کمی برای سادگی ام...

yasmina

New member
بــه کــوتــاهــی آن لحــظــه شــادی کــه گذشــت،
غصــه هــم خــواهــد رفــت...

" سهراب سپهری "
 

Ebro

New member
ساده لباس بپوش، ساده راه برو، اما

در برخورد با دیگران ساده نباش

زیرا سادگی‌ات را نشانه می‌گیرند برای درهم شکستن غرورت.

"مرحوم حسین پناهی"

 

sa@@ra

New member
هیچ اتفاقی قرار نیست بیـفتد.
اما،
آدمی اســت دیگر،
همیشه
منتـــظر می‌مـان
د!
 

!SeCreT!

New member
حواست باشد.... داریم جایی "زنـدگـــی" میکنیم کـه:

بی آبرویــی "فرهنگ " اســـت (!)​
مَســـــتی دود " تَفـــریــح" اســـت (!)​
رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت (!)​
گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت (!)​
 
آخرین ویرایش:

!SeCreT!

New member
دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم
منو به جایی رسوند که حالا ،
تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:
عاشقمی؟!! خب به درک...!!
 

!SeCreT!

New member
باید به بعضی ها گفت:

“ناراحت چی هستی؟

دنیا که به آخر نرسیده…!!!”

من نشد ؛ یکی دیگه!

تو که عادت داری ...!!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: waria

!SeCreT!

New member
ایـن گلــویـم را هـر از گــاهــی بــایـد ...


بتــراشم تــا بـرای دلتنگـی هــایــ تــازه جــا بــاز شـود ...


دلتنگــی هــایـی کــه مـی تــواننـد


آدم را خفــه کننــد
 

!SeCreT!

New member
خــدایــا...!
ایــنــکه مــیــگن از رگ ِ گــردن نـزدیـکـتـری
و از ایــن حرفـا در ســطح ِ
فـَهم و درکِ مــن نـیـسـت!
یه دقیقه بیا پایین بغلم کنــ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: akhbar

!SeCreT!

New member
به پشت ِ سر وامی گردم
و از تنهایی خودم وحشت می کنم.​
بی تو زندگی کنم​
یا بمیرم؟
 

!SeCreT!

New member
בخـتـَرَك ايـن جـآ زَن بـوבن בل شـيـر مـے خـوآهـَב

ايـن جـآ بآيـَב مـَرב بآشـے تـآ بـخـوآهـے زَن بآشـے...
 

!SeCreT!

New member
انساטּ

موجودے ا‌ست که​

گاهــے سیگار.
گاهی בرد می‌کشد​

انساטּ موجودے ا‌ست که گاهــے​

سیگار را​

با בرد مــﮯ‌کشد!!​
 

!SeCreT!

New member
ڪنارم گذاشتـہ اے ڪـہ تلخم ڪنے ؟​

هـہ!!!​

شرابے شـבه ام ناب حسرتم را بڪش ...​
 

!SeCreT!

New member
طناب را به گردنم انداختند . گفتند :
آخرین آرزویت ؟
.
.
. .
.گفتم : دیدن عشقم !
گفتند : خسته است ، تا صبح برایت طناب بافت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: حسان

!SeCreT!

New member
به دلتنگی هایمـــ دست نزن



می شكند بغضــمـــــ یك وقت !!



آنگاه غرقـــــ می شوی



در سیلابـــــ اشكهایی كه


بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .
 

!SeCreT!

New member
هیس…

حواس تنهایی ام را
با خاطرات باتو بودن​

پرت کرده ام…بگو کسی حرفی نزند…​

بگذار​

لحظه ای آرام بگیرم…​
 

binam

Active member
یک روز سرد زمستانی...



یک روز سرد زمستانی

یکی از همان روزهای سوز و بلرز یتیم

پرنده ای خیس و خسته

از بالای بام خانه ها گذشت

رفت رو به روی دریچه ی بی گلدان اتاق تو نشست

تو نبودی

همسایه ها می گفتند رفته ای راهی دور

خبر از شفای حضرت حوصله بیاوری

پرنده داشت

به شیشه مه گرفته ی بی تماشای تو

نک میزد

انگار بو برده بود

انگار باد به او گفته بود

در دفتری که تو زیر بالش خود نهان کرده ای

راز کدام کلید گم شده رانوشته اند

و ما هیچ نمی دانستیم

تا شبی دیگر

که کودکان کوچه خبر آوردند

پرنده ای که به سایه سار هدهد مرده می مانست

آمده افتاده پای آخرین صنوبر پیر

زنده است هنوز

هنوز دارد مثل ما آدمیان انگار

می خواهد چیزی بگوید

چیزی شبیه راز همان کلید گم شده

که گفته اند پنهانی ترین شفای همین قفل کهنه است
 

binam

Active member
دوستت می دارم...

جهان

پيرتر از آن است

که بگويم دوستت می دارم

من اين راز را به گور خواهم برد

مهم نيست!

صبحها گريه می کند کودکِ همسايه

به جای خودش، ظهرها گريه می کند کودکِ همسايه

به جای من

و شبها

همچنان گريه می کند کودکِ همسايه

به جای همه

حق با اوست

همه ی ما بی جهت به جهان آمده ايم

جهان

پيرتر از آن است

که اين همه حرف

که اين همه حديث!
 

TaTi

مدیر بخش
من!!! حوا... فریب خورده شیطان...

می‌گویند مرا آفریدند از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم!
حوایم نامیدند...
یعنی زندگی تا در کنار آدم!
یعنی انسان همراه و هم‌ صدا باشم...


می‌گویند میوه سیب را من خوردم!!!
شاید هم گندم را...!

و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم می‌نمایند...!
بعد از خوردن گندم...
و یا شاید سیب...!!!

چشمان‌شان باز گردید...
مرا دیدند...!!!
مرا در برگ‌ها پیچیدند...
مرا پیچیدند در برگ‌ها ، تا شاید...
راه نجاتی را از معصیتم پیدا کنند...!!!
و می‌گویند که ...


نسل انسان زاده منست
...
من!!!
حوا...
فریب خورده شیطان...


و می‌گویند که... درد و زجر انسان هم زاده منست!!!
زاده ی حوا...!
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو‌افکند...!
شاید گناه من باشد...

شاید هم از فرشته‌ای از نسل آتش
...
که صداقت و سادگی مرا به بازی گرفت!!!
و فریبم داد...!!!
مثل "همه" که فریبم می‌دهند...!

اقرار می‌کنم
...
دلی پاک ، معصومیتی از تبار فرشتگان،
و باوری ساده‌تر و صاف‌تر از آب‌های شفاف جوشنده یک چشمه دارم...
با گذشت قرن‌ها... باز هم آمدم...

ابراهیم زادۀ من بود
!!! و اسماعیل پروردۀ من!!!
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان ، که موسی را در دامنش پرورید...
گاهی مریم عمران،
مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند....
و گاه خدیجه،
در رکاب مردی که محمدش خواندند!!!

فاطمه من بودم
!!!
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم من بودم!!!
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح...
ملکه سبا من بودم !!!
و فاطمه زهرا هم من!!!

گاه بهشت را زیر پایم نهادند
...
و گاه ناقص‌العقل... و نیمی‌از مرد خطابم نمودند!
گاه سنگبارانم نمودند...
و گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس "مقدسم" اشک ریختند!!!

گاه زندانیم کردند
...
و گاه با آزادی حضورم جنگیدند!!!
و گاه قربانی غرورم نمودند...
و گاه بازیچه ی خواهشهایم کردند!

اما حقیقت بودنم را
...
و نقش عمیق کنده‌ کاری شده...
هستی‌ام را بر برگ برگ روزگار هرگز منکر نخواهند شد!!!

من
مادر نسل انسانم...
من حوایم، زلیخایم، فاطمه‌ام، خدیجه‌ام، مریمم...!
من درست همانند رنگین‌کمان ،
رنگ‌هایی دارم روشن و تیره...
...
و حوا مثل توست ای آدم!!!
اختلاطی از خوب و بد...
و خلقتی از خالقی که مرا درست همزمان با تو آفرید!

پس بیاموز ، تا سجده کنی
...
درست همانطور که فرشتگان در بهشت بر من سجده کردند!!!

بیاموز
که من نه از پهلوی چپت،
بلکه استوار، رسا و هم طراز با تو زاده شدم...

بیاموز که... من مادر این دهرم!
و تو مثل دیگران ، زاده من.....!
 
آخرین ویرایش:
بالا