یه جمله.....!!

amiir

New member
خدایا مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان
اضطرابهای بزرگ،غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.
خدایا!اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میار که زرنگیهای حقیر و پستیهای نکبت بار و پلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم.
چه دوست تر میدارم بزرگواری گول خور باشم تا کوچکواری گول زن!
خدایا.........!!
خدایا مرا یاری ده تا جامعه ام را بر سه پایه کتاب،ترازو،آهن استوار کن و دلم را از سه سرچشمه حقیقت،زیبایی و خیر سیراب کن.
خدایا!!!
*قسمتی از نیایشهای دکتر شریعتی*
 

بانو

New member
برای تو...

برای چشمهایت...

برای من...

برای دردهایم...

برای ما.
...
برای این همه تنهایی...

ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!
 

amiir

New member
گر بدین سان زیست باید پست،من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه بن بست!
گر بدین سان زیست باید پاک،من چه ناپاکم اگر ننشانم ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
*احمد شاملو*
 
آخرین ویرایش:

setayesh71

New member
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی،

از سفرترسیدی،

تو بگو، از ته دل

من خدا را دارم...
 

golnaz

New member
بیا در کوچه باغ شعر احساس شکست لاله را جدی بگیریم اگر نیلوفری دیدیم خستس برای قلب پردردش بمیریم
 

antenyus

Active member
تمامی مزرعه کافر صدایش میزدند گل آفتاب‌گردان کوچکی را که عاشق باران شده بود....
 

antenyus

Active member
دوستت دارم هایت را باور می کنم مثل امضای آخر نامه ات ؛که می گویی خون است ؛ ولی طعم آب انار می دهد…!
 

antenyus

Active member
دلتنگی‌هایم را زیر دوش حمام میبرم،بغضم را میان شرشر آب داغ میترکانم،تا همه فکر کنند قرمزی چشمانم از دم کردن حمام است.
 

antenyus

Active member
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم شد.
 

antenyus

Active member
اینایی که تو خیابون راه میرن و یهو با خودشون میخندن آدمایی هستن که با خاطره هاشون زندن..دیوونه نیستن..فقط یه کم خسته ان…یه کم.
 

antenyus

Active member
سخت است وقتی از شدت بـغض گلو درد بگیری و همه بگویند لباس گرم بپوش…!
 

antenyus

Active member
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود،آن هم به سه دلیل؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم که از همه تهوع آورتر بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت…چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم…!(دکتر شریعتی)
 

antenyus

Active member
شاید میان این همه نامردی، باید شیطان را بستایم!که دروغ نگفت جهنم را به جان خرید؛اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد..
 

antenyus

Active member
در حیرتم که وجود ناچیز خودم را در مقابل عظمت آفریدگان و این دنیای بزرگی که در آن زندگی می کنم، به چه تشبیه کنم.(آیزاک نیوتن)
 

antenyus

Active member
نوشته هایم را می خوانی..و می گویی:چه زیبا! راستی دردهای آدم ها زیبایی دارد.
 

antenyus

Active member
در مقابل تقدیر خداوندمثل کودک یک ساله باش

که وقتی او را به هوا می اندازی

میخندد

چون ایمان دارد

که تو او را خواهی گرفت...
 

mw.ashel

New member
همیشه نگاهی را باور کن که وقتی دور شدی در انتظارت بمونه.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: aaram

setayesh71

New member
بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.



در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:



يادم آمد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.



تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد، تو به من گفتي:

- ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!



روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“



باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “



اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...



اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!



يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...



بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
 
بالا