جملات وسوسه انگیز و تحریک کننده جهت درس خواندن

vb2

New member
من که مطمئنم هیچ جمله ای نمیتونه منو به درس خوندن تشویق کنه:sadsmiley:
هر کی بتونه ایجاد انگیزه کنه یه جایزه ی خوب ازم میگیره:whistle:
ساحل جونی اگه بخوای قبول شی فقط و فقط اراده می خواد قبولی خیلی لذت داره که نتیجه زحمتتاتو ببینی لبخند مامان باباتو ببینی که بهت افتخار میکنن هیچ وقت نا امید نباش اگه خدا امید کاریو تو دلت بندازه یعنی تواناییشو تو تو دیده
 

ملیسا

New member
بچه هاا خدایی بیاین اون چیزاهاییرو که بهت انرژی میده بگین و برا نگه داشتن این انرژی مثبتتون چه کارایی میکنید که صرف نظر نکنید ازشووووووون
 

bacillus.bs

New member
استراحت اونم الان تو این وقته کم 3 ماه مونده به ازمون/هر کسی استراحت می خواد بکنه کلا بی خیال بشه
 

YASIN

New member
من که مطمئنم هیچ جمله ای نمیتونه منو به درس خوندن تشویق کنه:sadsmiley:
هر کی بتونه ایجاد انگیزه کنه یه جایزه ی خوب ازم میگیره:whistle:
من در این جور مواقع به دوستانم که اوناهم دارن میخونن فکر میکنم و تصور میکنم روزی رو که خبر قبولی اونارو بیارن و من باید کلی حسرت بخورم.به موقعیت شغلی و اجتماعی اونا فکر میکنم همچنین به موقعیت شغلی و اجتماعی خودم پس تلاش میکنم تا به آنچه که استحقاقم است برسم.من هم لیاقت بهترینها را دارم.
دوست عزیز از این فرصتی که در اختیارت قرار داده شده نهایت استفاده را بکن و یک لحظه خودتو بذار جای کسانی که آرزوی شرکت توی ارشده رو دارن و اما به دلایلی نمی توانند.
 

karshenasgh

New member
تقدیر، تقویم انسانهای عادیست و تغییر، تدبیر انسانهای عالی....
.
.
.
.

زندگیتان پر از تغییرات عالی باد.



سال نو مبارک.
با آرزوی قبولی همه مون در کنکور ارشد 91. ان شاءالله.....
 

mosaferkocholo

New member
ببین این یه سال چه زود گذشت عمرم داره میره وقت کمه پاشو امروز وقته خواب نیست این همه راحت طلبی به کجا میرسونه برم بخونم ارزششو داره از بعضی چیزا و تفریح هایی که سودی نداره بگذزم عوضش .... یه سال بشین ضرر نمیکنی
 

mamai86

New member
ازین که با کسی در ارتباط باشم که مدام درس میخونه و بین حرفاش از روند خوندنش حرفی به میون بیاره انگیزه میگیرم بخونم. من تو زندگیم هر وقت با آدمای درسخون ارتباط داشتم به اهداف تحصیلیم نزدیک تر شدم
شما هم امتحان کنین مطمئنم متعجب میشین
 
گذشته از تمام صحبت های خوب دوستان به نظرم افرادی که انگیزه نمی گیرن با مطرح نکردن این احساسشون واقعا به دیگر دوستانشون کمک کردن اگر نمی تونی به کسی انگیزه بدی حداقل احساس منفی ات رو آشکار نکن
...If you can't be a sun be a star​
 
یک ردیف کاشی

یک مشت کاشی بی جان و به هم چسبیده پشت سر هم مثل یک تابوت به قاعده یک انسان! نمی دانم وقتی کسی چشمش به یک ردیف کاشی بیفتد خاطره ای در ذهنش زنده می شود یا نه؟ در ایام اسارت هزاران ایرانی در آسایشگاهی تنگ مستقر بودند. طوری که 26 ماه تمام فقط می توانستیم روی یک ردیف کاشی بخوابیم. یک ردیف کاشی و یک جفت دمپایی؛ شب به شب بستر تن درد مند ما و بالین جسم آرزده مان! و این سهم هزاران اسیر گرفتار در بند دشمن بود. وقتی هر روز و هر شب به دست ارتش بعث شکنجه می شدیم گاهی دوست داشتم در ردیف کاشی هایم کز کنم. اما نمی شد. نمی شد در حق دوست اسیرم جفا کنم و ذره ای وارد کاشی های او بشوم. هنگام خواب با نخ شست پاهایمان را به هم می بستیم تا وقتی به خواب رفتیم کسی که در ردیف کاشی همسایه ماست بیش از این آزار نبیند. شب ها از درد گرسنگی به شکم روی زمین می خوابیدم و درد هایم را با آن ردیف کاشی تقسیم می کردم. سفتی کاشی ها دردم را تسکین می داد. و وقتی وزنم کم و کمتر می شد؛ از باری که روی کاشی ها بود کاسته می شد. چند ماه انتظار برای گرفتن یک سطل آب برای رفتن به حمام آن هم فقط در 3 شماره...
می آمدم. می دیدم که ردیف من هنوز بوی تند چرکم را به یادگار نگه داشته است.
روزها در هوای گرم در صحن آسایشگاه می رفتیم زیر تابش مستقیم آفتاب عراق مجبورمان می کردند کف دست ها را روی سر بگذاریم خم شویم. کمرمان خشک می شد. کافی بود یکی از ما چشمش به بعثی ها بر بخورد. آنقدر می زدند که نفسش بند بیاید. دوباره می آمدم و در ردیف خودم جای می گرفتم. نفسی بیرون می دادم و مثل همیشه چشمانم را روی هم می گذاشتم و برای هزارمین بار خاطره لحظه ای که اسیر شده بودم را با کاشی ها و دمپایی ها یم مرور می کردم: اگر در آن صبح گرم تیر 67 دشمن در منطقه سومار آتش تهیه (آتشی که واحد های نظامی معمولا قبل، حین و بعد از حمله بر مواضع دشمن می ریزند) نمی ریخت... اگر عقبه خط دو اسیر نمی شدند... آه... ای کاش حداقل ارتباط ما با قوای خودی قطع نمی شد... ای کاش هر کجا می دویدیم تانک های دشمن را در آنجا نمی دیدیم... و یا در آن هوای گرم و سوزان اگر تشنگی و گرسنگی رمقی برایمان گذاشته بود شاید... شاید... و بعد با انگشتم رد مرطوبی از اشک دلتنگی بر روی کاشی های کدر سر می خورد.

شما رو نمی دونم ولی امام خمینی سرباز ها رو می دیدند می فرمودند من در مقابل شما احساس شرم می کنم!

منم احساس حقارت می کنم از اینکه چه باید باشم ولی نیستم و این احساس حقارت در من حرکت ایجاد می کند...
 
گاهی به رویاهای کودکی*مان بیاندیشیم و از خود بپرسیم این زندگی همان است که می خواستم؟

We should sometimes think about our childhood dreams and see if our lives is anything similar to them at all.​
 
این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
Abase not yourself this much,
God congratulated himself as he created you
 
بالا