خاطرات جالب آشپزی

ps2020

New member
هاااااااا راستی ما تن ماهی در قابلمه داشتیم!!!:idea_majidonline:خب بیاریم بخوریم گشنه مونم هست دی:
من در لحظه دیدن قابلمه!!! :|
اِ اِ اِ !!! پس تن ماهی کو؟
چرا قابلمه سیاه شده؟؟؟؟؟! :( نکنه جِن اومده خونه دی:

چه بویی هم میده آشپزخونه! بذار هودو روشن کنم!
و من->
%2840%29.gif
تن های ماهی شما چرا رفتین چسبیدین به هووود؟ من چن دقیقه س دارم دنبالتون میگردم ...
ee> چندتاییتون هم که چسبیدین به دیوار!!! eee شماها دیگه چرا چسبیدین به کف آشپزخونه؟؟؟!!
حالا بگرد دنبال ظرفش .......
:|
پس از لحظاتی ظرف را از دورترین نقطه به اجاق گاز پیدا کرده و درظرف تن را هم در خارج از مطبخ یافتیم :65d6a5d6s:

تا دوساعت حال ما : :riz303:
 

ZOT

New member
آفرین آفرین عالی بود بالاخره بعدش چی خوردید!؟؟؟؟؟؟:ph34r-smiley:
 

ps2020

New member
آفرین آفرین عالی بود بالاخره بعدش چی خوردید!؟؟؟؟؟؟:ph34r-smiley:

تا آشپزخونه رو تمیز کردم شد ساعت 4 بعد از ظهر !:dadad4:
اصن هیچی از گلوم نمیرفت پایین!!!:thumbsdownsmileyani
عصرونه شیرو کیک زدیم :thumbsupsmileyanim:
 

mexin

Well-known member
یه بار تنها خونه بودم .کلی مهمون اومد واسه شام ...هیچی دیگه منم مجبور شدم یه قورمه سبزی خوشمزه واسه شون درست کنم ...
دست بکار شدیم ...بعد 2 ساعت گذاشتیم واسه مهمونا .. هیچی دیگه خیلی هم خوشمزه بودش....نوش جون:whistle:
 

mehrsan

New member
اولین بار یه ماکارونی درست کردم به شکل ملات ماسه سیمان...بابام هنو میزنتش تو چشم...:smiliess (9):
 

yara

New member
: توی دانشگامون درختچه های تو زیاد هست(دست بچه های کشاورزی درد نکنه که خوب بهشون میرسن)

سال قبل باز توت زیاد بود . هر وقت از کنار این توتا رد میشدیم وسوسه میشدیم و چندتا دونه بر میداشتیم

تا اینکه با دوستم رفتیم سراغشون(البته با اجازه باغبون دانشگاه)و همه توت هارو چیدیم و من باش مربا وشربت

توت درس کردم:black_eyed:

کلییییییییییییییی خوش گذشت.....:thanks:


پ ن: بی ک.ل.ا.س خودتیییییییییییییییییییی......اتفاقاend ک. ل.ا.س.ه............چی از این بهتر که مربا وشربت دست ساز خودمون رو بخوریم...والا:65d6a5d6s::eek:t0837h0nn8zfqu8ult
 

ZOT

New member
: توی دانشگامون درختچه های تو زیاد هست(دست بچه های کشاورزی درد نکنه که خوب بهشون میرسن)

سال قبل باز توت زیاد بود . هر وقت از کنار این توتا رد میشدیم وسوسه میشدیم و چندتا دونه بر میداشتیم

تا اینکه با دوستم رفتیم سراغشون(البته با اجازه باغبون دانشگاه)و همه توت هارو چیدیم و من باش مربا وشربت

توت درس کردم:black_eyed:

کلییییییییییییییی خوش گذشت.....:thanks:


پ ن: بی ک.ل.ا.س خودتیییییییییییییییییییی......اتفاقاend ک. ل.ا.س.ه............چی از این بهتر که مربا وشربت دست ساز خودمون رو بخوریم...والا:65d6a5d6s::eek:t0837h0nn8zfqu8ult

آفرین دختر کدبانو ماشالا! حالا نکته ی مهم اینجاست که خوشمزه شده بود یا نه؟
 

yara

New member
:smilies-azardl (113
آفرین دختر کدبانو ماشالا! حالا نکته ی مهم اینجاست که خوشمزه شده بود یا نه؟


اره خوووووووووووووووو زوت خیلیییییییی خوش مزه شد.....جات خالییییییییییییییییییییی اجی:28::(40):
 

شفق بانو

New member
خاطره زیاده وقت کنم حتما میام میگم ..... :whistle:

زهرا جان هر کارم میکنم اون اسفند دود کردنتو یادم نمیره اجی چه کنم :whistle::whistle::whistle:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mobin

فاطمه.ر.

New member
تنها خاطره من از اشپزی شستن ظرفا بعد غذاس . هیچی بلد نیستم.:smiliess (12): دوران خابگاه هم اتاقیا زحمت می کشیدن دیگه.خخخخخخخخخخخخ
 

ZOT

New member
هیچ وقت تا قبل از اینکه روغن داغ نشده مایع کوکو رو نریزید تو ظرف! وگرنه عواقبش با خودتونه! :whistle:
 

yara

New member



یه روز داداشم رفته بودش سرکار بعد زنگ زده خونه به مامان گفته کباب دوست دارم واسه افطار ( شام وافطار ما همزمانه)

اون روزم مامان دستش بند بود کلا تدارک واسه افطار گردن من افتاد.

خب ساعت 1 تازه من از خواب بیدار شدم( تنبل خودتونید خووو چیه خسته م بود عهه)، اولش سوپ و فرنی درست کردم .

بعدش رفتم سراغ گوشت چرخ کرده که یخش باز شده بود دیگه . کلا خمیر اولیه کباب درست کردم و نزدیک افطار سرخشون کردم.

وای جاتون خالی یه بوی پیچید محشر اصلا......داداشم از سرکار اومدش همش میگفت: وای یارا دستت ندرده باجی چه کبابایی ...

کی اذان بگه بخورم...منم کلی ذوق میکردم

حالا اذان که گفت و یه دونه کباب خوردم اینجوری شدم از شوری کباب :/.........اصلا نمیشد بخوریمشون.قیافه خانواده علی الخصوص داداشم::5:

بعد همش میخندید ودستم مینداخت... شام هم پلو با ماست سبزیجات و این چیزا خوردیم خخخ...(خووو چیه روزه بودم حواسم نبود دوبار نمک زده بودم...)

اخر شب میخواستیم بریم پارک محله مون ...داداشم گفت »یارا چندتا دونه کباب بیار بدیم گربه های پارک طفلی ا بخورن»....

خلاصه رفتیم پارک ..کباب ها رو گذاشتیم جلو گربه ها.

بجان خودم گربه ها هم لب نزدن اصلا :65d6a5d6s:.خخخخخخخ حالا من همش سرخ و سفید میشدم :dadad4:........

دیگه از همون موقع(سه سال پیش) تا همین دیشب با داداشم تلفنی حرف زدم باز یاد کباب شورای من افتاد خخخخ:whistle:
 

کرهانی

New member
بچه هایی که خوابگاه بودن در جریانن که تو خوابگاه کلا مرغ غذای اعیونی هست و دانشجوی طفلکی بیشتر از ماکارونی تغذیه می کرد زمان ما:black_eyed:
اون اوایل که تو پیچ و خم یادگیری اشپزی بودیم با هم اتاقیم اومدیم مرغ درست کنیم
اول مرغ رو اب پز کردیم بعد خواستیم از تو ابا درش بیاریم منم وسواس اومدم با چنگال درش بیارم اما از بخت بد مرغ افتاد رو زمین:65d6a5d6s:
از یک طرف کف اشپزخونه کثیف و همه با دمپایی هایی که همه جا میرن رد شده بودن از اونجا از یک طرفم حیف بود خب:whistle:
با دوستم به این نتیجه رسیدیم اب بهش بزنیم بعد سرخش کنیم:smilies-azardl (113
تا بعد اینکه همه خوردن چیزی نگفتیم اما بعدش نزدیک بود مارو بکشن (هم اتاقیه وحشیه ما داشتیم؟؟؟)
هنوز که هنوزه یادش میفتن خون جلو چشماشون رو می گیره
 
بالا