نقل قول خونه!

k-b

New member
اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش
نابود شوی
تمام زندگی‌ات را باخته‌ای
این را
منی می‌گویم...
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریخته پای گلدان‌هاش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا





- رضا ولی زاده
 

k-b

New member
1185216_608220692563231_1923424928_n.jpg
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahsa.

mini

New member
از وبلاگ خاطرات یک عاقد،

جدایی مسعود از نگین

اول خرداد نود و یک بود که مسعود ۳۰ ساله به دفتر ما آمده بود ، تشکیل پرونده داده بود ، آزمایشگاه رفته بود ، برگه پیش نویس توافقات را دانه به دانه امضا کرده بود ، مهریه را قید کرده بود ، مقدار طلا را نوشته بود ، روز عقد را مشخص کرده بود و قرار بود چندروز بعد برای ثبت بزرگترین واقعه زندگیش شانه به شانه نگین به دفتر ما آمده و برای زندگی جدیدش پیمان ببندد.... اما...

مراسم عقد یک روز قبل از مراجعه ، طی تماس تلفنی مسعود ،کنسل شده و به تعویق افتاد ... یک هفته بعد برادر داماد آمد و شناسنامه مسعود را برد و گفت : شناسنامه شو لازم داریم.. بعدا میارم.

نه ماه گذشت و از مسعود خبری باز نیامد .. تا امروز و در آستانه بهار که پدر عروس مسعود آمد و شناسنامه دخترش نگین را همراه عکسش که در کنار مسعود بر روی برگه آزمایش الصاق شده بود.. برد.

حالا که این مطلب را می نویسم عکس مسعود بر روی برگه آزمایش و در کنار جای خالی یک عکس کنده شده به من خیره شده است و بغض راه گلویم را بسته است.. طاقت نمی اورم و برگه را جمع می کنم و درون پاکت می گذارم.. پاکتی که همکارم با خودکار قرمز بر روی آن نوشته است : داماد فوت شده است.

آری پدر عروس تعریف کرد که داماد حالا فوت شده اش که دچار درد کلیه می شود و به پزشک مراجعه می کند ،پزشک تشخیص سرطان بدخیم می دهد و مسعود در آستانه بزرگترین رویداد زندگیش ، چندماه بعد در آغوش خاک جای می گیرد.

تجربه یک عاقد : مرگ واقعی ترین و قطعی ترین رخداد زندگی است.... و هنگام نمی شناسد
منم پستای ایشونو میخونم
ولی این یکی بدجور حالگیری بود
 

mj1919

New member
به نظر من یکی از حساس‌ترین دوره‌های تاریخ ایران، وقتی بوده که توی مغازه‌ها پول برره‌ای می‌فروخته‌ن. باید ببینیم اون موقع چه اتفاقی افتاده بوده که مردم حاضر بودن دسته دسته پول رایج کشور رو بدن و در ازاش پول برره‌ای بگیرن

از قصه‌های عامه‌پسند

- - - Updated - - -

ذهن آدم‌ها بر مبنای «باور کردن» کار می‌کند. «باور نکردن» تلاش ذهنی مضاعفی می‌طلبد
دن گیلبرت


از کدئین
 

mj1919

New member
برای نشان دادن خنده ننویسید «هاهاها...»، مگر همان شکلک :)) چه عیبی دارد؟ مگر برای نشان دادن گریه مثلا می‌نویسید «هق‌هق‌هق...»؟ نه! این را می‌گذارید :(( تازه، بسته به اندازه‌ی خوشحالی یا ناراحتی‌تان، پرانتزها را هم کم‌وزیاد می‌کنید. اصلا این‌ها به کنار، غیر از آدم‌بدهای کارتونی و فانتزی، چه کسی را سراغ دارید که موقع خندیدن صدای «هاهاها...» از خودش دربیاورد؟


از کدئین
 

mj1919

New member
هیجان عصر بی‌ارتباطات

فاصله‌ی بین افتادن نویز موبایل روی اسپیکر
تا لحظه‌ی زنگ خوردن گوشی


کدئین
 

mahsa.

New member
خدایا من به همه میگم خودتو بامن چیکار داری ؟
فقط به توئه که میگم خداجونم توروخدا خودتو بامن کار داشته باش.

اکبر عبدی :سریال هتل پیاده رو
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

mj1919

New member


[ تست بازیگری ]
+ رامبد جوان : ...در می زنی،من مثلا یه خانومم،
درو باز می کنم میگم بله...
تو یه جوری که من حالم بد نشه به من توضیح میدی که
ماشینمو دزد برده...
.
.
* پسر خاله : می خواستم بگم اگه به شما بگن
باباتون فردا می میره حاضری چه قدر پول بدی که نمیره؟
+ هر چی که دارمو ندارم...
* اگه بگن مادرتونم روش چی؟!
+ دیگه هر چی که دارمو ندارمو از اینورو اونور می تونم جور بکنم...
* اگه بگن خودتونم روش سه تایی؟!
+ چرا آخه...؟
* مثلنه دیگه...
+ دیگه نمی دونم باید چی کار کنم...
* نمی دونی؟
+ نه !
*ولی خوشحال باش...هیچکدومشون نمی میرن...
خودتم زنده می مونی...
یه ماشین قراضه جایه باباتو ننتو خودت به باد رفت!... به درکـــــ
 

am-ml

New member
قانون نسبیت را باور کن ،هر چیزی رو نسبت به حال خودت بسنج ،شادی هات و خوشبختی هات رو در مقایسه با دیگران نابود نکن ... چیزی به اسم " وحی منزل " در زندگی روزمره وجود ندارد ،"وحی منزل " همون چیزیه که میگه همه چیز نسبی است ،همه چیز نسبتی است بین تو و خدا و هر چیزی تنها وقتی واقعی است که در نسبت با خدا درست باشد .

باور کن که شیرینی همیشه هم ؛مزه عسل نیست ،گاهی شیرینی تلخ است مثل زهر ،بگذار یک مثال ملموس برایت بزنم : شکلات تلخ 99%.

منبع : از فرمایشات خودم:riz277:
 

am-ml

New member
همسفر!


در این راه طولانی

که ما بی خبریم​

و چون باد می گذرد،​

بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند​

خواهش می کنم !​


مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم.​


و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.​

مخواه که هر دو، یک آواز را بپسندیم.​


یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را.​

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویاهامان یکی.​

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.​

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست. بلکه دلیل توقف است.​

عزیز من !​

دو نفر که عاشق اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛​

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.​

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.​


و یکی کافیست.​

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است.​

اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.​

من از عشق زمینی حرف می زنم، که ارزش آن در "حضور" است،​


نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.​

عزیز من !​

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.​

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.​

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.​

بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید.​

بگذار صبورانه و مهرمندانه، درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم.​

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.​

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل.​

اینجا، سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست.​

سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست.​

بیا بحث کنیم.​

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.​

بیا کلنجار برویم.​

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.​

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد،​

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ،... حفظ کنیم​

من و تو، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.​

و حق داریم، بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.​

عزیز من !​

بیا متفاوت باشیم ...​


منبع: نامه نادر ابراهیمی به همسرش(بسیار زیباست ،اگر با درک درست بخوانیم)
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

am-ml

New member
0
كاش در كودكي مي مانديم .....

جايي كه تنها تلخي ِ زندگي مان شربت سرماخوردگي بود!
 

am-ml

New member
0


نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم ، چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم ، چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در ، که جز این خانه مرا نیست پناهی
 

am-ml

New member
برای یک مطلب آموزشی درباره مصرف جوش شیرین در نانوایی ها سرچ می کردم ؛توی گوگل نوشتم: "نانوایی" + " جوش شیرین" ...با توجه به سرعت بالای نت این شکلی بودم :dadad4:
بالاخره صفحه بالا اومد،تیتر پر رنگی نظرم رو جلب کرد:
" نانوا هم جوش شیرین می زند،بیچاره فرهاد "

من: :(50)::25r30wi:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

k-b

New member
نمی شود که تو باشی، و من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من، هزار بار خوب تر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم. ...




یک عاشقانه آرام
نادر ابراهیمی

 

k-b

New member
نه...
همیشه برای عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس...
به غنچه ای می رسی
که ماه را بر لبانت می نشاند..!




"گروس عبدالملکیان"
 

waria

New member
اولین تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتی که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بیا پایین.» روزهای بعد با معنای عروس بیشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدها و هزارها عروس دیگر است.
رفته رفته دانست که عروس یک عالم معنا دارد که بیشترش به او مربوط نمی شود. به صدها عروس پیش از او مربوط می شود. فهمید که هر کاری می کند، سایه ای از خاطره و رفتار و منش عروس های قبل را هم با خودش دارد.
طول کشید تا بفهمد که بیرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن این که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نیست. آدمی است که از این به بعد باید تعریف بشود، نه این که تعریف قبل از خودش را یدک بکشد. همه ی رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد، با عروس بودنش داوری می شد، نه خود خودش...!

"در راه ویلا" / فریبا وفی
 

ZOT

New member
من . . . و . . . خودم

ج ز ئ ی ا ت
من : آدم همیشه وقتی به آخر یه چیزی نزدیک میشه توجه اش به جزئیات خیلی بیشتر میشه!
خودم : هوم؟!!! چطوری یعنی!؟
من : خب بذار به مثال بزنم! یه مثال ساده! کافیه بهت بگن یه روز دیگه بیشتر زنده نیستی یا اینکه مثلا داری میمیری!
خودم : خب!!؟
من : خب اون وقت انگار دیدت باز میشه میخوای همه چیز دنیا رو ببینی ! دقتت زیاد میشه ! شاید چیزی که تا امروز برات عادی بوده یا اصلا نمی دیدیش الان داری می بینیشن مثلا برگ های یه درخت برات زیبا و پر رنگ و جذاب میشن ! حتی به شیارهای روی انگشت هات هم دقت میکنی ! حتی خطوط روی فرشی که زیر پاته برات پرنگ میشن بهشون دقت میکنی! یا شاید چهره ی عزیزانت!
خودم : دیدن جزئیات چه اهمیتی داره !؟ مثلا دیدن خطوط قالی؟!!!!!!!!
من : شاید بعضی جزئیات هم لازم به دقت نداشته باشن ! یعنی نباید درگیرشون شد مثل همین خطوط قالی که البته گاهی همین خطوط هم یه قرن خاطره دارن ! البته ممکنه داشته باشن ! اما بحث سر اینه که گاهی واقعا لازمه آدم به دور و برش نگاه کنه ! دقت کنه ! می دونی با دیدن جزئیات میشه هر روز به چیز جالب و نویی پی برد! و رسید! یا چیزهایی که پشت این جزئیات پنهان شدن! می دونی یه جورایی گفتنش سخته ولی . . . خب فک کن هر روز از مسیری عبور می کنی که به مقصد خاصی برسی و این مسیر برای تو میشه روزمره و عادی مثلا از کنار یه ایستگاه اتوبوس بعد باید بری اونطرف خیابون و بعد مستقیم بعد باز بری اونطرف خیابون که یه پل عابر هم هست که اکثرا از پل استفاده نمی کنن مردم پس از خیابون با مکافات و ماشینهای با سرعت زیاد رد میشی و از جوب میگذری میری پیاده رو و مستقیم میری تا برسی به یه کوچه و راهت رو کج می کنی تا وارد کوچه بشی و برسی به همون مقصد مورد نظر ! حالا الان صبح زوده و دیشب هم دیر خوابیدی صبح فقط یه لقمه درست کردی و راه افتادی و فقط به این فکر میکنی که زود برسی تا کسی نیست لقمه ات رو بخوری ! هوم ! هدفت زود رسیدنه ! و این راه کسالت آور و زجر آور میشه و تکراری و تکراری و . . . تنها چیزی هم که نگات بهشه سنگ فرش پیاده رو بعد ماشینای خیابون و شاید نیم نگاهی به دکور تکراری مغازه ها! هوم !!؟؟ نیست!!؟؟ همین نیست!؟؟حالا فکر کن به تو بگن ما یه دوربین بهت میدیم و می خوایم که از مسیری که هر روز ازش میگذری عکس بگیری یعنی هر چی به نظرت جالب اومد عکسش رو بگیر ! با خودت میگی وایییی خدایا این مسیر کسل کننده مگه عکس گرفتن داره !؟؟ چهارتا خیابون پر از ماشین و پیاده روهایی که همش مثل همه و . . . یه کوچه ی همیشگی تنگ ! من از چی عکس بگیرم که جالب باشه ! و حالاست که دنبال سوژه میگردی و حتی یه گیاه سبز کوچولو که از وسط سنگ فرش پیاده رو بیرون زده هم توجه تو رو به خودش جلب می کنه و اونوقته که وقتی به مقصد میرسی شاید یه عالمه عکس گرفته باشی از چیزهایی که تا حالا تو همون مسیر ندیده بودی! و این همون مسیر کسالت آور چند دقیقه پیشه که حالا یه عالمه جذابیت از توش درآوردی! اینم یه نمونه بی توجهی به جزئیاته !
خودم : آره قبول دارم جزئیات میتونه برای آدم شگفت آور باشه و اینکه به قولت یه مسیر کسالت بار رو به یه چیز جذاب تبدیل کنه ! باید همیشه یه دوربین عکاسی دستمون باشه !
من : موافقم باید همیشه یه دوربین عکاسی دستمون باشه و به شگفتی ها دقت کنیم و زیباتر ببینیم!
 
آخرین ویرایش:

waria

New member
اگر کســـی بخواهد بخشی از زندگی شما باشد حتما خواهد بود. پــــس برای کسی که هیـــچ تلاشی برای ماندن نمی کند
خودتان را به زحمت نیندازید تا جایی را برایش نگه دارید !


خورخه لوئیس بورخس
متن هایی برای هیـــــچ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mj1919
بالا