دفتر شعر

baran71

New member
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .

حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانهٔ ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانهٔ ما تنهاست .


 

baran71

New member
در تمام طول تاریکی

سیرسیرکها فریاد زدند

ماه ای ماه بزرگ

در تمام طول تاریکی

شاخه ها با آن دستان دراز

که از آنها آهی شهوتناک

سوی بالا می رفت

و نسیم تسلیم به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز

و هزاران نفس پنهان در زندگی مخفی خاک

و در آن دایره سیار نورانی شبتاب

دغدغه در سقف چوبین

لیلی در پره

غوکها در مرداب

همه با هم ‌ ‚ همه با هم یکریز

تا سپیده دم فریاد زدند

ماه ای ماه بزرگ ...

در

تمام طول تاریکی

ماه در مهتابی شعله کشید

ماه

دل تنهای شب خود بود

داشت در بغض طلایی رنگش می ترکید







از : فروغ فرخزاد
 

baran71

New member
من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت

شب

حرف می زنم

اگر به خانه ی من آمدی

برای من

ای مهربان !

چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ....



از : فروغ فرخزاد
 

baran71

New member
سلام !
ای همه ی ناتوانی ها
نداشتن ها
سلام !
ای همه ی عرق های شرم
سلام ! ای زندگی !

ای ملال بی پایان !
سلام ! ای دل قاچ قاچ
ای چاقوی خود ساخته !

حسین پناهی
 

bahramian0935

New member
در این خیمه های عشق و مستی
خلوت هایی نیز با خیام خواهیم داشت،
رسته از خودپرستی
و فارغ از غم نیستی و هستی،
و آن دیوانة حُسن و ملاحت
و دردانة علم و حکمت
در گوش ما زمزمه خواهد کرد که:
" با ماهرخی اگر نشستی خوش باش "
و او خود خورشیدرُخی است
که چون کیخسرو روز باده در جام دشت و صحرا می ریزد
و چون منادی سحرخیزان آوازة نوش نوش او
همه را به جوش و خروش می آورد.
رباعیات او گاه نه یک رباعی و نه یک غزل
بلکه یک دیوان کامل شعر است
که شراب هزار میخانه حکمت را
در جام کوچک یک چهارپاره به شما تعارف می کند:
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
وآنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
 

paeez

New member
آدمک آخر دنیاست بخنــــد




آدمک آخر دنیاست بخنــــد

آدمک مرگ همین جاست بخنـــد



آن خــدایی که بزرگش خوانـدی

به خدا مثل تو تنهاست بخنــــد



دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخنــــد



آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا یه سراب است بخنــــد



فکـر کـن اشک تو ارزشـمند اسـت

فکر کن گریه چه زیباست بخنــــد



صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست بخنــــد



راستی آن چـه بـه یـادت دادیـم

پر زدن نیست که درجاست بخنــــد



آدمک نغمه آغاز نخوان !!!

به خــدا آخر دنـــیاســت بخنــــد
 

paeez

New member
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست
مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است
ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است
ما را عواطف اين همه از شير مادر است
اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست
فردا كليد باغ بهشتم رضاي ت
 

پیچک

New member
نسخه دوم دو کاج:

در كنار خطوط سيم پيام ،خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران ،آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند
روزي از روزهاي پائيزي ،زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاجها به خود لرزيد،خم شد و روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا ،خوب در حال من تأمل كن
ريشه‌هايم ز خاك بيرون است،چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با نرمی
دوستی را نمی برم از یاد،
شاید این اتفاق هم روزی
ناگهان از برای من افتاد.
مهر بانی بگوش باد رسید
باد آرام شد، ملایم شد،
کاج آسیب دیده ی ما هم
کم کمک پا گرفت و سالم شد.
میوه ی کاج ها فرو می ریخت
دانه ها ریشه می زدند آسان،
ابر باران رساند و چندی بعد
ده ما نام یافت کاجستان ...
 

bahramian0935

New member
گفت جبــــــران میکنم !!
گفتم کـــدام را ؛
عمــــــــــر رفته را !!
روی شکستــه را !!
دل مــــــــرده اما تپیــــــــــــده را !!
حالامن هیــــچ ... جــواب این تارهای سفید مــــو را میدهـــی !!
نگاهی به سرم کرد و گفت چه پیـــر شده ای !!
گفتم جبـــــــــــران میکنی !!
گفت کدامش را
 

bahramian0935

New member
کویر تشنۀ باران است

حمید تشنۀ خوبی

به من محبت کن!

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان بنفشه می رویید

و بوی پونۀ وحشی به دشت بر می خاست

چرا هراس، چرا شک؟

بیا که من بی تو

درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست

امید بارش باران نوبهارم نیست
 

bahramian0935

New member
من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم
اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم
من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده
چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه
من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه
من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه
اگه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم
 

bahramian0935

New member
انسان وقتی می بیند دیگران مفتون او شده اند،خودش هم مفتون خودش می شود و این مفتون شدن سرآغاز همه آفتهاست:
ای که در معنی زشب خامشتری
گفتِ خود را چند جویی مشتری
سربجنبانند پیشت بهر تو
رفت در سودای ایشان دهر تو
فراوان اند کسانی که می آیند کرنش می کنند،اما در دل برتو می خندند.آنان که ستایش تو را می کنند،عاشقان واقعی تو نیستند.عاشقان واقعی تو از پس پرده ی غیب تو را صدا می زنند و از عاشقان دروغین پنج روزه برحذر می دارند:
غیرتم نآید که پیشت بایستند؟
بر تو می خندند و عاشق نیستند
عاشقانت در پس پرده ی کرم
بهر تو نعره زنان بین دم به دم
عاشق آن عاشقان غیب باش
عاشقان پنج روزه کم تراش
 

bahramian0935

New member
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده
افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده
بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده
ما را به غم کردی رها شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده
از عشق تو شاد آمدم از هجر آزاد آمدم
نزد تو بر داد آمدم آن دل که بردی باز ده
"حضرت مولانا"
 

bahramian0935

New member
......

جمله ها داشته حرفی نزدن یعنی صبر
سفره داری وسط رنج و محن یعنی صبر
اولین آیه قرآن شما حا یا صاد
ترجمه گشته بدین شکل حسن یعنی صبر
ننوشتند چه گفتی وسط کوچه ولی
زیر لب گفتن آهسته بزن یعنی صبر
آن سکوتی که تو را کشت مرا دق داده است
بعد از آن کوچه حیاتت علنا یعنی صبر
تا که افشا نشود راز دل مادر دست
را گرفته است فقط روی دهن یعنی صبر
گفتن جمله لایوم کیومک وقتی
که پر از زهر شده کل بدن یعنی صبر
این سفارش به برادر که اخا بعد از من
خون نریزید ولو اینکه شود تیر کفن یعنی صبر
من و تو آینه شیر خداییم حسین
تو به معنای شجاعت شده ، من یعنی صبر
صبر ایوب مثل گشته ولیکن بی شک
قصه زندگی ات منحصرا یعنی صبر

علت عاشقی ام دست کریمانه ی توست
چشم امید من آقا به در خانه ی توست
روی خاک قدمت صورت خود میکشم و
به اشاره همه گویند که دیوانه ی توست
 

bahramian0935

New member
اینم ی شعر از خودم اگه دوس داشتین بهم بگین
من شعر خوش بودن با نام تو می گفتم
در کعبه و میخانه با یاد تو می خفتم
هر شکوه مخلوقی در محضر تو کفر است
تا اوج فلک عمری دیدم که تو می جستم
هر شب به تمنایت با اشک و دلی خونین
رخساره و سجاده از شوق تو می شستم
حالا چو اسیرانی لب تشنه و در یوقم
گر خاک رهت راهم با هر مژه می رفتم
اما چه کنم دورم از نقطه پرگارت
تا سوی تو می ایم از دایره می افتم
عمری تن و جان خام با اتش هجرانت
در دست تنور غم با حوصله می پختم
این جان ضعیفم را با تیغ نگاه تو
در مسلخ قلب خود هم زنده و می کشتم
تا جوهر این معنی در ذهن و ضمیرم بود
هر دانه این گوهر از عشق تو می سفتم
این عالم هستی را ابا هر نفست جان است
تو در من و من عشقم بیهوده چه میگفتم
 

bahramian0935

New member
......

قیام کربلا مدیون صلحت
بقای دین بود مرهون صلحت
تو هستی سبزپوش آل احمد
که باشد خلق و خویت چون محمّد
مزارت سجده گاه آفتاب است
ولی افسوس، ویران و خراب است
از این غم بر دل هر شیعه داغ است
که قبرت در مدینه بی چراغ است
تو آرامش ده هر قلب زاری
که خود در خانه آرامش نداری
تو را در خانه ات بی یار کشتند
تو را با آب آتشبار کشتند

- - - Updated - - -

سلام ای در صبوری بی قرینه
غریب دوم شهر مدینه
تویی فرمانده گردان هستی
تویی سلطان ملک حق پرستی
تو هستی راکب دوش پیمبر
تو هستی زیب آغوش پیمبر
ملک، انسان، فرشته، پای بستت
کلید دوزخ و جنّت به دستت
تو را زهرا به دامان، پرورانده
رسول الله اوصاف تو خوانده
تو آقای جوانان بهشتی
توانائی دست سرنوشتی
خدا چون کرد خوبان را گزینش
تو گشتی شمع بزم آفرینش
تو خورشید زمین و آسمانی
امام دوّم ما شیعیانی
فلک، بر خاک پایت سر نهاده
زمین در زیر پایت اوفتاده
هزاران کهکشان، دارد شگفتی
که با یک صلح، دنیا را گرفتی
تو با یک صلح، صدها جنگ کردی
جهان را بهر دشمن تنگ کردی
 

bahramian0935

New member
یوسف زیبای زهرا بر سر بازار، زار
من خریدارم ز بهر لحظه‌ای دیدار، دار
می‌کشم از دوستانت، دلبر طناز، ناز
با عدوی تو ندارم من بجز پیکار، کار
دیدگان از پیش رویت ای مه دلجوی، جوی
با مژه رویم ز راهت ای گل بی‌خار، خار
با ظهورت بر جهان خورشید عالمتاب، تاب
تو بیایی، من ببینم دشمن خونخوار، خوار
می‌کنم بر سوی قبله، ای شه خوشروی، روی
تا نگویندم ندارد مردم اغیار، یار
تا بگیرد چشم من زان طلعت پر نور نور
کن عطا یم تا بیایم سوی آن دربار٬ بار
بر مشام می رسان ای عنبر خوشبوی، بوی
بر دهانم گر دهم مدح تو بر دینار، نار
 

bahramian0935

New member
ی آشنای غربت جمعه ظهور کن
یک مرتبه ز کوچه ما هم عبور کن
حک شد به روی بال قنوت نمازمان
یک خواهش قدیمی آقا ظهور کن
اللهم عجل لولیک الفرج
 

bahramian0935

New member
......

سپری میشود این ظلم، عدو میبازد
میرسد آنکه خداوند بر او مینازد
آید آنروز که ببینند همهٔ عالمیان
در بقیع حضرت مهدی حرمی میسازد...
 

bahramian0935

New member
ستن زلف رها سنگدلی می‌خواهد
دل شکستن همه‌جا سنگدلی می‌خواهد
چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا
عشق بی‌چون‌و‌چرا سنگدلی می‌خواهد
تو هم ای بخت، ملامتگر ما باش، ولی
سرزنش کردن ما سنگدلی می‌خواهد
کوه بودم همه‌ی عمر و نمی‌دانستم
راه بستن به صدا سنگدلی می‌خواهد
رود یک عمر مرا گفت بیا تا دریا
سنگ ماند به خدا سنگدلی می‌خواهد
کربلا آمد و من حرّ گرفتار، بیا
دل ندادن به بلا سنگدلی می‌خواهد ...
 
بالا