خــــاطــرات دانشجویـــی ((صرفا از 3 مکان))

sepid71

New member
به نام خدا
منم بگم
یه استاد داشتیم سه ساعت باهاش ک. ل . ا. س داشتیم اقا این استادمون فقط پنج دقیقه اشو صرف تدریس اونم کنفرانس بچه ها میکرد
همش میگفت من / من / من / من / گاهی هم میگفت خانمم
یعنی من از درس فیزیولوژی فقط من من استادم یادم مونده
نمیینید پیشرفت نکردم .خخخخ
بعضی وقتا شیطونه میگفت /شیطونه ها نه من کلیپش کنیم بلکی استادمون سر عقل بیات دوکلمه درس بده والا.

ک. ل . ا .س :13:

اصن استادای فیزیولوژی کلهم ...

ترم 1 استاد فیزیو1 میومد سر کلا.س فیلم گیلکی میذاشت برامون :\ کلی رقص و اهنگ و تازه عشقولیم بود خخخخخخخ

یک کلمه این درس نداد ک ... برا همین تا ترمای بعدم سر فیزیو 2 مشکل داشتیم
 

نوتر

New member
ترم 4 کارشناسی بودم قرار بود از طرف بسیج یونی بریم نونوایی های شهر رو بگردیم و اونایی که مشکوک به زدن جوش شیرین هستند رو گزارش بدیم. البته هم نونوایی ها هم شیرینی فروشیا

روال کار به این شکل بود یه نفر عاغا و دو نفر خانم باید با هم همگروه میشدند و با هم میرفتن.

عاغا روزای اول بود زد و قرعه به نام ما افتاد یععک جای خفن خفن شهر افتاد به اسم من بتبخ:65d6a5d6s: بعد قرعه رو برداشتن دو نفر خانم همگروه من شدند.

یکیش هم..کل..اسیم بود(که اسمشو تا ترم چهار اصلا دقیق نمیدونستم خخخ) یکی دیگه هم ترم پایین ما بود.

اون جایی که ما رفتیم واقعا خطرناک بود کافی بود بفهمند ما اومدیم برا جوش شیرین یعنی من قشنگ 3 شقه میشدم توسط نونواهای گرامی. من به خانوما گفتم شوما بیرون باشین من برم یه دونه نون بگیرم بذارین تو پاکت بفرستیم برا آزمایش. یکیشون گفت نه آقای نوترآبادی من میخام پولی که بدست میاریم حلال باشهD:
گفتم خانم اونجا پره.... بری بینشون حلال میشه پولت؟؟ با هزار زحمت راضیش کردم نیاد و من خودم برم لاقل اگه طوری شد خود منو بزنن(گفتنیس گفته بودن مسئولیت دخترا با پسراس)

خلاصه که من یدونه نون گرفتم اومدم بیرون. دیگه اونجا آخرین ایستگاه اتوبوس بود بعد اون قشنگ جاده خاکی میشد(ببینید کجا بودیم دیگه)

یعد دیدیم این نونوایی فهمیده داره از دور میدوه سمت ما. به این دختر خانوما گفتم بچه های بدویین یه دویست سیصد متر باید بدوییم برسیم به ماشین و تاکسی بدووووووووووویید.
این خانومه گفت آقای ... آخه یه نونوایی هنوز مونده من دوست ندارم پولم اینجوری باشه. من از اون دنیا میترسم:65d6a5d6s:
یعنی تصور کنید طرف داره میاد بزنه مارو نصف کنه!مسئول خانوما هم منم! بشم میگم بیاین بدویم نمیان!!!!!!!!!:):):) :65d6a5d6s:

گفتم بابااااااا شما از اون دنیا میترسین منم از این دنیا میترسم میخوایین نصف شیم؟؟؟
یعنی خدارو صد هزار مرتبه شکر که در اون لحظه یه ماشین گیرمون اومد با هزار زحمت سوارشون کردم. الفرااااااااااااااااار
بعد هم به مسئولش گفتم از فردا من اسمم با اینا افتاد قرعه رو بنداز تو.
 
آخرین ویرایش:

marzi ba

Well-known member
نامبر 2 :)


ی تکنسین هس خیلی کثیفه ...یعنی غیربهداشتیه اصن یه وضعی...انگشتشو میکنه تو حلق بچه های کوچیک !!!...خو آخه دیوانه چه .... داری میکنی ... دستکش ک اصلا نمیپوشه کلا در هیچ موردی ... فک کن بدون دستکش ساکشن میکنه ... بعد به ماها هم میگه نمیخواد بپوشید !!!! منم همش تو دلم میگم برو بابا ...یه همکلاسیم دارم اینم بااینکه دختره ولی کثیفه ....اینم حرفشو گوش میکرد.یدفعه هم ترشحات حلق مریض گرفت پشت دستش ...گفتم فلانی بمن نزدیک شدی نشدیا !!!

خو آخه اصن تو چیکاره ی مایی آخه ... متخصص بیهوشی مربیمونه ...بعد این هی اون وسط چرت و پرت میگه ...چرندیاتش تمومیم نداره ک ...خخخخخخخ بهش میگم بابا منحنی الکتریکی قلب فلانجوره ... برداشته میگه نه و اینا ...میگم استادمون اصن همین دیروز درس داد ! اصن نمیدونست منحنی دیگه چیه !!!! اسپاینالم بلد نیست !:riz481:

یبار رفته بودم برا سی پی آر ... فقط خودمو خودش ...اونجاهم کلی چرند گفت !!!!آبرومونو برد! همه مسخرش کردن خخخخ

ریه ی طرف پر مایع بود ...گوشی برداشت گوش کرد ... بعد بمن گفت بگیر گوش کن ...

من در اون لحظه =>:smiliess (5):

گفتم یعنی من بمیرمم ... حتی دست و پامو ببندن ....اینکارو نمیکنم ...بگن کلا از درس محرومت میکنیمم اینکارو نمیکنم ... بگن بخاطرت ارشد میاریمم اینکارو نمیکنم .... یعنی بگه نمره کاراموزیتو صفر رد میکنیمم اینکار و نمیـــــــــکنم:smiliess (5):
گفت بگیر
گفتم نمیخوام
گفت بگیر گوش کن ببین مشکلش چیه
گفتم نمیخوام
گفت بگیر برا رشته ات لازمه ...
گفتم نمیخوام گوش بدم ... گفت گفت گفت ... منم گفتم نه !

یعنی من اگر اون گوشیه وعععععع رو میکردم تو گوشم میرفتم گوشم رو بهمراه کلیه اجزای داخلی ... از جا میکندم ! اگر گوشیو جلو چشامم استریل میکردن نمیکردم تو گوشم ! اونم گوشی ک این کرده تو گوشش!!!!:smiliess (5):



عزیزمی سپید دمت جیز روحت شاد روحمو شاد کردی
 

sepid71

New member
ترم 4 کارشناسی بودم قرار بود از طرف بسیج یونی بریم نونوایی های شهر رو بگردیم و اونایی که مشکوک به زدن جوش شیرین هستند رو گزارش بدیم. البته هم نونوایی ها هم شیرینی فروشیا

روال کار به این شکل بود یه نفر عاغا و دو نفر خانم باید با هم همگروه میشدند و با هم میرفتن.

عاغا روزای اول بود زد و قرعه به نام ما افتاد یععک جای خفن خفن شهر افتاد به اسم من بتبخ:65d6a5d6s: بعد قرعه رو برداشتن دو نفر خانم همگروه من شدند.

یکیش هم..کل..اسیم بود(که اسمشو تا ترم چهار اصلا دقیق نمیدونستم خخخ) یکی دیگه هم ترم پایین ما بود.

اون جایی که ما رفتیم واقعا خطرناک بود کافی بود بفهمند ما اومدیم برا جوش شیرین یعنی من قشنگ 3 شقه میشدم توسط نونواهای گرامی. من به خانوما گفتم شوما بیرون باشین من برم یه دونه نون بگیرم بذارین تو پاکت بفرستیم برا آزمایش. یکیشون گفت نه آقای نوترآبادی من میخام پولی که بدست میاریم حلال باشهD:
گفتم خانم اونجا پره.... بری بینشون حلال میشه پولت؟؟ با هزار زحمت راضیش کردم نیاد و من خودم برم لاقل اگه طوری شد خود منو بزنن(گفتنیس گفته بودن مسئولیت دخترا با پسراس)

خلاصه که من یدونه نون گرفتم اومدم بیرون. دیگه اونجا آخرین ایستگاه اتوبوس بود بعد اون قشنگ جاده خاکی میشد(ببینید کجا بودیم دیگه)

یعد دیدیم این نونوایی فهمیده داره از دور میدوه سمت ما. به این دختر خانوما گفتم بچه های بدویین یه دویست سیصد متر باید بدوییم برسیم به ماشین و تاکسی بدووووووووووویید.
این خانومه گفت آقای ... آخه یه نونوایی هنوز مونده من دوست ندارم پولم اینجوری باشه. من از اون دنیا میترسم:65d6a5d6s:
یعنی تصور کنید طرف داره میاد بزنه مارو نصف کنه!مسئول خانوما هم منم! بشم میگم بیاین بدویم نمیان!!!!!!!!!:):):) :65d6a5d6s:

گفتم بابااااااا شما از اون دنیا میترسین منم از این دنیا میترسم میخوایین نصف شیم؟؟؟
یعنی خدارو صد هزار مرتبه شکر که در اون لحظه یه ماشین گیرمون اومد با هزار زحمت سوارشون کردم. الفرااااااااااااااااار
بعد هم به مسئولش گفتم از فردا من اسمم با اینا افتاد قرعه رو بنداز تو.

خخخخخخخخخخخ
نوتر پ بگو خودت نیمچه نصف شده ای هی دوس داری همرو نصف کنیا :)
 

marzi ba

Well-known member
ترم 4 کارشناسی بودم قرار بود از طرف بسیج یونی بریم نونوایی های شهر رو بگردیم و اونایی که مشکوک به زدن جوش شیرین هستند رو گزارش بدیم. البته هم نونوایی ها هم شیرینی فروشیا

روال کار به این شکل بود یه نفر عاغا و دو نفر خانم باید با هم همگروه میشدند و با هم میرفتن.

عاغا روزای اول بود زد و قرعه به نام ما افتاد یععک جای خفن خفن شهر افتاد به اسم من بتبخ:65d6a5d6s: بعد قرعه رو برداشتن دو نفر خانم همگروه من شدند.

یکیش هم..کل..اسیم بود(که اسمشو تا ترم چهار اصلا دقیق نمیدونستم خخخ) یکی دیگه هم ترم پایین ما بود.

اون جایی که ما رفتیم واقعا خطرناک بود کافی بود بفهمند ما اومدیم برا جوش شیرین یعنی من قشنگ 3 شقه میشدم توسط نونواهای گرامی. من به خانوما گفتم شوما بیرون باشین من برم یه دونه نون بگیرم بذارین تو پاکت بفرستیم برا آزمایش. یکیشون گفت نه آقای نوترآبادی من میخام پولی که بدست میاریم حلال باشهD:
گفتم خانم اونجا پره.... بری بینشون حلال میشه پولت؟؟ با هزار زحمت راضیش کردم نیاد و من خودم برم لاقل اگه طوری شد خود منو بزنن(گفتنیس گفته بودن مسئولیت دخترا با پسراس)

خلاصه که من یدونه نون گرفتم اومدم بیرون. دیگه اونجا آخرین ایستگاه اتوبوس بود بعد اون قشنگ جاده خاکی میشد(ببینید کجا بودیم دیگه)

یعد دیدیم این نونوایی فهمیده داره از دور میدوه سمت ما. به این دختر خانوما گفتم بچه های بدویین یه دویست سیصد متر باید بدوییم برسیم به ماشین و تاکسی بدووووووووووویید.
این خانومه گفت آقای ... آخه یه نونوایی هنوز مونده من دوست ندارم پولم اینجوری باشه. من از اون دنیا میترسم:
یعنی تصور کنید طرف داره میاد بزنه مارو نصف کنه!مسئول خانوما هم منم! بشم میگم بیاین بدویم نمیان!!!!!!!!!:):):)

گفتم بابااااااا شما از اون دنیا میترسین منم از این دنیا میترسم میخوایین نصف شیم؟؟؟
یعنی خدارو صد هزار مرتبه شکر که در اون لحظه یه ماشین گیرمون اومد با هزار زحمت سوارشون کردم. الفرااااااااااااااااار
بعد هم به مسئولش گفتم از فردا من اسمم با اینا افتاد قرعه رو بنداز تو.


اقای نوتر آبادی :25r30wi::25r30wi::25r30wi:
 

sepid71

New member
آقا یدفعه کد اعلام کردن ک بریم برا icu ... من گفتم باهاتون میام برا اینتیوب ولی مانتو سفید ندارم ...گفت من بهت میدم ... یه مانتو سفید بهم داد در ابعاد رضازاده :65d6a5d6s:

تو تنم زار میزد واسه یه مرد بود فک کنم ... بعد تو icu گفتن باید گان بپوشید ... گانه رو پوشیدم وای خدا کرکر خنده بود...من قدم خوبه ها ولی گانه فک کنم برا غولی چیزی درست شده بود !!!... دقیقا افتاده بود تا بغل دمپاییم !!! گشادیشم که دیگه بماند !

یعنی صد رحمت به اون مانتو سفیده ! گانه مث لباس مجلسیه دنباله دار بود :))))) یعنی ی چند نفرم باید میومدن دنبالشو برام نگه دارن خخخخخخخخخخ

یعنی تیریپم دیدنی شده بود :25r30wi::14:


--------------------------------------

دیکشنری :
پ.ن: اینتبوب : لوله گذاری تراشه
گان : ی لباس سبز ک میپوشن رو لباس اتاق عمل ... از پشت بسته میشه
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

profsor

New member
یبارم برق دانشکمون قطع شده بود و من هم بیرون بودم و از همه جا بی خبر.....و سرم تو گوشیم بود و مستقیم میرفتم سمت در که برم توی دانشکده ....عاغااا یکهو دیدم عه با کله خوردم به در و در باز نشده!!و از تدارکات بیگیر تا دانشجو ها از داخل دانشکده منو دیییییدن از پشت در واسم دس تکون میدادن.....عصن یه وعضی...:14:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

sepid71

New member
اتاق عمل سوختگی :

یروز بعد از یک ساعت و بیست دقیقه ماسک گیریه ممتد و بعد از اون ی 45 دقیقه دیگه ماسک گیریه دیگه و استنشاق کلی نایتروس اکساید خودمم احساس بیهوشی میکردم ک یهو 3 نفرو آوردن اورژانسی ...

3 تا دختر ک یکیشون 70 درصد سوختگی داشتن ...یکیشونم 50 درصد... یکیم ک سرپایی درمان شد و رفت ...

ماجرا چی بود ؟؟؟
رفتم بالا سر دختره ... میگفت 21 سالشه و شیمی میخونه ... با گریه میگفت ترم آخر بودم ... ترم آخر ...

دلم هوری ریخت ...

این 3 تا دختر ی خونه ی دانشجویی داشتن ...

این دختر 21 ساله ی احمق با دوس پسرش دعواش میشه و میره داخل اتاق گازو باز میکنه و در و هم میبنده ...

دختری دیگه ای رو آوردن پرسیدم چند سالته ؟ گفت 19 ! نتونستم جلوش نگم وای !

میگفت هرچی بهش میگیم در و باز کن چرا از اتاقت بوی گاز میاد جواب نداد ک نداد !

این احمقا هم نمیدونم چرا نفهمیدن ک گاز جمع شده ! اومدن گازو روشن کردن و خونه رفت رو هوا !

دختره گرم بود و میگفت ک صورتم نیاز ب جراحی داره ؟؟؟صورتاشون داغون بود ...شده بودن یک شکل ! یکی نبود بهشون بگه شما زنده بمونین صورت حالا پیشکش !بدنشون دستاشون ....

دختره ی احمق الان اون پسر براش چی میشه؟! زدی خودتو دو نفر دیگه رو بدبخت کردی ک چی؟!

دل من بود ک داشت میلرزید ...

یک هفته بعد دختر 19 ساله ی مذکور با 71 درصد سوختگی ... بعد از ارست تو اتاق عمل سی پی آر شد و برگشت ...
اما توی آی سی یو اگسپای شد ...
خیلی دلم گرفت ... روز اول کلی باهام حرف زده بود ...
ساده بگم یعنی فوت کرد ...:sad:

هفته ی بعدتر هم اون 50 درصدیه وعامل همه ی این اتفاقات فوت کرد ... :(

تا چند روز بخاطرشون ناراحت بودم ... الانم دلم گرفت :sad:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

marzi ba

Well-known member
اتاق عمل سوختگی :

یروز بعد از یک ساعت و بیست دقیقه ماسک گیریه ممتد و بعد از اون ی 45 دقیقه دیگه ماسک گیریه دیگه و استنشاق کلی نایتروس اکساید خودمم احساس بیهوشی میکردم ک یهو 3 نفرو آوردن اورژانسی ...

3 تا دختر ک یکیشون 70 درصد سوختگی داشتن ...یکیشونم 50 درصد... یکیم ک سرپایی درمان شد و رفت ...

ماجرا چی بود ؟؟؟
رفتم بالا سر دختره ... میگفت 21 سالشه و شیمی میخونه ... با گریه میگفت ترم آخر بودم ... ترم آخر ...

دلم هوری ریخت ...

این 3 تا دختر ی خونه ی دانشجویی داشتن ...

این دختر 21 ساله ی احمق با دوس پسرش دعواش میشه و میره داخل اتاق گازو باز میکنه و در و هم میبنده ...

دختری دیگه ای رو آوردن پرسیدم چند سالته ؟ گفت 19 ! نتونستم جلوش نگم وای !

میگفت هرچی بهش میگیم در و باز کن چرا از اتاقت بوی گاز میاد جواب نداد ک نداد !

این احمقا هم نمیدونم چرا نفهمیدن ک گاز جمع شده ! اومدن گازو روشن کردن و خونه رفت رو هوا !

دختره گرم بود و میگفت ک صورتم نیاز ب جراحی داره ؟؟؟صورتاشون داغون بود ...شده بودن یک شکل ! یکی نبود بهشون بگه شما زنده بمونین صورت حالا پیشکش !بدنشون دستاشون ....

دختره ی احمق الان اون پسر براش چی میشه؟! زدی خودتو دو نفر دیگه رو بدبخت کردی ک چی؟!

دل من بود ک داشت میلرزید ...

یک هفته بعد دختر 19 ساله ی مذکور با 71 درصد سوختگی ... بعد از ارست تو اتاق عمل سی پی آر شد و برگشت ...
اما توی آی سی یو اگسپای شد ...
خیلی دلم گرفت ... روز اول کلی باهام حرف زده بود ...
ساده بگم یعنی فوت کرد ...:sad:

هفته ی بعدتر هم اون 50 درصدیه وعامل همه ی این اتفاقات فوت کرد ... :(

تا چند روز بخاطرشون ناراحت بودم ... الانم دلم گرفت :sad:



نازی سپید جونم:tsimuzpzwoap1t9y3o7
 

نوتر

New member
وقتی سپیده خاطره تعریف میکنه::21:

روز اول بود رفته بودیم توندیللایر، من همیشه وقتی میرفتم اونجا کورتاکیسو از هم وا میکردم بعد استاد میومد میگفت آرلاسینتاع رو بیارین بعد که ما میاوردیم استاد خودش زیرلاش میکرد.
یه روز منو ساده رو باش با دوستم رفتیم پیش آرلاقلانمتا اونم امان نداد زد بیمارو شورلارن کرد
از اون به بعد من وقتی میرم وئبذزملت همیشه با خودم میگم کاش همه مثل من ضازکجچسا باشند:65d6a5d6s:
 
آخرین ویرایش:

marzi ba

Well-known member
وقتی سپیده خاطره تعریف میکنه::21:

روز اول بود رفته بودیم توندیللایر، من همیشه وقتی میرفتم اونجا کورتاکیسو از هم وا میکردم بعد استاد میومد میگفت آرلاسینتاع رو بیارین بعد که ما میاوردیم استاد خودش زیرلاش میکرد.
یه روز منو ساده رو باش با دوستم رفتیم پیش آرلاقلانمتا اونم امان نداد زد بیمارو شورلارتباحعنامبان کرد
از اون به بعد من وقتی میرم وئبذزملت همیشه با خودم میگم کاش همه مثل من ضازکجچسا باشند:65d6a5d6s:




آقای نوتر آبادی لطفا ترجمه بفرمایید :1dco2x0p1lilzhfpg1t
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

sepid71

New member
وقتی سپیده خاطره تعریف میکنه::21:

روز اول بود رفته بودیم توندیللایر، من همیشه وقتی میرفتم اونجا کورتاکیسو از هم وا میکردم بعد استاد میومد میگفت آرلاسینتاع رو بیارین بعد که ما میاوردیم استاد خودش زیرلاش میکرد.
یه روز منو ساده رو باش با دوستم رفتیم پیش آرلاقلانمتا اونم امان نداد زد بیمارو شورلارن کرد
از اون به بعد من وقتی میرم وئبذزملت همیشه با خودم میگم کاش همه مثل من ضازکجچسا باشند:65d6a5d6s:

خخخخخخخخخخخخخ نوتر ترکیدم خخخخخخخخخخخخ :25r30wi:
کلمات تخصصی زیاد نذاشتم خو :dadad4: یعنی سعی کردم با ترجمه بنویسم .... هرجا ک بد نوشتم بگید زیرش دیکشنری اضافه میکنم ... شرمنده اگه بد جور نوشتم
 

نوتر

New member
خخخخخخخخخخخخخ نوتر ترکیدم خخخخخخخخخخخخ :25r30wi:
کلمات تخصصی زیاد نذاشتم خو :dadad4: یعنی سعی کردم با ترجمه بنویسم .... هرجا ک بد نوشتم بگید زیرش دیکشنری اضافه میکنم ... شرمنده اگه بد جور نوشتم

خخخخ نه شوخی کردم. کلا برای یکمکی طنز نوشتن همیشه باید اغراق کرد
خاطراتت عالین:bunnyearsmiley:
 

marzi ba

Well-known member
خخخخخخخخخخخخخ نوتر ترکیدم خخخخخخخخخخخخ :25r30wi:
کلمات تخصصی زیاد نذاشتم خو :dadad4: یعنی سعی کردم با ترجمه بنویسم .... هرجا ک بد نوشتم بگید زیرش دیکشنری اضافه میکنم ... شرمنده اگه بد جور نوشتم



سپید جون خیلی باحال مینویسی اوری صد اورین هولااااااااااااااااااااااااااا
:a2d3::a2d3:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: sepid71

sepid71

New member
نوتر میگما فقط همین قسمت یکم مورد داره خخخخخخ

یک هفته بعد دختر 19 ساله ی مذکور با 71 درصد سوختگی ... بعد از ارست تو اتاق عمل سی پی آر شد و برگشت ...
اما توی آی سی یو اگسپای شد ...
خیلی دلم گرفت ... روز اول کلی باهام حرف زده بود ...
ساده بگم یعنی فوت کرد ...


ک اخرش گفتم خو ساده بگم یعنی فوت کرد خو :riz277:
باقیه جاهارم بهم بگید بچه ها ... تنکسسسسسسسس نوتر بخاطر یاد آوری حواسم باشه از این ب بعد بهتر بنویسم.
 

sepid71

New member
خخخخ نه شوخی کردم. کلا برای یکمکی طنز نوشتن همیشه باید اغراق کرد
خاطراتت عالین:bunnyearsmiley:

ممنون .خوشحالم خوشتون اومده ....

بچه هاااااا خو بقیه هم خاطر ه بنویسید دیگه ! یعنی شما هیچ خاطره ای ندارید ! امکان نداره .... پ تنبلی نکنید .اینجور پیش بره اسم تایپک باید بشه خاطرات من !:j58r36j3gcr4suxymup
 

Leyenda

Well-known member
نمیدونم اینجا قبلا نوشتم یا نه!
ترم آخر و کارآموز بودیم...و من تو بخش نمونه گیری اقایون بودم.تو اتاق نمونه گیری 2تا صندلی خوگیری بود که خونگیرها پشتشون به هم میشد.
یه آقا پسر 18-19 ساله اومد نشست تا ازش خون بگیرم..خیلی ریلکس و با قیافه جدی بودم...گارو رو بستم و تمرکز کرده بودم رگشو پیدا کنم و اصن تو یه عالم دیگه ای بود!غرق کار!!!!که یهو یه صدای خیلی بلندی اومد که یه آن فکر کردم دیوار یا سقف بیمارستان ریخت!(بیمارستانش قدیمی بود!) خیلی ترسیدمو هول شدم ... و از روترس دست بیمارو چنگیدم!!:14:
نگو بیمار پشتی موقع خونگیریش غش کرده!پاش خورده بود به این صندلی فلزی ها (تابوله) و افتاده زمین!!واون صدای افتادن صندلی بوده!من فکر کردم سقف ریخته!!!!:whistle:

حالا همه ی این سوئ تفاهما ی طرف!قیافه پسره دیدنی بود!!!اینطوری شده بود::smiliess (15): (فکر کن خوده مریض اغلب استرس سوزن خوردن دارن!حالا اون یه طرف یهو تکنسین این حرکتو کنه.... دیگه!!!)
خلاصــــــــه خیلی حس بدی بود!نه به اون جذبه ی اولم نه به اون حرکتم!!آب شدم !خودمو زدم به اون راه که سوتی ای ندادمو بازم قیافه ی جدیمو گرفتمو ازش خون گرفتم...اما قبل ازون خودم از اتاق رفتم بیرون!با اون حرکت ضایع!:dadad4:از شانس اونروز من هر طرف بیمارستان میرفتم اون مریض جلو چشام بود!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: 'Reza'

'Reza'

New member
م یبار سر کوانتوم بودیم یکی از استادا درس مکانیک کوانتومی رو میگفت استاد خوب و سخت گیری بود
ی روزی ایشون تدریس میکردن یهوی موشی از زیر در وارد شد
کلن دیدنی شده بود
از ی طرف استاد میگفت اون رو بگیرید بندازید بیرون از طرف دیگر تدریسش رو میکرد و اینکه دوتا از پسرا پاشدن توی گشتن ک موش رو بگیرن دخترا پاهاشون رو جم کرده بودن رو صندلی شون همشون ترسیده بودن چنتاشونم رفتن بیرون

اقا ی خانمی بود خیلی زرنگ اون اومد توکلاس بعد رفتن وو تمومشدن ک بچه ها نتونستن موش رو بگیرن ی کیسه فریزر پوشید دستش رفت در و بست موشرو گرفت!!!
بعد گفت میبرمش خوابگاه بچه هارو بترسونم:ph34r-smiley::5:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ad1986

sepid71

New member
م یبار سر کوانتوم بودیم یکی از استادا درس مکانیک کوانتومی رو میگفت استاد خوب و سخت گیری بود
ی روزی ایشون تدریس میکردن یهوی موشی از زیر در وارد شد
کلن دیدنی شده بود
از ی طرف استاد میگفت اون رو بگیرید بندازید بیرون از طرف دیگر تدریسش رو میکرد و اینکه دوتا از پسرا پاشدن توی گشتن ک موش رو بگیرن دخترا پاهاشون رو جم کرده بودن رو صندلی شون همشون ترسیده بودن چنتاشونم رفتن بیرون

اقا ی خانمی بود خیلی زرنگ اون اومد توکلاس بعد رفتن وو تمومشدن ک بچه ها نتونستن موش رو بگیرن ی کیسه فریزر پوشید دستش رفت در و بست موشرو گرفت!!!
بعد گفت میبرمش خوابگاه بچه هارو بترسونم:ph34r-smiley::5:
وایییییی ایشششششش من بودم همون لحطه میپریدم بیرون از کلا.س !
دختره وییییییییییییییییی:shocked: :\
 
بالا