شبیه برگ پاییزی
پس از تو قسمت بادم
خداحافظ...
ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ...
و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق که میبندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت ندارد
و برف و ناامیدی یکریز بر سرم میبارد
چگونه بگذرم از عشق؟از دلبستگی هایم؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم...
خداحافظ تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ بدون تو گمم کردی که میمانم
خداحافظ بدون من یقین دارم که میمانی
و شکست یعنی این...
پرستو ها چرا پرواز کردید جدایی را شما آغاز کردید
خوشا آنانکه دلداری ندارند به عشقو عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برای تو چه آسان ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوعه ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
به چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد