نقل قول خونه!

شوکا88

New member
پدر(با بازى خاوير باردم) در حالي كه داره از بيمارى سرطان ميميره: نگرانم بعد از مرگم كى و چطورى از بچه هام مراقبت مى كنه؟ چى به سرشون مى آد؟
زن روانكاو: خدا مواظبشونه، من مطمئنم
مرد: خدا پول اجاره خونرو نمى ده...


González Iñárritu - biutiful - 2010
 

شوکا88

New member
سالواتوره: چطور تونستی همیشه تنها زندگی کنی. می تونستی ازدواج کنی اما

مادر: همیشه خواستم به پدرت وفادار بمونم و بعد به تو و خواهرت. تو هم مثل منی. تو هم همیشه وفادار ماندی. وفاداری چیز بدیه. وقتی وفادار می‌مونی همیشه تنهائی


سینما پارادیزو - جوزپه تورناتوره - 1988
 

شوکا88

New member
مرد: آیا آدمی وجود داره که واقعا خوب باشه؟
شاید این فقط یه چیزِ ساختگیه؟

کشیش: چه فکرِ ترسناکی!

مرد: بشر همیشه میخواسته چیزای بد رو فراموش کنه و چیزای خوب و ساختگی والکی رو باور کنه.اینجوری راحت تره.




Rashomon - Akira Kurosawa
 

ZOT

New member
خودم : عده ای هم آنچه را که آرزو دارند در حقیقت اتفاق بیفتد در قالب داستان در میارن و گویا خیلی دوستش دارن !!!

من : من منظورم همین دسته ی آخر بود که تمام آرزوهاشون رو تو داستان می نویسن ! اما میدونی ای کاش این آرزو ها واقعی میشدن !

اصلا چرا آدما سعی نمیکنن به جای این که آرزو هاشون رو تو نمایش زندگی بازی کنند مدام اونها رو به شکل سناریو فقط روی کاغذ میارن ! یعنی واقعا این امکان نداره که آرزوها واقعی بشن ؟! آیا امکان نداره یه دختر کوچولو رو راحت به همه ی آرزو هاش رسوند !؟ آیا نمیشه با محبت به انسانها عشق ورزید !؟ آیا امکان نداره پسر بی پولی که تو داستانها با دختر پادشاه ازدواج میکنه تو واقعیت هم بشه !؟ یا یه دختر فقیر عروس یه پادشاه بشه !؟ آیا نمیشه بدون دغل بازی و مکر و فریب راحت زندگی کرد !؟

آیا نمیشه اون آرمان شهری که در نظر همه هست به واقعیت تبدیل بشه !!!!!!؟؟؟؟؟؟

ای کاش داستانها واقعی میشدن !!!

من . . . و . . . خودم
 

ZOT

New member
آدم بزرگ ها عدد و رقم را دوست دارند.
وقتی که با آنها از دوستی که تازه پیدا کرده ای حرف می زنی هیچ وقت درباره ی مطالب اساسی از شما چیزی نمی پرسند. هیچ وقت به شما نمی گویند چه بازی هایی دوست دارد؟ آیا سنجاقک و پروانه جمع می کند؟ بلکه می گویند: وزنش چقدر است؟ چند سالش است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟ چند برادر و خواهر دارد؟
و آن وقت است که خیال می کنند او را شناخته اند.

از کتاب شازده کوچولو
(این آدم ها زیادن!)


 
آخرین ویرایش:

mohana

Well-known member
آلزایمر

مرد، آرام دستهای مادرش را بوسید، چشمهایش را بوسید، سرش را روی سینه اش گذاشت...
مادر چشمهایش را باز کرد، دستهایش را پس کشید، خودش را جمع کرد، فریاد کشید ... به من دست نزن، تو نامحرمی ...


منبع: داستانک
 

mohana

Well-known member
هر روز از مامان می‌پرسید: " واسه جهیزیه‌ی نسرین چقدر پول لازم داریم؟ "
مامان بهش گفته بود بعد از بابا تو مرد این خونه‌ای ...


داستانک
 

kasraa

New member

I asked my wife, “Where do you want to go for our

anniversary? ” She said,”Somewhere I have never been!” I told her

“How about the kitchen?”

من از همسرم پرسیدم که برای سالگرد ازدواجمان به کجا برویم؟

او گفت: به جائی که تا حالا نرفتم

من گفتم: نظرت راجع به آشپزخانه چطوره !!؟
 

kasraa

New member
Every man should get maed some time after all

happiness is not the only thing in life

هر مردی باید یکروزی ازدواج کنه،چون شادی تنها چیز زندگی نیست !
 

mohana

Well-known member
اینو بگم... نقل قول از 15 سال پیش
ابتدایی ک بودم ی پسری هم سن و سال خودم هم سرویسیم بود...
راننده بهش گفت علی اینقد پفک نخور ضرر داره..
گفت میدونم...مامانم گفته ضرر داره...اونقد پفک میخورم تا مریض بشم بمیرم برم پیش بابام

:dadad4:
 

kasraa

New member

Bachelors should be heavily taxed

It is not fair that some men should

be happier than others

Oscar Wilde

برای مجردها باید مالیات سنگینی مقرر شود

چون این انصاف نیست که بعضیها

شادتر از بقیه زندگی کنند
 

mohana

Well-known member
از وبلاگ مشترک مورد نظر

پیرمرد، صدای زنگ را که شنید به سمت آیفون رفت و گوشی را برداشت؛ « بله؟» صدای ناراحت مرد جوانی را شنید که: «آقا جلوی بچه تون رو بگیرید! یه تفنگ آب پاش دستش گرفته، از توی بالکن داره به مردم آب میپاشه!» نگاهی به بالکن انداخت و جواب داد: «شرمنده ام آقا! ببخشید! چشم! همین الان...» و در حالی که گوشی در دستش بود، با صدای بلند گفت: «بچه! تو داری اونجا چه غلطی میکنی؟! بیا تو ببینم!» گوشی را گذاشت. همانجا نشست، خنده اش را که حبس کرده بود، رها کرد و یک دل سیر خندید. بعد چهار دست و پا به سمت صندلی راحتی اش رفت، تفنگ آبپاش را برداشت و دوباره رفت توی بالکن...
 

AWWA

New member

پوآرو: هیچ چیزی توی دنیا اونقدر خراب نمیشه که خدا نتونه درستش کنه
 

mohana

Well-known member
یکی از استادهای دانشگاه تعریف می‌کرد…
چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم.
سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه‌های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام می‌شد.

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی نیمکت کناری می‌نشست و نامش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو به ببینه، ظاهراً برنامه دست یکی از دانشجوها به نام فیلیپ بود.

پرسیدم فیلیپ رو می‌شناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو می‌شینه!
گفتم نمی‌دونم کیو میگی!
گفت همون پسر خوش‌تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش می‌کنه!
گفتم نمی‌دونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر می‌شینه…

8875.jpg


این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر.
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی‌های منفی و نقص‌ها چشم‌پوشی کنه…
چقدر خوبه مثبت دیدن…

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ می‌پرسیدن و فیلیپو می‌شناختم، چی می‌گفتم؟
حتما سریع می‌گفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…

چقدر عالی میشه اگه ویژگی‌های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص‌هاشون چشم‌پوشی کنیم.


منبع: لبخند زندگی
 

salleh_313

New member
: خب حالا می خوای یه راهی بهت یاد بدم دلت وا بشه؟ توام چشماتو ببند... دِ ببند دیگه... خب، چی می بینی؟

- هیچکس!

: هیچکس... خب هیچکس قشنگه دیگه... هیچکس همه کسه، همه کس هیچکسه. حالت خوب شد؟

(یک تکه نان/ کمال تبریزی)
 

نوتر

New member
دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا… آقا "دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا "دعا " می کند!!!!!

وبلاگ.آنایوردوم آذربایجان



 

mj1919

New member
ما در حال انجام وظیفه ایم
دلا شیرن ... تا ابد...
ما با ترس غریبه ایم

"انجام وظیفه، سروش لشگری، هیچکس"
 
بالا