدن تو سالن دانشگاه......گربه...موش...مار بدبخت بیهوش شده بود انقد زارت چسبونده بودن ب سقفو افتاده بود کف زمین..وای خدا اصلا نمیتونم بگم چقد خنده دار بود...رفته بودن تو سلف...جیغ و داد......اونروز کلا دانشگاه بهم ریخت....انقد خندیدیم که نگو......یادش بخیرررررررر
:25r30wi::25r30wi:
 
آخرین ویرایش:

sepid71

New member
ترم 4 بودم ی روز تو اتاق عمل چند تا عمل سزارین بود ... این بچه هه بالاخره ب دنیا اومد ...خیلی خوشگل بود ... پسر بود ! پسری خوشگل !!!! اسکرابه برگشت گفت وای چقد خوشگله .دماغشم سر بالاست . انگاری عمل کرده !

یهو دکتر زنان زایمانه قاطی کرد !!! برگشت گفت چی میگی ! دماغای عملی مگه قشنگن ؟!!! اگر قشنگه نباید بگی عملیه ...باید بگی طبیعیه قشنگه ! هیشکی هیچی نگفت ...

یهو دکتره بصورت کاملا انتحاری پرید اینور و منو نیگاه کرد گفت وااااای شما دماغتون عملیه ؟ ببخشید منظوری نداشتم !!!

من در اون لحظه => :\ :5:

اولا من کی دماغمو عمل کردم خودم خبر ندارم !! دوما آخه من موندم این چجوری از پشت ماسک تشخیص داده ک من دماغم عملیه !!! من دقیقا با ماسک این شکلی :ph34r-smiley:بودم فقط دو تا چشم معلوم بود !

مردم دارن تلف میشن بخدا !!!:(50):
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

marzi ba

Well-known member
اخه از کجا بگم ....
هههههه:25r30wi:
واستین تا خندم بند بیاد براتون تعریف کنم...
سر یکی از کلاسا این استاده که میخام در موردش بگم از اون لحظه که وارد شد ینی کشت خودشو بس که این بشر با این گوشش بازی کرد ببینید:(50): اصلا نمیتونم بگم بازی می کرد
انقدی این گوششو کشید اینور کشید اونور جفت گوشاش قرمز شد اخه یکی نیست به این بشر بگه خو نکن اقا خو خودت دردت نمیاد حواس دانشجو پرت میشه
داشتم میگفتم این استاد دیگه بلا نمود سر این گوش مبارکش نیاره
از قضا در حین درس دادن و بلا اوردن سرگوش مبارکش دوستم که بغل دست نشسته بود من دیدم داره یه چی تو دفتر من مینویسه دیدم که داره مینویسه الانه که گوش استاد کنده شه
من تا اول جمله ینی الان رو دیدم چون میدونستم که دوسم هم همون و حس و حال منو داره چشمتون روز بعد نبینه منو یه خنده ای گرفت که نگید و نپرسید هر جور خاستم خودمو کنترل کنم نشد که نشد که نشد:25r30wi:
حالا تصور کنید یه ک ل ا س کوچیک ردیف دوم تو فیس استاد استاد هم از اون اول که اومده بود هی نیگات کنه ببین چی میشه دیگه
ییهو این استاد محترم به من گفت اگه چیز خنده داری هست خو بگید ما هم بخندیم
منم میون خنده وخجالت فقط گفتم نه استاد چیزی نیست ببخشید
حالا مهمترین قسمتش مونده اینه که اخر ک ل ا س هم این استاد محترم از من و یکی از همکلاسیام خاست که جلسه ی بعدش حتما بریم یه مبحث به رو ارائه بدیم:sad:
حالا من تو اون شرایط مونده بودم به خندم برسم یا گریه کنم پیش خودم میگفتم اخه این سمینار ناخاسته رو کجای دلم بزارم

حالا شما خودتون رو بزارید جای من وقتی که خندتون بگیره و تحت هیچ شرایطی بند نیاد چی میکنید
لعنت به خنده ی بی موقع...........
 
آخرین ویرایش:

marzi ba

Well-known member
متد جدید تدریس اساتید
شما هم اشنا بشید
والووووو براتون بگم که اساتید محترم از روش جدید ایما و اشاره استفاده میکنن :33:ما که مسفیض شدیم از این شیوه جدید تدریس شما رو نیدونم
فک کنید استاد سر ک ل ا س نشسته کتاب جلو روش وا کرده بعدش میگه خو میدونید که جدولی که میگم چه مدله ما هم همه این شکلی:5:
استاد یکی از دروس هم با متد جدید ایما و اشاره نرم افزار به ما یاد میده خو استاد محترم برا شما هم یه سیستم جداگانه در نظر گرفتن از طریق اون سیستم تدریس کن خو چرا اخه چرااااااااااااااااااااااااا از این روش ایما و اشاره خوشتون میاد
البته از اون نظر که من دانشجوی زرنگی هستم چه با ایما چه بی ایما همه مطالب و از دهن استاد خارج نشده متوجه میشم:whistle:

شما هم از این روش جدید تدریس بی نصیب نمونی ایشاله
انخدییییییییییییییییی روش خوبیه که نگو فقط تا روش کار اشنا شید قیافه هاتون این شکلی:1dco2x0p1lilzhfpg1t
 

melinaa

New member


موضوع انشاء:اینترنت را تعریف کنید با رسم شکل!

زنگ انشاء:
البته بر همه واضح و مبرهن است که اینترنت چیز بسیار خوبی است که آدم می تواند با آن بگذارد و با دایی اش توی بلاد کفـــر _ که نمی دانیم کجاست_ حرف بزند و دایی آدم به آدم بگوید ماشاالله چقدر بزرگ شدی و آدم ذوق کند!

زنگ ریاضی:
اینترنت اگر دوتا خوبی داشته باشد ، سه تا هم بدی دارد ، پس می ماند چند تا؟ یک بدی!
آدم قبل از اینکه برود نمره اش را به مامانش یک جوری بگوید که مامانش ناراحت نشود و قرص اعصاب نخورد ، اینترنت دهن لق بهش می گوید و آدم وقتی می آید خانه ، فقط کتکش مانده که بخورد و برود بخوابد!


زنگ فارسی:
من یار مهربانم دانا و خوش بیانم
دانی که اسم من چیست؟ اینترنتم ؟ نه جانم!

زنگ جغرافی:
آقـــا اجـــــازه! ما اول با استفاده از شبکه جهانی اینترنت (بابایمان گفت این طوری بگو که کلاسش بیشتر بشود!) و در اتاق های مفید چت فهمیدیم که پایتخت کشور با فرانسه ، که مردمانش هم به زبان فارسی حرف می زنند ، موگادیشو است!
ما خیلی خوشحال شدیم که دانشمان زیاد شد ، ولی بعد فهمیدم آن آلنی که ما باهاش چت کردیم و علم مان زیاد شد همان حسن ، همسایه ی بغلی مان است و آن بی سواد هم نمی دانسته که فرانسه پایتختش کن سولوقون است ، نه موگادیشو!


زنگ اجتماعی:
اصولا در جامعه امروز ، ارتباطات یک امر نهادینه است که نیاز به بسترسازی های فراوانی برای پیشبرد اهداف کلان دارد! (روزنامه بابام!)


زنگ تاریخ:
آقا اجـــــازه! ما در تحقیقاتمان فهمیده ایم که اگر اسکندر مقدونی با یزدگرد سوم توی اتاق های چت آشنا می شدند و مثل فیلم های هندی آخرش می فهمیدند که باهم فامیلند ، الآن روی سنگ های تخت جمشید مردم آن طوری یادگاری نمی نوشتند!



زنگ علوم:
ما با توجه به تجربه ی تلخ چت با حسن به جای آلن ، این دفعه توی یک سایت علمی رفتیم که خیلی حرف های دانشمندی تویش بود و آدم با خواندنش در آینده بیکار نخواهد ماند . ما در این سایت علمی فهمیدیم که پانزده فوریه برخلاف تصور صاحب نظران ، تاریخ تولد محمد گلزار است نه مهناز افشار!!!

 

melinaa

New member
موضوع انشاء: علم و پژوهش با رسم شکل


به نام خدایی که وقتی قلم در دستم می گیرم به یادش می افتم و معلم هم شمعی است که دارد می سوزد و نور می دهد تا شاید بتواند ما کور و کچل های مردم را آدم کند بلکه فردا برای خودمان کسی بشویم ، ولی آخرش هم ما هیچی نمی شویم و علاف می شویم!

موضوع انشای این هفته ی ما علم و پژوهش است که ما تازه کلمه اش را یاد گرفته ایم و قبلا بهش می گفتیم تحقیق.
البته فقط ما نمی گفتیم ها!!! همه کافی نت های محل هم همین را می گویند ، تازه روی شیشه شان هم چسبانده اند ، می توانید بروید ببینید و قیمت بکنید.

به هر حال قدیمی ها اعتقاد داشتند آدمی که تحقیق می کند باید دود چراغ بخورد و برود استخوان بترکاند ، ولی امروزه خیلی چیزها عوض شده، این یکی هم روش!
مثلا وقتی بابای ما می خواست در مورد خواستگار خواهرمان تحقیقات بکند ، دود چراغ نخورد ، فقط کلی دود ماشین خورد!
آخرش هم به جای استخوان ترکاندن ، طرف را ترکاند و گفت ما به آدم بیکار دختر نمی دهیم!

ما هم وقتی در این مورد تحقیق کردیم دیدیم تا وقتی که استاد گوگل و استاد یاهو هستند ، برای این کارهای خوب دیگر چه کاری است آدم برود آن کارهای سخت را بکند ، خب می روی توی اینترنت جست و جو می کند و به قول داداشمان به منابع دست اول می رسد دیگر!

البته ممکن است این کار به وقت بازی های سالم یارانه ای مان لطمه بزند ، ولی ما نباید ناراحت بشویم و نباید برویم پول بدهیم به کافی نتی ها که حالا بیا تو هم یک نانی بخور تا من بروم با تیم حسن اینا بازی کنم ، خب این چیزها خوب نیست و ما اصلا تاییدش نمی کنیم!!!

این بود انشای من!!!

 

melinaa

New member
این از خاطرات یکی از بچه هاس...خخخخخخخ

من دانشجوی رشته جانورشناسی هستم و این یک خاطره از یکی از کلاسی‌هامون:
تو کلاسمون دختری بود که خیلی شر بود و توی کلاس‌ها این قدر تیکه می‌انداخت که همه ما از خنده ریسه می‌رفتیم .....
یکی از کلاسی‌هامون با استادی بود که خیلی سختگیر و اخمو بود و حتی همون دختر هم جرات تیکه انداختن نداشت.
همون استاد یک بار قفسی سر آورده بود و اون دختر یک کنفرانس ٥ دقیقه‌ای ارائه داد و استاد به اون دختر گفت به من بگو این چه حیوونیه؟
قفس با پارچه‌ای پوشانده شده بود و فقط پاهای حیوون دیده میشد.
این دوست ما جواب داد من نمی‌تونم بگم چه حیوونیه، باید جاهای دیگه‌ای از بدنشو ببینم.
استاد اخم کرد و گفت: نخیر از همین پاهاش باید بفهمی چه حیوونیه!
دانشجو گفت: نمی‌دونم و رفت نشست ....
استاد پرسید؛ ببخشید خانم اسم شما چیه؟
اون هم بلند شد و پاچه‌های شلوارشو کشید بالا و گفت: خودتون ببینید اسمم چیه ....
:25r30wi::25r30wi:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

melinaa

New member
خاطرات دوستممممم.....خخخخخخخخ

این خاطره واسه خوابگاهه
یه مدتی بود بچه های اتاقای دیگه میومدن درِ اتاق ما هی اجناس مختلف میخواستن
_ببخشید کبریت دارید؟...
+بچه ها شارژر نوکیا دارین؟...
_بچه ها سیب زمینی دارید توو اتاق؟...
*کاهو؟..
& چاقو؟..
^ فندک؟..
دیگه عادت کرده بودیم ما..هر شب منتظر بودیم بیان خرید
هی به یکی از بچه ها میگفتیم "بابا بیا یه لیست از موجودیِ اتاق بزنیم اینا هی نیان بپرسن زحمتشون شه"
یه شب که طبقِ معمول هممون توو اتاق بودیم یکی اومد گفت شارژر لب تاپ دارین؟...
ما هم نگاه به هم کردیم گفتیم نــــــــــــــه....
دقیقا 5 مین بعدش یکی دیگه اومد:
بچه ها سلام..کارت تلفن کسی داره ؟یکم هم تووش باشه اشکال نداره ها...!
تا اینجا همه خنده هامونو قورت داده بودیم که ضایع نشیم...اما وقتی گفت کارت تلفن دوستم پخ زد هممونم پشت سرش قهقهمون رفت هوا
طوری که دختره هاج و واج موند نگاه کرد..بعد ناراحت شد رفت
.....اما همچنان خرید بچه ها از اتاق ما ادامه داره
:shocked::motat:
 

dr.bahar1986

New member
خب منم یه خاطره براتون تعریف کنم
سال دوم دبیرستان بودیم یه دبیر ریاضی داشتیم از تربیت معلم تازه فارغ التحصیل شده بود سره کــــلاس باهامون مثل بچه ها خیلی دعوا میکرد چون فاصله سنی زیادی باهامون نداشت یادمه یه بارم با یکی از بچه ها دعوا کرد زنگ تفریح توی دفتر پیش مدیرمون داشت گریه میکرد که اینا اذیتم میکنن(کلـــاس مارو میگفت که همه شر بودیم) :D
آقا جوونم براتو بگه یکی از دوستامون از خونشون حدود یک کیلو خیار آورده بود همه رو هم شسته بود که زنگ تفریح بزنیم به بدن (اخه میگن واسه پوست خوبه) خخخخخخخخ ته کلااس نشسته بودیم هر کدومو میخوردیم میگفتیم هر کی ته خیارو بندازه توی سطل آشغالی که جلوی دره کلااس گذاشته بودیم اون برنده است (مسابقه نیراندازی)خخخخخخ آقا هی مینداختیم و میخندیدیم زنگ کلــاس خورد هنوز معلم ریاضیه نیومده بود و ما هم ادامه دادیم
یهو یکی از دوستام ته یکی از خیارهای گنده رو انداخت که بیوفته توی سطل یهو معلم ریاضیه اومد تو کلــاس آقا چشتون روز بد نبینه صاف خورد توی پیشونی معلمه:25r30wi:
قیافه ی معلمه:wacsmiley:
قیافه پرتاب کننده خیار:14:
قیافه بقیه اشرار همدست مجرم:5:
معلمه رفت بیرون با عصبانیت ناظمو ببیاره که کلااس منفجر شد خخخخخخخ
یادش بخیر
 

dr.bahar1986

New member
یکی هم از دوران لیسانسم بگم
آقا یه سری ساعت 8 داشتیم یکی از پسرای کلــاس کمی دیر اومد حدود ساعت 8.5 بود که دره کلااس رو زدن و یهو دیدیم پسره همکلاسیمون اومد تو
آقا همینکه چشممون خورد به پسره کلااس منفجر شد خخخخخخخ میدونین چرا انگار طفلی صبح رفته بود دوش گرفته بود بعد کرم زده بود که خوشگلتر بشه
انگار ماسک سفید زده بود :25r30wi::25r30wi:
یهو یکی از پسرا گفت سیامک جون رژم میزدی آرایشت هارمونی نداره
سیامک:eek:t0837h0nn8zfqu8ult
تمام کلـاس و استااد:25r30wi:
 

dr.bahar1986

New member
دوستان با عرض شرمندگی اینم بگم
سانسورش نکنین منم بن نکنبن
یه سری آنتراکت بین دو تا کلااس همه تو سالن پخش بودیم میگفتیم میخندیدیم که یکی از بچه ها رفت WC آقا بعداز یه ربع اومد بیرون خخخخخخخخخ یادش رفته بود زیپش رو ببنده
با اعتماد به نفس اومد جلو گفت بچه ها نریم کلااس دیگه؟:rolleyessmileyanim:
یکی از پسرا نگاهی به ش انداخت و گفت با این آمادگی که تو داری حتما بیا بریم
اونم نگاهی به خودش انداخت :13: دقیقا این شکلی شد
مارومیگی اینجوری بودیم:25r30wi::tsimuzpzwoap1t9y3o7
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

firoozeh

New member
ی خاطره ی داغ ذیگه از کارورزی دیشب زایشگاه...........
ی بیماری بود بنده خدا روستایی خیلی ساده و دوست داشتنی بود..............از اونجایی که من خیلی کنجکاوم (فضول نههههههههههههههههههههه فقط کنجکاو!!!!) طبق معمول رفتم بالای سرش پرسیدم چند سالته خانمی ؟؟؟گفت 22...............گفتم :بچه ات چیه بسلامتی گفت :پسر ...............گفتم مبارکت باشه ایشالا حالا اسمشو چی میخوای بذاری ؟؟؟؟؟؟؟ نه برداشت نه گذاشت گفت : جومونگ !!!!!!!!!!!!! خندیدم گفتم نه جدی چی میخوای بذاری ؟؟؟؟؟؟ گفت خداشاهده جومونگ میخوایم بذاریم شوهرم خیلی اصرار میکنه :smiliess (15)::5:!!!!!!!!!!!!!! من که اونجا سرخ میشدم بنفش میشدم آبی میشدم از خنده قیافم دیدنی بود ..............دوستم دید الانه که بترکم و استاد بیرونم کنه اومد درستش کنه گفت :خانمی ثبت احوال که قبول نمی کنه ! خانمه گفت اگرم قبول نکنن تو خونه جومونگ صداش می کنیم ....... یعنی من و دوستم ولو شده بودیم کف زایشگاه
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

firoozeh

New member
دقیقا مصداق این جک بود : ی روز ی بابایی میره ثبت احوال برا گرفتن شناسنامه بچه اش میگن اسمشو چی بذاریم ؟میگه غضنفر...............بعداز چند سال بچه دومش دنیا میاد و میره ثبت احوال میگه اسمشو بذارین غضنفر میگن مگه بچه اولت غضنفر نبود میگه چرا هست میگن پس نمیشه ی اسم دیگه بگو .............عاقا با کلی التماس و دم اینو ببین دم اونو ببین بالاخره اسم دومیم میذاره غضنفر.................برابچه سوم باز میره ثبت احوال و میگه بذارین غضنفر!!!!!!!!!!!!!!!!!بهش میگن برو بابا توهم مسخره کردی نمیشه................کلی التماس میکنه و میره پیش رئیس و اینور و اونور اسم سومی هم میشه غضنفر.....................سر بچه ی چهارم میره ثبت احوال میبینه همه خشمگین زل زدن بهش :p7977cujr38iyymsu8: کوپ میکنه میگه اسمشو بذارین قلی ؟؟؟؟؟همه تعجب میکنن :(50):میگن چه عجب؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!! میخنده میگه خیال کردین شما گذاشتین قلی ولی ما تو خونه همون غضنفر صداش میکنیم :65d6a5d6s:؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!..........................
 

N@RVIN

Well-known member
ی خاطره ی داغ ذیگه از کارورزی دیشب زایشگاه...........
ی بیماری بود بنده خدا روستایی خیلی ساده و دوست داشتنی بود..............از اونجایی که من خیلی کنجکاوم (فضول نههههههههههههههههههههه فقط کنجکاو!!!!) طبق معمول رفتم بالای سرش پرسیدم چند سالته خانمی ؟؟؟گفت 22...............گفتم :بچه ات چیه بسلامتی گفت :پسر ...............گفتم مبارکت باشه ایشالا حالا اسمشو چی میخوای بذاری ؟؟؟؟؟؟؟ نه برداشت نه گذاشت گفت : جومونگ !!!!!!!!!!!!! خندیدم گفتم نه جدی چی میخوای بذاری ؟؟؟؟؟؟ گفت خداشاهده جومونگ میخوایم بذاریم شوهرم خیلی اصرار میکنه :smiliess (15)::5:!!!!!!!!!!!!!! من که اونجا سرخ میشدم بنفش میشدم آبی میشدم از خنده قیافم دیدنی بود ..............دوستم دید الانه که بترکم و استاد بیرونم کنه اومد درستش کنه گفت :خانمی ثبت احوال که قبول نمی کنه ! خانمه گفت اگرم قبول نکنن تو خونه جومونگ صداش می کنیم ....... یعنی من و دوستم ولو شده بودیم کف زایشگاه


وووووی خدا منم از خنده ولو شدم بعد نیم ساعت به خودم اومدم شرق زدگی در این حد:25r30wi:

آنتی اسپم :

سوم راهنمایی سه تا دوست بودیم زندگیمون در خنده تو کلاص تلف میشد خیلی بی غم بودیم

مخصوصا سر ادبیات که معلمش خیلی مهربون بود

یک روز افسردگی بر ما مستولی شده بود درسم تموم شده بود ما هم دیگه نمی خندیدم و فیلسوفانه در افق غرق بودیم

که معلم اومد دو سه بار تیکه انداخت دیدی ما عکس العملی نشون نمیدیم..برگشت گفت چرا نمیخندیدن؟؟!!!!!بخندین دیگه شما نخندیدن انگار یچیزی کمه دلم گرفت زود باشید بخندید



ما ://////

معلم :)))

و بعد ما :))))):25r30wi:


(همچین دخترای سرسنگین و درس خونی بودیم ما)
 

sepid71

New member
از بس حوصلم پوکیده بود داشتم با گوشیم بازی میکردم و چرت و پرتای استاد بعد از 5 ساعت سرکلا.س تمدن موندن ب اونجا رسیده بود ک رازی با اینکه خیلی تو پزشکی مهارت داشت اما اصن هیچی از فلسفه بارش نبود ...

کتابای فلسفیشو میخوندی بهش میگفتی آقا تو همون پزشکیتو انجام بدی سنگین تری ... ک ناگهــــــــــــــــــــــــآن ...

بـــــــــــــوووووفکـــــــــس ...:j58r36j3gcr4suxymup

یهو دیدم استاد در هوا معلقه و با همون حالت نشسته زیرش خالی شد و شتلق نشست رو زمین و پاهاش رفت هوا ...:shocked:

حالا چی شده بود ؟ هیچی دیگه ... صندلی شکست ... و استاد گرام پخش زمین شد ... تمام اجزای صندلی خیلی شیک از هم جدا شده بود ...

بنده خدا ... خخخ

و برگشت گفت مث اینکه رازی از ما راضی نبود ! :black_eyed::25r30wi:
 

MD217

New member
اصن استادای فیزیولوژی کلهم ...

ترم 1 استاد فیزیو1 میومد سر کلا.س فیلم گیلکی میذاشت برامون :\ کلی رقص و اهنگ و تازه عشقولیم بود خخخخخخخ

یک کلمه این درس نداد ک ... برا همین تا ترمای بعدم سر فیزیو 2 مشکل داشتیم
دقیقا مثل استاد فیزیوی مااااااااا!
تمام ترم روی فصل اول مونده بود و درباره پتانسیل عمل و اینا حرف میزد...آخرشم هیچی نفهمیدیم و هم زبان با بچه های کلاس،آخر ترم شعر ((من ناپلئونی قبول شدم)) رو خوانده و از درس مورد نظر با موفقیت:5:گذشتیم...
این بود انشای من
 
بالا