دل ام کَپَک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ دل،
هم چو مهتاب زده ئی از قبیله یِ آرش بر چَکادِ صخره ئی
زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فریادِ آخرین.
◘
کاش دل تنگی نیز نامِ کوچکی می داشت
تا به جان اش می خواندی:
نامِ کوچکی
تا به مهر آوازش می دادی،
هم چون مرگ
که نامِ کوچکِ زنده گی ست
و بر سکّوبِ وداع اش به زبان می آوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوت اش را بدمد
و فانوسِ سبز
به تکان درآید:
نامی به کوتاهیِ آهی
که در غوغایِ آهنگینِ غلطیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد
به لب جنبه ئی بَدَل می شود:
به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته
یا ناگفته ئی شنیده پنداشته.
احمد شاملو 21 اذر زاد روز استاد