ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
abtin13 New member 2014-12-11 #4,801 ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
sepidh gh New member 2014-12-11 #4,803 تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی .... که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
'Reza' New member 2014-12-11 #4,804 در این دریا چ می جویند ماهی های سرگردان مرا ازاد میخواهی؟به تنگ خویش بازگردان
شفق بانو New member 2014-12-11 #4,805 نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی ایمان
sepidh gh New member 2014-12-11 #4,806 شفق@ گفت: نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی کلیک کنید تا باز شود... حرف «ی » سخت بود با « ن » ادامه دادم ....... نخستروز که دیدم رخ تو، دل میگفت: ...... اگر رسد خللی، خون من به گردنِ چشم آخرین ویرایش: 2014-12-12
شفق@ گفت: نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی کلیک کنید تا باز شود... حرف «ی » سخت بود با « ن » ادامه دادم ....... نخستروز که دیدم رخ تو، دل میگفت: ...... اگر رسد خللی، خون من به گردنِ چشم
baran- New member 2014-12-11 #4,807 من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف ها می کنی ای خاک درت ؛ تاج سرم
'Reza' New member 2014-12-11 #4,808 ماهی کم طاقتم-یکروز دیگر صبر کن تنگ اب از روز های قبل خالی تر شده است
baran- New member 2014-12-11 #4,809 تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
Y yara New member 2014-12-11 #4,810 يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
'Reza' New member 2014-12-11 #4,811 سفر به مقصد سردرگمی رسید -چه خوب که در ادامه ی این راه رد پایی نیست
baran- New member 2014-12-11 #4,812 ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود آخرین ویرایش: 2014-12-11
baran- New member 2014-12-11 #4,815 نازنینا ! ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
'Reza' New member 2014-12-11 #4,817 ای دل جلایی تازه پیدا کن که این عشق چ.ن آه درر آیینه خود را می نماید
Y yara New member 2014-12-11 #4,819 تو با من باش و بگذارعالمی از من جدا گردد چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم رها گردد
baran- New member 2014-12-11 #4,820 دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس