نقل قول خونه!

mohana

Well-known member
خدایا
گفتم دست خالی،زشت است
مهمانی رفتن!
دست پُر آمده ام
دستی پُر از گنـاه
چشمی پُر از امیـد
بمانم یا برگردم؟!

علی لاری زاده
 

waria

New member

فكر مي كنم هنر اصلي ، هنر فاصله ها باشد ، زياد نزديك به هم مي سوزيم ، زياد دور ، يخ مي زنيم !

ديوانه وار
كريستين بوبن
4de1fd74968924522.jpg


منبع:متن هایی برای هیچ

 
آخرین ویرایش:

waria

New member
از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی.

معنی طـــوفــــان همین است!
کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی
4de193bbc3d885f13.jpg

متن هایی برای هیچ
 

waria

New member
بیست سال بعد،بابت کارهایی که نکرده ای بیشتر افسوس می خوری ،
تا بابت کارهایی که کرده ای. بنابراین،
روحیه تسلیم پذیری را کنار بگذار،از حاشیه امنیت بیرون بیا...
جستجو کن بگرد...
آرزو کن و کشف کن...
مارک تواین
3b67518746f83af11.jpg

متن هایی برای هیچ
 

k-b

New member
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی،بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب می کند!


ژان پل سارتر
 

sa@@ra

New member

باهوش ها را مي توانيم به خدمت در آوريم ، اما افراد خيلي باهوش ، حتي اگر در كنار ما هم باشند ، ذاتا خطرناك هستند ، دست خودشان نيست ، جالب تر اين جاست كه با هر عملي به ما مي گويند كه بايد مراقبشان باشيم .


کوری / ژوزه ساراماگو /
 

حسان

Well-known member
1376316364586745_large.jpg


همیشه همه منتظر چراغ سبز نیستند...
بعضی ها منتظرن ک چراغ قرمز بشه...
 

sa@@ra

New member
اگر مرا دوست نمی داری
دوست نداشته باش !
من هرطور شده
خودم را از این تنگنا نجات می دهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش !
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدم ها را می کشد
این چشمه نباید بند بیاید
میخک هایی که در قلب شکوفا شده اند
از تشنگی می خشکند
اگر دوست داشتن را فراموش نکنی
تمام زیبایی ها را به یاد خواهی آورد !
رس.ل یونان
 

sa@@ra

New member
“نه به خاطر شعر

نه به خاطر جور دیگر زیستن

خانه ی من

برای دو نفر کوچک بود

به همین خاطر تنها ماندم”
(پایین آوردن پیانو از پله‌های یک هتل یخی)
 

am-ml

New member
چه با شتاب آمدی! در زدی. گفتم: «برو!» اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی. گفتم: «بس است برو!» گفتم : « اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست.» اما نرفتی. نشستی و گریه کردی. آن‌قدر که گونه‌های من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: «نگاه کن این‌جا چه‌قدر شلوغ است؟» و تو خوب دیدی که آن‌جا چه ‌قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط‌کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یأس و دل‌تنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و آشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته بود و دل گیج ِ گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی: «این‌جا رازی نیست.» گفتم: «راز؟» گفتی: «من رازم.» و آمدی تا وسط خط‌کش‌ها. من دست‌هات را در دست‌هام می‌فشردم تا نگریزی اما فریاد می‌زدم: «برو! برو!» تو سِحر خواندی. من به التماس افتادم. تو چه سبک می‌خندیدی، من اما همه‌ی وجودم به سختی می‌گریست. بعد چشم‌ها از میان آن دو قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب درگرفت. آن‌چنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود. و من می‌دیدم که حرف‌ها و فلسفه‌ها و کتاب‌ها و خط کش‌ها و کاغذ‌ها و یأس‌ها و تاریکی‌ها و گناهان و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دل‌تنگی، مثل ذرات شن در شن‌زار، از سطح دل روبیده شدند و چون کاغذ پاره‌هایی در آغوش طوفان گم. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: «چیستی؟» گفتی: «راز.» گفتم: «این دل خالی است، تشنه ام.» گفتی: «دوستت دارم.» و من ناگهان لبریز شدم.”

" روی ماه خداوند راببوس" -مصطفی مستور
 

am-ml

New member
دلم تنگ می شود، گاهی

برای حرف های معمولی

برای حرف های ساده

برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»

برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.»

و چه قدر خسته ام از«چرا؟»

از «چه گونه!»

خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود، گاهی

برای

یک «دوستت دارم» ساده

دو «فنجان قهوه ی داغ»

سه «روز» تعطیلی در زمستان

چهار «خنده ی » بلند

و

پنج «انگشت» دوست داشتنی.”



مصطفی مستور
 
بالا