به تیشه می زند گردون دل من
که عاشق تر زفرهاد چون دل من
چو دل صحرای چشمان تو را دید
بدان مجنون تر از مجنون دل من
«پیام عاشق»
بیا ای دوست تا با هم نشینیم
چو امروزیم و فردا را نمائیم
بیا ای جان من جمله جهانم
کـزهـجر تو جمـله در فـغـانـم
بیا ای تو که بی تو من نزارم
نگو نساری شده من در مـزارم
بیا ای تو همه بود و نبودم
بیـا ای جـود مـن ای تـو وجـودم
بیا ای روی تو همچون می ناب
بـیا رخــسار بنـما ای تـو مـهـتاب
بیـا نـغمـه گـر بـزم شبانه
زتـو بـاشـد تمـام ایـن تـرانـه
بیا ای ساقی میخانه عشق
بده جانی به این جانانه عشق
بیا ای جمله یارم ، بی قرار بی قرارم
زفرق تاپا به دیداررخت در انتظارم
...
بیا ای تو تمام شعر و شورم
که بی تو از ترانه من بدورم
بـیـا ای تـو امـید نـاامــیـدان
نوید صبح و روز نوامیدان
بیا ای تو همه گلزار و یارم
خزان با تو برفته از بهارم
بیا ای زلف سنبل برگ نوگل
بیا ای ناز تر از هر گونه گل
بیا ای تو نگارم سوی کنعان
بهار آید زتو بر کوهساران
بیا ای چون هوای مستی از تو
رقیبا ، یار از من هستی از تو
بیا ای که تو را من سیر ببینم
نه از رخسار تو تصویر ببینم
بیا ای تو دلارام تا با هم نشینیم
که آنسان در بهشتی از برینیم