دفتر شعر

waria

New member
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
فریدون مشیری
 

parnia

New member


کاش می دانستی

بعد از آن دعوت زیبا به ملاقات خودت،
من چه حالی بودم

خبر دعوت دیدار چو از راه رسد
پلک دل باز پرید

من سراسیمه به دل بانگ زدم:


آفرین قلب صبور! زود برخیز عزیز!
جامه تنگ درآر، و سراپا به سپیدی تودرآ
وبه چشمم گفتم:
باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس!
که پس از این همه هجرت زتو دعوت شده است
چشم خندید وبه اشک گفت : برو!
بعد از این دعوت زیبا به ملاقات نگاه ، با توام کاری نیست
وبه دستان رهایم گفتم:
کف برهم بزنید، هرچه غم بود گذشت
دیگر اندیشه! لرزش به خودت راه مده
خاطرم را گفتم :
زودتر راه بیفت، هرچه باشد بلد راه تویی
ما که یک عمر درین خانه نشستیم وتوتنهارفتی
بغض در راه گلو گفت :
مرحمت کم نشود ، گوییا با من بنشسته دگر کاری نیست
جای ماندن چو دگر نیست ، من از اینجا بروم
پنجه از مو به در آوردم ، برآن شانه زدم
و به لبها گفتم :
خنده ات را بردار ، دست در دست تبسم بگذار
ونبینم دیگر، که تو ورچیده و خاموش به کنجی باشی !
سینه فریاد کشید :
من نشان خواهم داد ، قاب نامش را در طاقچه ام
و هوای خوش یادش را در حافظه ام
مژده دادم به نگاهم گفتم:
نذر دیدار قبول افتاده است
ومبارک باشد ، وصلت پاک تو با برق نگاه محبوب
وتپش های دلم را گفتم :
اندکی آهسته ، آبرویم نبرید ، پای کوبی زچه برپا کردی؟
پای بر سینه چنان طبل مکوب !
نفسم را گفتم :
تو دگر بند نیا
اشک شوقی آمد و به پلکم فرمود :
همچو دستمال حریری بنشان برق نگاه .
پای د راره شدم.
دل به مغزم می گفت :
من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد
به تو گفتم ، او مرا خواهد خواند ، او مرا خواهد دید.
سر به آرامی گفت :
خب چه می دانستم .
من گمان می کردم دیدنش ممکن نیست
و نمی دانستم بین تو با دل او حرف دو صد پیوند است
، من گمان میکردم....
سینه فریاد کشید :
خب فراموش کنید ! هرچه بوده است گذشت
به ملاقات بیاندیش ونشاط
آفرین پای عزیز ! قدمت را قربان !
راه برو ، طاقتم طاق شده است .
چشم برقی می زد
اشک برگونه نوازش می کرد
لب به لبخند تبسم می کرد
مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید
عقل شرمنده به آرامی گفت :
راه را گم نکنید
خاطرم خنده به لب گفت : نترس ! نگران هیچ مباش !
سفر منزل دوست کار هر روز من است
چشم بر هم بگذار دل تو را خواهد برد
سر به پا گفت : کمی آهسته ، بگذارید که من هم برسم
دل به سر گفت : بشتاب ! تو هنوزم عقبی ؟!
فکر فریاد کشید :دست خالی که بد است ، کاشکی....
سینه خندید و بگفت :
دست خالی ز چه روی ؟
این همه هست کجا چیزی نیست ؟
چشم را گریه شوق ، قلب را عشق بزرگ ، سینه یک سینه سخن ،
روح را شوق وصال ، لب پر از ذکر حبیب ،خاطر آکنده ز یاد ،...
کاشکی خاطر محبوب قبولش افتد
شوق دیدار نباتی آورد
کام جانم شیرین
پای تا سر همه اندیشه وصل....
سر تا پای تمنای وصال.....،
وه ، چه رویای قشنگی دیدم !!!
خواب ، خواب ، این موهبت و حالت پاک ،
خواب را در یابیم
که درآن می توان با تو نشست
می توان با تو سخن گفت و شنید
خواب دنیای تواناییهاست
خواب سهم من و تو از دنیاست
همه سهم من از دیدن توست
خواب دنیای فراموشیهاست
وتو در خواب به من خواهی گفت :
تو به دیدار من آی
آه...کاش می دانستی ! بعد از آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی داشتم
پلک دل باز پرید...
باز هم خواب را در یابیم ،
من به دیدار تو می اندیشم .

.(صبا آقاجانی)


 

patris

New member
نه ...
من عاشق نیستم ...
به دنبال نگاهی حتی ...
که مرا در پس دیوانگی ام درک کند ...
من خودم هم نیستم ...
من فقط حس غریبی دارم ...
حس یک مرغ سحر
که گرفتار شب و تاریکی ست ...
می روم تا برسم ...
تا بجویم راهی ...
که بهم بند زند ...
تکه های دل این
صبح ویران شده را ...

 

mohana

Well-known member
u3368_598475_V5EHNA0q.jpg



گیرم نشاط وشادی دنیا را
یکسر به دامن دل من ریزند

یا آن چه محنت آور ونازیباست
یکباره از دلم همه بگریزند

آیادر آن زمان که بخندم شاد
لرزان لبی زناله نخواهد سوخت؟

چشمی زپشت قطره ی اشکی گرم
برنقش غم نگاه نخواهد دوخت؟

آیا شبی سیاه به رویی زرد
اشکی به"یاد رفته"نمی لغزد؟

طفلی درون کلبه ی تنگی سرد
بامادری گرسنه نمی لرزد؟

آخرکنارحسرت ورنج ای دوست
فارغ کجاتوان شدو خوش خندید؟

آن اشک را چگونه نباید دید؟
وان ناله را چگونه توان نشنید؟
 

darde-del

New member

غمـــــــــت در نهانـخانــــــــــه دل نــــــــشیند بـــه نــــازی که لـیـلـــی به محمـــل نــــــشیند
بــــه دنبـــــــال محمـــــل چنـــــان زار گـــــریم کــــه از گریــــه ام ناقـــــه در گـــل نــــــشیند

خلـــد گــــر بـــه پــــا خــــاری آســـان بــر ارم چـــه ســازم بــه خــاری کــه در دل نــــــشیند
مرنجـــان دلـــم را کـــه ایـــن مـــرغ وحـــشی ز بـــامی که برخــاســـت مـــشکل نــــــشیند

بـنــــــازم بـــــه بـــــزم مـحبــــت کـــه انـــجـــا گـــــدایــی بـــه شــــاهی مقـابـــل نــــــشیند
طـبـیـــــب! از طلــــب در دو گـیتـــی میاســــا کــــسی چــــون میـــان دو منـــزل نــــــشیند؟
 

ba ba barghi

Well-known member

غمـــــــــت در نهانـخانــــــــــه دل نــــــــشیند بـــه نــــازی که لـیـلـــی به محمـــل نــــــشیند
بــــه دنبـــــــال محمـــــل چنـــــان زار گـــــریم کــــه از گریــــه ام ناقـــــه در گـــل نــــــشیند

خلـــد گــــر بـــه پــــا خــــاری آســـان بــر ارم چـــه ســازم بــه خــاری کــه در دل نــــــشیند
مرنجـــان دلـــم را کـــه ایـــن مـــرغ وحـــشی ز بـــامی که برخــاســـت مـــشکل نــــــشیند

بـنــــــازم بـــــه بـــــزم مـحبــــت کـــه انـــجـــا گـــــدایــی بـــه شــــاهی مقـابـــل نــــــشیند
طـبـیـــــب! از طلــــب در دو گـیتـــی میاســــا کــــسی چــــون میـــان دو منـــزل نــــــشیند؟

شاعر :طبیب اصفهانی
 

ba ba barghi

Well-known member
دوستان ارجمند .....با ذکر منبع شعر های خودتونو بنویسید !!!
تکرار شد 220....
 

varia

Well-known member
درسته خیلی وقتها درگیر زندگی میشم حتی گاها ناامید میشم ولی احساس میکنم جمله زیر تو من صدق میکنه:
زانو نمی زنم!
حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قد من باشد...
 

faridez

New member
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست,بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سرابست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست,بخند
 

parnia

New member
همیشه تکیه*های من به هیچ*ها مرا زمین زده است
و پشت من هزار زخم از هزار نارفیق را به دوش می*کشد
درخت من!
قسم بخور
که پشت اعتمادِ زخم*خورده*ی مرا پناه می*شوی

مشخص است از نگاه تو
مشخص است از تمسخر سیاه تو
که پشت من به سمت زخم تازه*ای عمیق پیش می*رود:
جفا
و زخم
زخم جاودانه*ای که هیچ*گاهش التیام نیست.
مشخص است، کاملاً مشخص است
که من دوباره از زمین- عجوزه*ی حسود پیر- زخم طعنه می*خورم
به جرم عشق!
به جرم اعتماد و عشق!!
به جرم سادگی و اعتماد و عشق!!!

درخت من!
خیال تو عجین پاره*پاره، ذره*ذره، لخت*لخت من!
اگر مرا برای عشق
ترا برای تکیه*های عاشقانه آفریده*اند
مرا به جز علاقه*ات گزیر نیست
به جبر عشق تو
به میخ*های افترا کشیده می*شوم ولی
مرا به غیر تن**سپردنی مسیح*وار بر صلیب ساقه*ات گزیر نیست.
اگر چه کاملاً مشخص است
ولی
دوباره من به ساقه تناور تو اعتماد می*کنم
و باز هم
و...
قسم به حرمتی که هست خون عشق را
مرا زمین مزن
زمین عجیب تشنه است خون عشق را
مرا زمین مزن ...
 

parnia

New member
دلم از غم گرانبار است
زبیداد فلک خون است
خدایا با دل محزون چه سازم من؟....چه سازم؟!
چگونه روزگاران را بسر آرم؟
دریغا کام دل از سیلی آشفتگی آزرده وتلخ است
خدایا این شرنگ از چیست بر جانم؟
طبیبا!
یکدم از بالین من برخیز.
که دیگر درد من درمان پذیرا نیست
و افلاطون و جالینوس حیرانند...
...حیرانند از این درد

بیا خنیاگر دشت جنون امشب
کنار بسترم بنشین..
.که غم آزرده جانم را
تو تنها آگهی از درد من...
اینک...
بیا از خون دل این پرده عشاق رنگین کن.
بزن چنگی...
بزن با پنجه ات این چنگ چنگین کن.
کنون از چنگ خود وشوری، سروری در سینه ام افکن؛
که ساز سینه از بی همدمی مدفون خاموشی است.
و این بشکسته ساز اکنون،
به زیر بار اندوه فراموشی است.
 

setayesh71

New member
منو بگیر از این روزای در به در
از این روزا از این شبهای بی ثمر
منو ببر به خاطرات رفتمون
روزایی که تو جا گذاشتی پشت سر

تو کوچه ها نمیشه بی تو پرسه زد
خیابونا غریب و غم گرفته ان
کجا برم چرا نمیرسم به تو
کجایی پس چرا نمیرسی به من

حالا که نیستم اشکاتو کی پاک کنه
کی عاشقونه می نویسه اسمتو
بدونه من هزار سال دیگه ام
بدون کسی نمیشکنه تلسمتو


چقدر حرف مونده و نمیشنوی
چقدر راه مونده و نمیکشم
ببین کجای قصه پس زدی منو
محاله بی پناه تر از این بشم

غریبگی نکن دلم غریبه نیست
همونه که برات ستاره چیده بود
بگو که یادته بگو که یادته
همون که گفتی از خدا رسیده بود

تو شونت و نمی سپاری به هق هقم
نه میگی عاشقی نه میگم عاشقم
نه تو دیگه برام اون عشق سابقی
نه من دیگه برات گل شقایقم



( سایت دانلود این آهنگو گذاشتم تو بهترین آهنگ غمگین )
 

sokot

New member
صدای سکوت را، در لابه لای دفتر خاطراتم پنهان می کنم
تا همصحبت شبهای تنهاییم باشد
صدایم را در گلویم سکنی میدهم
تا نگوید هر چه را در دیدگانم خفته
سکوتم را نمی دانم
تنهاییم را
با سکوت دوست دارم.
 

sokot

New member
گاهی ، نباید هی با خود تکـ ــ ــرار کرد حرف ها را !
فکر هم نباید کرد !
اصلا هیچ کاری نباید کرد !
حتی نباید نوشت !
باید ... سکوت کرد !
عمیقـــــــا ...
ســـ ـــ ـــ ـــکوت کرد ...
 

مهدیس

New member

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن


همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن


زمدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن


به مساجد ومعابد، همه اعتکاف جستن


دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن


زمناهی ملاهی، همه احتراز کردن


شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن


ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن


به خدا که هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد


که به روی نا امیدی، در بسته باز کردن
 

mohana

Well-known member
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها،تنها به جرم اینکه
او سرسپرده می خواست،من دل سپرده بودم

یک عمر می شد اری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در ان هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید،من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد،وقتی غروب می شد
کاش ان غروب ها را از یاد برده بودم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: akhbar

نگاه

New member
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !

زیبا بود امّا شوخی بود !
حالا . . .
تو بی تقصیری !
خدا هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است
****
jj1jg039m4rgu8ejkl.jpg
 

faridez

New member
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

فریدون مشیری

 

ba ba barghi

Well-known member

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت


حافظ خودمون
:bunnyearsmiley:
 
آخرین ویرایش:

mohana

Well-known member
در پشت چارچرخه فرسوده ای، كسی

خطی نوشته بود:

"من گشته ام نبود !

تو دیگر نگرد

نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:

ما را تمام لذت هستی به جستجوست.

پویندگی تمامی معنای زندگی ست.

هرگز

"نگرد! نیست"

سزاوار مرد نیست...

فریدون مشیری​
 
بالا