خــــاطــرات دانشجویـــی ((صرفا از 3 مکان))

Leyenda

Well-known member
ما یه دوست داشتیم،لحن خاص بعضی از استادارو تقلید میکرد و ما ها میخندیدیم...
خوب بود...دانشجوبودیم دیگه...خوش میگذروندیم...
اما مشکل اونجا بود که خوده استاده میومد حرف بزنه...ماها هی یاد تقلید صدایی ک دوستمون در میاورد میافتادیم.خیلی سخت بود،جلوی خندمونو بگیریم و جدی باشیم...

- - - Updated - - -

ما یه دوست داشتیم،لحن خاص بعضی از استادارو تقلید میکرد و ما ها میخندیدیم...
خوب بود...دانشجوبودیم دیگه...خوش میگذروندیم...
اما مشکل اونجا بود که خوده استاده میومد حرف بزنه...ماها هی یاد تقلید صدایی ک دوستمون در میاورد میافتادیم.خیلی سخت بود،جلوی خندمونو بگیریم و جدی باشیم...
 

کینز

New member
یادمه ترم 3یا4بودیم که یکی از دوستای هم شهریم که خیلی باهاش رودر واسی داشتم قرار شده بودتوی اوج امتحانات میانترم بادوستش بیاد واسه دیدن من ,روزی که همشهریم قرار بود بیاد دو روز بعد من یه امتحان خیلی مهم داشتم و از اونجایی که روم نشد بهش بگم امتحان دارم گفتم اشکال نداره یه شب که بیشتر نیست.خلاصه دوستم اومد وشب دور هم بودیم تا فردا صبح سر صبحانه نشسته بودیم همشهریم صبحانشو خوردو رفت یه گوشه نشستو گفت خوب بچه هاببخشید خیلی مزاحمتون شدم ودیگه با اجازتون برم ,منم خداییش خیلی دلم میخواست بمونه ولی از اونجایی که امتحان داشتمو نمیتوستم پیشش باشم وقتی اینو گفت خعلی شاد شدم :4d564ad6:البته ظاهر کارو حفظ کردم و شادیمو نشون ندادم تا اینکه یکی از بچه هامون گفت فلانی به خدا اگه بذارم بری تازه ما تورو پیدا کردیم(حالا دوست من بودا بگو تو چرا اینقد اصرار میکنی)بعد همشهریم از خدا خواسته خوب حالا که اصرار میکنید باشه.منو یکی از بجه ها که اون لحظه سر سفره روبروم بود اینجوری به هم نگاه کردیم :smiliess (15):خلاصه در اون لحظه یکی از بچه ها که کلا توی عوالم دیگری بود و خیلی با دنیا و مردمش کاری نداشت رو کرد به منو گفت مریم چرا اینجوری دارین بهم نگاه میکنین.حالامنو دوستم :5: اصلا نمیدونستم چطوری جمش کنم یه چیزی جواب دادم مسخره که خداییش خودمم خندم گرفت از توجیح حرکتم هیچی دیگه آبرومونو برد وحسی که ما اون لحظه به اون شخص داشتیم :eek:t0837h0nn8zfqu8ult. همشهری بیچارم فهمید وبعدش هرچی بهش اصرار کردیم بابا بمون گفت نه کاری پیش اومده باید برم خلاصه احساس عذاب وجدان وجودمونو پر کرد وبعد اینکه همشهریم رفت همه بچه های اتاق ریختیم سر اونی که اینطوری گفته بود جشن پتوی باشکوهی براش گرفتیم.یادش بخیر.ولی خوبیش این بود که دوباره همشهریم اومد پیشمون.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IL-2

sahar-a

New member
فکر کنم ترم 6 بود که آزمایشگاه بافت شناسی داشتیم که واحد سختی بود خداییش... امتحان کتبی آزمایشگاه رو قبل از شروع امتحانات پایان ترم قرار بود استاد ازمون بگیره! استادمون خیلی خجالتی و سربه زیر بود؛ جوری که وقتی سوال می‌پرسیدیم سرشو پایین میانداخت و همونطوری جواب میداد!
من توی کل زنگیم شاید بیشتر از دوسه بار تقلب نکردم، اما اون روز قبل امتحان یکی از همکلاسیام بهم گفت نتونسته بخونه و هرچی نوشتم باید به اونم نشون بدم! از موقع شروع امتحان یکریز از پشت سرم میگفت برگه م رو بیارم بالا که اون ببینه و با پاش به صندلیم ضربه میزد. یهو از پشت برگه م رو قاپید و منم که دستم روش بود، برگه یکم مچاله شد واینکارش باعث شد سر و صدا بشه و استاد(همونی که سرشو بالا نمیاورد) بیاد بالای سرم و زل بزنه تو چشام!:14: چیزی جلوم نبود... استاد پرسید:-برگه ت کو؟
گفتم: -نمیدونم از زیر دستم کشیدن!:21:
-کار هرکی که بوده بیاره بده!
:dadad4:
- اسمت چیه؟
- سحر .....!
برگه تو علامت میذارم و از نمره ت 4 تا کم میکنم!
بعد از تحویل برگه های امتحانی، مال منم پیدا شد. و استاد علامت زد!
یه دوستی داشتم که فامیلیش با مال من یکی بود، من 20 شدم و اون دوستم 16 ! فکر کنم از اون کم کرده بود!
دوستم بعد از دیدن نمرات فحشی نموند که بهم نداده باشه!
 

maxin

Well-known member
ترم آخری امتحان بیوتکنولوژی داشتیم.نزدیکای امتحانات برنامه امتحانیمون رو آموزش به دلایل الکی جابجا کرده بود و فرجه امتحان بیوتکنولوژی شده بود فقط نصف روز, ...یسری از بچه هام تو فرجه اصن نخونده بودنش.دیگه روز امتحان مونده بودن
یکی از همکلاصیا روز امتحان اومد پیشم وگفت:" داداچی من همش تا نصف جزوم نرسیدم بهم تقلب برسون,ترم آخری نندازم
641019_cryingbig.gif
"
من: چرا تو فرجه نخوندیش |: خیلی خب باشه
اونم کارت ورود به جلسش رو داد که تو اون براش بنویسم
امتحانمون تستی بود.سوالا رو جواب دادم و تا مراقب حواسش نبود کارتشو از جیبم بیرون آوردم که پشتش بنویسم....که مراقب و استاد اومدن وایسادن تو ردیفی که من نشسته بودم:65d6a5d6s:
من: هوووم اینجوری نمیشه بلاخره متوجه میشن .کارتو دوباره گذاشتم جیبم. ): خب حالا چیکار کنم.
بعدش یه نقشه کشیدم:idea_majidonline:: من کنار پنجره بودم و همکلاصی دقیقا صندلیش جلو در بود....هوووووم جواب تستا رو انگشتام می نویسم بعد کارت دانشجوییم رو جا میذارم و میرم بیرون...بیرون که رفتم جوابا رو می نویسم رو کارت ورود به جلسش که بهم داده .بعد به بهانه ای که کارتمو جاگذاشتم برمیگردم تو و تا از در اومدم تو کارتشو که تازدم میندازم پیشش آخه صندلیش دید خوی برا مراقب نداشت!!! آره خودشع.
هیچی دیگه جوابا رو انگشتام نوشتم و کارت دانشجوییم هم که رو صندلی کنارم بود :)
بلند شدم رفتم برگمو دادم مراقب و داشتم دیگه از میرفتم بیرون که یهو دیدم وروجک92 که پشتم نشسته بود صدا زد:" آقا مکسینی کارت دانشجوییتو جا گذاشتی" |: |: |: |:
منم دیگه کاری از دست بر نمی اومد... برش داشتمورفتم بیرون. |:
.
.
.
.
بعد امتحان بهش گفتم چه دسته گلی به آب داده :
همکلاصیا ((((((((((((((:)
اون همکلاصی که تقلب میخاست )))))))))): البته پاس شد.
وروجک 92: خو من که نمیدونستم )): .....ولی خوب کردم :4d564ad6:

من |: |:
 
آخرین ویرایش:

MAHSABANOO

New member
یادمه از معدنی 2 داشتمو از اونجاییی که استادمون درسو توضیح میداد بعدش میرفت همه گروها با هم شریکی کار میکردیم و موقع گزارش کار هر گروه فقط با کمی تغیرر گزارشو میداد خخخخخخخ یه رسوب درست کرده بودیم ازاین رسوبایه کلوئئیدی پدر در بیار بود مگه میشد جمعش کرد یه جا همش فرار میکرد نیاز به صافیایه مخصوص داشت که اون وسیله به همراه کاغذش فقط مال بچه هایه ارشد بود و به دوستان کارشناسی یه تیکه کاغذ میدادن با این صافش کن خخخخخ تبعیضه دیگه
خلاصه یه شش نفری رفتن انبار و اون وسیله رو از انبار دار 63 سالمون خواستن و گفته بود که نمیشه و یادمه اخرین بارم کلا دعواش در اومده بود گفته بود به استادتون گزارش میدم که همش میاید انبار و مزاحم میشید وقتی دوستان اینو گفتن بعد نیم ساعت کلنجار رفتن بازم رسوبا جمع نشدن یه جا خلاصه من با توپ کاملا پر رفتم انبار تا اگه به من نده حسابی دعوا کنم و از این حرفا :14:
خلاصه رفتم انبار و سلام نداده گفتم اقایه فلانی این چه وضعشه گفت سلام مهسا خانم چی شده گفتم من اون صافی که اونجا داره خاک میخوره رو میخوام گفت خو چرا اینقدر عصبانی الان میارم من :smiliess (15): بچه ها :13:انبار دار :rolleyessmileyanim:

خلاصه تا مدت ها سوژه دوستان بودم و از اون به بعد هر کس چیزی میخواست همه میگفتن مهسا بدو انبار که دست خودتو میبوسه و در کمال تعجب من اون وسیله رو میگرفتم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
 

maxin

Well-known member
ترم هفت بودیم, سر کلاص نشسته بودیم تا استاد بیاد .منم داشتم از پنجره محوطه گل کاری شده رو نگاه می کردم...همینطور بیخیال بودم که...
یهو یه صدای اومد و_ به اول کلاصم دید داشتم_دیدم داره یه چیزی (خودکار |: ) با سرعت عجیبی میچرخه و میاد سمت من که ردیف آخر بودم.تا اومدم خودمو بکشم کنار (اصن تکونم نخوردم :65d6a5d6s:) یکم منحرف شد و خورد به دیوار پشت سرم وصداش تو کلاص و ته راهرو پیچید!!!
من و بقیه::5:
بعد فهمیدم وروجک و بهار داشتن سر خودکار دعوا میکردن:)sdasdasd: |: |: |: ) از دست یکیشون در رفته چون گذاشته بودنش رو پشتی این صندلی فلزیا و میکشیدن , در رفته و پرتاب شده بود سمت ته کلاص...
ببینید من چی کشیدم
:tsimuzpzwoap1t9y3o7
 
آخرین ویرایش:

M@RY@M

New member
خاطره از پرتابل!!!

ی روز تو بخش رادیولوژی بودیم که زنگ زدن واسه پرتابل بریم اتاق عمل!
من و فرشته که عاشقانه اشعه رو میپرستیم,با مربیمون رفتیم!
وارد اتاق که میخواستیم بشیم چون اولین بارمون بود نمیدونستیم که استریله همه جا,همونطوری داشتیم با کفشای پلوخوریمون میرفتیم داخل که مانع شدن و دمپایی دادن بهمون!اونم چه دمپاییهایی!!!قایق بگم کم گفتم!
بعدش آقای مربی گفتن که بریم لباس عوض کنیم..من و فرشته رفتیم تو اتاق داریم دنبال سایزی که فیت تنمون باشه میگردیم ولی پیدا نمیکنیم!آخرسر ی خانمه اومد تو اتاق و دو دست لباس داد بهمون!
فرشته رو که فکرکنم با باربی اشتباه گرفته بودن,لباس داشت میترکید تو تنش!
لباس منم که خدای خنده!!اینقد گشادبود تا پام میرسید..ی دنباله هم داشت اصن!
ما همونجوری که لباس عوض میکردیم کبود شده بودیم ازخنده...رفتیم بیرون و دیدیم همه دارن از اون مسیر رد میشن تو دلم گفتم خدایا آبروی مارونبر..الان بچه های اتاق عمل ما رو با این وضعیت ببینن فردا تو دانشگاه جوک میشیم!
دیدم ی خانم پرستار که درواقع فرشته ی نجات ما بود,دوتا ماسک خوشگل داد بهمون و گفت که بچه ها لااقل خودتون به خودتون نخندین!!!حالا ما با این حرفش منفجر شدیما!
قیافه ی مربی هم با اون گانی که پوشیده بود کم خنده دار نبود..3 تایی رفتیم اتاق عمل...دیدیم دکتر مته رو برداشته داره استخوان مریض بیچاره رو سوراخ میکنه,بعدم با طبع لطیفش آوازم میخونه!
یعنی من و فرشته نفس نمونده بود برامون!اینقد سعی میکردیم تو خودمون بریزیم که...:25r30wi:
نوبت گرفتن گرافی که شد دیدیم همه دارن از اتاق فرار میکنن به خاطر اشعه,من و فرشته هم دنبالشون رفتیم و مربی موند توی اتاق!بعد که کارش تموم شد بهمون گفت شما ها چرا رفتین بیرون آخه؟؟؟ مام گفتیم چون همه رفتن!
راست میگفت!اصلا هدفمون از اومدن به اتاق عملو فراموش کرده بودیم!!!
:25r30wi:
 

sepid71

New member
خاطره از پرتابل!!!

ی روز تو بخش رادیولوژی بودیم که زنگ زدن واسه پرتابل بریم اتاق عمل!
من و فرشته که عاشقانه اشعه رو میپرستیم,با مربیمون رفتیم!
وارد اتاق که میخواستیم بشیم چون اولین بارمون بود نمیدونستیم که استریله همه جا,همونطوری داشتیم با کفشای پلوخوریمون میرفتیم داخل که مانع شدن و دمپایی دادن بهمون!اونم چه دمپاییهایی!!!قایق بگم کم گفتم!
بعدش آقای مربی گفتن که بریم لباس عوض کنیم..من و فرشته رفتیم تو اتاق داریم دنبال سایزی که فیت تنمون باشه میگردیم ولی پیدا نمیکنیم!آخرسر ی خانمه اومد تو اتاق و دو دست لباس داد بهمون!
فرشته رو که فکرکنم با باربی اشتباه گرفته بودن,لباس داشت میترکید تو تنش!
لباس منم که خدای خنده!!اینقد گشادبود تا پام میرسید..ی دنباله هم داشت اصن!
ما همونجوری که لباس عوض میکردیم کبود شده بودیم ازخنده...رفتیم بیرون و دیدیم همه دارن از اون مسیر رد میشن تو دلم گفتم خدایا آبروی مارونبر..الان بچه های اتاق عمل ما رو با این وضعیت ببینن فردا تو دانشگاه جوک میشیم!
دیدم ی خانم پرستار که درواقع فرشته ی نجات ما بود,دوتا ماسک خوشگل داد بهمون و گفت که بچه ها لااقل خودتون به خودتون نخندین!!!حالا ما با این حرفش منفجر شدیما!
قیافه ی مربی هم با اون گانی که پوشیده بود کم خنده دار نبود..3 تایی رفتیم اتاق عمل...دیدیم دکتر مته رو برداشته داره استخوان مریض بیچاره رو سوراخ میکنه,بعدم با طبع لطیفش آوازم میخونه!
یعنی من و فرشته نفس نمونده بود برامون!اینقد سعی میکردیم تو خودمون بریزیم که...wi:
نوبت گرفتن گرافی که شد دیدیم همه دارن از اتاق فرار میکنن به خاطر اشعه,من و فرشته هم دنبالشون رفتیم و مربی موند توی اتاق!بعد که کارش تموم شد بهمون گفت شما ها چرا رفتین بیرون آخه؟؟؟ مام گفتیم چون همه رفتن!
راست میگفت!اصلا هدفمون از اومدن به اتاق عملو فراموش کرده بودیم!!!
:25r30wi:
:25r30wi:
این خاطره برام خیلی اشناست ...نکنه اون دو نفر شما بودین ؟!:5:
 

MAHSABANOO

New member
اینو قبلا هم گفته بودم ولی نمیدونم کدوم تاپیک بود خیلی باحال بود گفتم اینجا هم بگم یکم بخندیم

یه روز که سوار سرویس شدیم تا برگردیم ساعت 8 بود و همیشه اون موقه از ساعت سرویسا پر میشدن و جایه خالی پیدا نمیشد و گاهی مجبور میشدی تا خونه سر پا واستی(دانشگاه ما یک ساعت ونیم راه بود تا خونمون ) که ما هم اونروز سر پا بودیم هی خدا اااااا
دقیقه آخر که سرویس داشت حرکت میکرد یه پسره با 4 تا از دوستاش اومدن سوار شدن از اونجایی که جا نبود سرپا واستادن یکم که گذشت خسته شدن پسره دوره ورشو نگاه کرد دید دخترن هی گفت وای خدا چقدر خسته شدم پاهام درد گرفت کسیم محل نمیداد خو اخر وقت بود همه خسته بودن دیگه خخخخخخخ و تی دید کسی بهش تعارف نمیزنه بیا چند دقیقه بشین کفشاشو در اورد خدا اون روزو دوباره نیاره جوراباش بویه گربه مرده میداد
smiliess%20%285%29.gif
دختره بهش اعتراض کرد پسره فرمود که من راحتم اگه ناراحتی میتونی پاشی کسی مجبورت نکرده بشینی ور دل جورابایه کمن دختره یکم تحمل کرد ولی اخرش نتونست خلاصه دختره پا شد پسره نشست کفشاشم پاش کرد و گفت آخیش خسته شده بودما حالا حال دختررو تصور کنید چه دعوایی شد اونروز یادش بخیر
 

sane

Active member
آزمایشگاه فیزیولوژی - درس آن روز:نوارقلب (خودمون هم نفهمیدیم چه ربطی به رشتمون داشت)

پس از طی مراحل تئوری،قرار شد روی یکی از بچه ها به صورت عملی اجرا شود. به دلیل موانع شرعی قربانی به طور حتم یکی از برادران بود و این قرعه ی سیاه به نام سعید نگون بخت افتاد ( سعید در آن لحظه :5:)
سعید بیچاره با اکراه از کمر به بالا لخت شد و روی تخت دراز کشید و قرارشد دختران نوار قلب او را بگیرند.

تصور کنید این بنده خدا روی تخت دراز کشیده و چند دختر دور او را گرفته بودند . یکی از آنها با خودکار آبی روی شانه سعید خط میکشید تا محل مناسب نصب فیلد ها را بیابد، دیگری هم روی سینه او ژل میمالید و یکی هم فیلد ها را نصب میکرد اما جالبترین صحنه مربوط به کسی بود که دنبال استخان جناق سعید می گشت ...

کار به پایان رسید و نوار قلب سعید را گرفتند این نوار قلب هیچ شباهتی به نوار قلب یک انسان نداشت...
[/SIZE]



پیچک مردم از خنده خدا بگم چیکارت نکنه:25r30wi::25r30wi:
 

marzi ba

Well-known member


یادمه ترم اخر کارشناسی که بودیم منو دو تا دوستام تصمیم گرفتیم به دوستای خابگاهیمون ناهار بدیم ینی ناهار از خونه درست کنیم و ببریم یونی به برو بچ خابگاهی گفتیم شما اون روز خاص رو غذا رزو نکنید ناهار مهمون ما هستید اونا هم کلی تچکر کردند که نمیخات زحمت بیفتین و این حرفا
خولاصه منو دوستام تصمیم گرفتیم هر کی یه غذا درسته کنه بیاره من گفتم ماکارونی درست میکنم دوستم گفت من فسنجون میارم و اون یکی دوستم گفت (که البته کلا این دوستم رشتش با ما فرق میکرد و از دانشکده کشاورزی میومد پیش مرضی جون که من باشم) این دوستم هم گفت منم سالاد ماکارونی درست میکنم


در کنار ماکارونی من ژله دورنگ هم درست کردم دوستم هم ژله و سالاد اورده بود

ووای جاتون خالی چه بزمی شد چه مهمونی باشکوهی شد برا خودش کلی خندیدیم وخوش گذروندیم

فک می کنید ما غذاهامون رو کوجا داغ کردیم؟
تو انکوباتور آزمایشگاه شیمی محیط



اینم از غذاهای خوشمزه ما





اینم جایی که غذامون رو گذاشتیم داغ شد طفلی مسول ازمایشگاهمون وقتی دید ما از وسایل ازمایشگاه به جای اینکه نمونه بزاریم توشون داریم غذا داغ میکنیم قیافش دیدنی بودش:5:



اینم قابلمه ماکارونی که گذاشتم داغ شه حالا مگه داغ میشد

 
آخرین ویرایش:

MAHSABANOO

New member


یادمه ترم اخر کارشناسی که بودیم منو دو تا دوستام تصمیم گرفتیم به دوستای خابگاهیمون ناهار بدیم ینی ناهار از خونه درست کنیم و ببریم یونی به برو بچ خابگاهی گفتیم شما اون روز خاص رو غذا رزو نکنید ناهار مهمون ما هستید اونا هم کلی تچکر کردند که نمیخات زحمت بیفتین و این حرفا
خولاصه منو دوستام تصمیم گرفتیم هر کی یه غذا درسته کنه بیاره من گفتم ماکارونی درست میکنم دوستم گفت من فسنجون میارم و اون یکی دوستم گفت (که البته کلا این دوستم رشتش با ما فرق میکرد و از دانشکده کشاورزی میومد پیش مرضی جون که من باشم) این دوستم هم گفت منم سالاد ماکارونی درست میکنم


در کنار ماکارونی من ژله دورنگ هم درست کردم دوستم هم ژله و سالاد اورده بود

ووای جاتون خالی چه بزمی شد چه مهمونی باشکوهی شد برا خودش کلی خندیدیم وخوش گذروندیم

فک می کنید ما غذاهامون رو کوجا داغ کردیم؟
تو انکوباتور آزمایشگاه شیمی محیط



اینم از غذاهای خوشمزه ما





اینم جایی که غذامون رو گذاشتیم داغ شد طفلی مسول ازمایشگاهمون وقتی دید ما از وسایل ازمایشگاه به جای اینکه نمونه بزاریم توشون داریم غذا داغ میکنیم قیافش دیدنی بودش:5:



اینم قابلمه ماکارونی که گذاشتم داغ شه حالا مگه داغ میشد



وووووی ملضی اون احتمالا هیتر نیست قابلمه رو گذاشتی روش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نکنه از نوع استیرر بوده :smiliess (15):

از دست شماها مگه انکوباتور جایه گرم کردن غذاست آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پر از آلودگی و مواد سمی ایششششششش به فکر سلامتی خودتون نیستید مگه در اون فسنجونم که بازه ملضی بیا بکشمت خونت حلال شد


 

MAHSABANOO

New member
شرکت که میرفتم بعضی از کاراش با رشتم همخونی نداشت ولی خو میگفتن که بچه هایه ازمایشگاه باید انجام بدن یکیش ازمایش هیدو استاتیک شیر الات بود (تستی که برا مقاومت شیر در برابر فشارهایه بالا هست )اق چشمتون روز بد نبینه بستن این شیرا به هم کلی انرژی میگرفت ازمون کلا کارش مردونه بود فک کنید اچار میگرفتیم دستمون نیم متری خو شیرا بزرگ بود دیگه زورمونم نمیرسید برا این ازمایش هفته ای دو نفر تعیین شده بودن چرخشی بود حالا امان از روزی که نفر دوم نیاد یعنی یه وضعی میشد که بیا و ببین کلا با شیر درگیری میگرفتی نیم ساعت خخخخخخخخ
حالا یه روز که همکارم نیومده بود و نوبت ما بود که این تستو انجام بدیم من با کلی کلنجار رغت نیم ساعت طول کشید تا اون شیرو سر هم کنم و تست بذارم چشمت روز بد نبیتنه همین که شیرو باز کردم آب کلا از اتصالات مهره گپش زد بیرون منو میگی دیگه اشکم داشت در می اومد آخر سر رفتم به مدیر ازمایشگاه گفتم که بیاد کمکم کنه قیافه من هنگام درخواست کمک:ph34r-smiley: (آخه کلا هیچ کاری نمیکرد سنگین ترین کارش نامه زدن به اداره اب و فاضلاب بود خخخخخخ)قیافه شازده خانوم :5: خلاصه اومدو پایه مبارکشو یکم به کار گرفت و لوله رو نگه داشت تا ببنیدم وقتی بار همکارا گفتم شازده اومد کمکم کلی خندیدن و شکه شدن و گفتن ایول مهسا چطور رفتی بهش گفتی حس من در اون لحظه :4d564ad6: هر چند وقتی ابزم لوله رو بستیم و دستگا رو روشن کردیم بازم آب داد و اخر سر مدیر تولید گفتن که اورینگا خرابه و مشکل از شیرا نیست ایشششششششششششششششش اورینگ خراب داده بودن به من کارگرایه بد



اینم عکسش در همون روز بخار پیروزیم برایه به کار گرفتن مدیرمون از ش خواستم ازم عکس بگیره خخخخخخخخخخ

f008a52jeigz8ohpe5c9.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: 'Reza'

sepid71

New member


یادمه ترم اخر کارشناسی که بودیم منو دو تا دوستام تصمیم گرفتیم به دوستای خابگاهیمون ناهار بدیم ینی ناهار از خونه درست کنیم و ببریم یونی به برو بچ خابگاهی گفتیم شما اون روز خاص رو غذا رزو نکنید ناهار مهمون ما هستید اونا هم کلی تچکر کردند که نمیخات زحمت بیفتین و این حرفا
خولاصه منو دوستام تصمیم گرفتیم هر کی یه غذا درسته کنه بیاره من گفتم ماکارونی درست میکنم دوستم گفت من فسنجون میارم و اون یکی دوستم گفت (که البته کلا این دوستم رشتش با ما فرق میکرد و از دانشکده کشاورزی میومد پیش مرضی جون که من باشم) این دوستم هم گفت منم سالاد ماکارونی درست میکنم


در کنار ماکارونی من ژله دورنگ هم درست کردم دوستم هم ژله و سالاد اورده بود

ووای جاتون خالی چه بزمی شد چه مهمونی باشکوهی شد برا خودش کلی خندیدیم وخوش گذروندیم

فک می کنید ما غذاهامون رو کوجا داغ کردیم؟
تو انکوباتور آزمایشگاه شیمی محیط



اینم از غذاهای خوشمزه ما





اینم جایی که غذامون رو گذاشتیم داغ شد طفلی مسول ازمایشگاهمون وقتی دید ما از وسایل ازمایشگاه به جای اینکه نمونه بزاریم توشون داریم غذا داغ میکنیم قیافش دیدنی بودش:5:



اینم قابلمه ماکارونی که گذاشتم داغ شه حالا مگه داغ میشد


وووووووووووووییییییییییی ملضیییییی ...منو هوچگونه حرفی ندارم دیگه خخخخخخ :| :)))
 

marzi ba

Well-known member
وووووی ملضی اون احتمالا هیتر نیست قابلمه رو گذاشتی روش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نکنه از نوع استیرر بوده :smiliess (15):

از دست شماها مگه انکوباتور جایه گرم کردن غذاست آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پر از آلودگی و مواد سمی ایششششششش به فکر سلامتی خودتون نیستید مگه در اون فسنجونم که بازه ملضی بیا بکشمت خونت حلال شد





ههههههههههههههههههه مهسا جونی فعلا در اون لحظات داغ کردن غذا مهم بود خو نمیشد که به ملت غذای سرد بدیم
وایییییییییی یادش بخیر باشه:dadad4:

تو اون ازمایشگاه شیمی محیط ما صبونه خوردیم توپــــــــــــــــــــــ:applause:

خخخخخخخ مهسایی مدتهاست از اون میگذره و همه زنده ایم و سرحال
:thumbsupsmileyanim:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahii

marzi ba

Well-known member
وووووووووووووییییییییییی ملضیییییی ...منو هوچگونه حرفی ندارم دیگه خخخخخخ :| :)))



اعه وا چلا سپید جونی خو هوچ گونه حلفی ندالی:smiliess (15):
کاش بودی تو هم می اومدی مهمونی ما انقدی خوش گذشت ملت چشاشون چارتا شده بود:smilies:
 

marzi ba

Well-known member

بازم ترم آخر بودیم و در حال انجام پروژه 2 واحدی دوره کارشناسی تو آزمایشگاه
با دوستام قرار گذاشتیم که یه روز صبونه رو تو ازمایشگاه شیمی محیط بخوریم
عاقا جاتون خالی ما یه قابلمه داشتیم که پر نمک بود هر از چند گاهی توش سیب زمینی کباب میکردیم من به دوستام گفتم اون قابلمه رو با سیب زمینی من میارم یکیتون هم سر راه یونی سر صب نون بربری تازه و کره بگیرین بیارین

سیب زمینی ها رو قاچ کردیم گذاشتیم رو نمک و قابلمه رو گذاشتیم رو هیتر بازم مسول آزمایشگاه اومد دید:smiliess (15): بابا ما برا خودمون بساط کردیم :5:سفره پهن کردیم بو سیب زمینی کبابی راه انداخیتم
هیچ نمیدونست به ما بخنده یا چیز دیگه ای بهمون بگه

خو شوما هم اوجور نیگا نکنید دیگه خو بچه باحالیم دیگه شیکمو هم خودتونید
:dadad4:



ووووووووووووووی جاتون خالی انقدی اون صبونه مزه داد هم خندیدم و هم صبونه زدیم به رگ:smiliess (3):
 

پیچک

New member
غدا تو آزمایشگاه؟؟؟....

جرات دارین بیاین تو آز میکروب بزم بگیرین....

من چند بار حواسم نبود.....موقع کشت میکروب دستم رفت سمت صورتم.......

هیچی دیگه.....هر دفعه به مدت یه هفته....( روم به دیوار ) جلو دستشویی اطراق کرده بودم......غذامم تو اون یه هفته کته ماست بود...:thumbsdownsmileyani
 
بالا