دفتر شعر

mohana

Well-known member
گفت: احوالت چطور است؟

گفتمش: عالی است

مثل حال گل!

حال گل در چنگ چنگیز مغول!



قیصر امین پور


87494265867703907075.jpg
 

biosta

Well-known member
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ
شناور باشیم

:riz304:


چند بیت عاشقانه

هرجا که روم من دیوانه تو
پرسم نشانی زدرخانه تو
به هر کرانه شدم کز نشانه تو
بیایم به گدائی در خانه تو
خانه خراب غم تو خانه من
باشد که دلم گردد غمخانه تو
زلف خم اندر خم خود تا بنمائی
زهرحلقه هزار دلست روانه تو
از مژگان توتیر شد روانه من
ابروی کمان تو کمانخانه تو
رنگ پیمانه زلب های تو باشد
بیایم به میخواری به میخانه تو
گونه دیبا رخ زیبا روی بنما
هر ترانه چو باشد به بهانه تو
روی تو جمله بت بتخانه من
باشم تا ابد عاشق جاودانه تو
وصف تو مرا آنچنان آتش زد
که سرا پا شده ام قصه پروانه تو
گر روی ننمائی قصه سوختنم
آید به افسانه در خانه تو
کوی تو کجاست فتانه من
جان امید بی شمار باد جانانه تو




نگارستان عاشق


ای خوش آن نازی کز سوی نگاریست
تا جانم فدای خال هندوی نگاریست
ای خوش آن وقت که تو جلوه نمائی
ماه و خورشید همان روی نگاریست
ای خوش آن ره که به دیدار تو باشد
سرا پای وجودم همه را سوی نگاریست
ای خوش آن عشق کز سوی تو باشد
در هوای عشق بوی گیسوی نگاریست
ای خوش آن لحظه که دیدار تو باشد
هر لحظه عمر ز پی کوی نگاریست
ای خوش آن بند کز زلف تو باشد
زندان دلم را جعد گیسوی نگاریست
ای خوش آن بوسه کز ساغر لبهای تو باشد
که وجودم همه پیمانه سرکوی نگاریست
ای خوش آن یاد کز روی دلارای تو باشد
هر طـرف سوی نـهـم روی نـگـاریسـت
ای خوش آن شب که دل افروز نگاری
چـون روی نمـاید که مَهـروی نگـاریـست
 

biosta

Well-known member

به تیشه می زند گردون دل من
که عاشق تر زفرهاد چون دل من
چو دل صحرای چشمان تو را دید
بدان مجنون تر از مجنون دل من


«پیام عاشق»

بیا ای دوست تا با هم نشینیم
چو امروزیم و فردا را نمائیم
بیا ای جان من جمله جهانم
کـزهـجر تو جمـله در فـغـانـم
بیا ای تو که بی تو من نزارم
نگو نساری شده من در مـزارم
بیا ای تو همه بود و نبودم
بیـا ای جـود مـن ای تـو وجـودم
بیا ای روی تو همچون می ناب
بـیا رخــسار بنـما ای تـو مـهـتاب
بیـا نـغمـه گـر بـزم شبانه
زتـو بـاشـد تمـام ایـن تـرانـه
بیا ای ساقی میخانه عشق
بده جانی به این جانانه عشق
بیا ای جمله یارم ، بی قرار بی قرارم
زفرق تاپا به دیداررخت در انتظارم
...
بیا ای تو تمام شعر و شورم
که بی تو از ترانه من بدورم
بـیـا ای تـو امـید نـاامــیـدان
نوید صبح و روز نوامیدان
بیا ای تو همه گلزار و یارم
خزان با تو برفته از بهارم
بیا ای زلف سنبل برگ نوگل
بیا ای ناز تر از هر گونه گل
بیا ای تو نگارم سوی کنعان
بهار آید زتو بر کوهساران
بیا ای چون هوای مستی از تو
رقیبا ، یار از من هستی از تو
بیا ای که تو را من سیر ببینم
نه از رخسار تو تصویر ببینم
بیا ای تو دلارام تا با هم نشینیم
که آنسان در بهشتی از برینیم






 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahsa.

zohreh22

New member
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری
 

zohreh22

New member
بـا من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با مـن تنها تر از سـتارخان بـی سـپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یـک نـفـر بـایـد زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن، آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

حامد عسگری
 

zohreh22

New member
همزاد گردبادم و از نسل آتشم
پایان نیمه كاره ی خوابی مشوشم

من یك مناره ام به بلندای عمر نوح
با زخم و تاول و ترك و غم ، منقشم

شهنامه ای نبود بگویم كه رستمم
سودابه ای نبود بگویم سیاوشم

" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"
گاهی اسیر " روی خوش و موی دلكشم "

گاهی به حال من غزلم گریه می كند
از ناله های مبهم دردی كه می كشم

بغضی به سینه دارم و عكسی برابرم
به چشم های شرقی این عكس دلخوشم

تا صبح گریه می كنم و غنچه می دهند
گل های ریز صورتی روی بالشم

حامد عسگری
 

zohreh22

New member
بر بالشی از خاطره بگذار سرت را
باشد که فراموش کنی دور و برت را

سرچشمه ی معصوم ترین رود جهانی
ای کاش خدا پاک کند چشم ترت را

تو آن سر دنیایی و من این سر دنیا
با این همه از یاد مبر همسفرت را

گنجشک من!آهسته به پرواز بیندیش
تا باد پریشان نکند بال و پرت را

من ماهی دلتنگ و تو ماه لب دریا
می بوسم از این فاصله قرص قمرت را

ناصر حامدی
 

zohreh22

New member
اصلا چرا دروغ ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

ناصر حامدی
 

zohreh22

New member
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من

هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا
درد تنهایی و بی برگی و غربت با من

از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من

خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من

بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من

گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمان تو تا روز قیامت با من


جلیل صفربیگی

- - - Updated - - -

آمد به سر قرار تنهایی من
به کوپه ای از قطار تنهایی من
آمد چمدان به دست ارام نشست
تنهایی تو کنار تنهایی من


بیهوده نه از زیاد و کم حرف زدیم
نه لحظه ای از شادی و غم حرف زدیم
تا صبح من و خدا نشستیم و فقط
درباره تنهایی هم حرف زدیم


یک شب نزدی سری به تنهایی هام
تا باز شود دری به تنهایی هام
هر روز اضافه می شود با هر شعر
تنهایی دیگری به تنهایی هام


با تو دل من پر از کبوتر شده است
حال من و شعرهام بهتر شده است
حالا تو منی و من تو هستم با تو
تنهایی من چند برابر شده است


جلیل صفربیگی
 

leylii

New member
اگه حتی ی ستاره تو شبت جایی نداره
به تو می رسم دوباره تو رو تنها نمی ذارم
اگه باز دلت بگیره رنک دنیا بشه تیره
هیچکی دستتاتو نگیره تو رو تنها نمی ذارم
از ته دلم می خونم تا ابد باهات می مونم
آره عشق مهربونم تورو تنها نمی دارم
گل من نترس من اینجام تورو تنها نمی دارم
تو یی تنها تک ستارم
تویی عشق موندگارم تا ابد تا دنیا دنیاست تورو تنها نمی دارم
اگه دنیام زیرو رو شه تورو تنها نمی ذارم
 

سیدعلی

New member
سلام دوستان شاعر. به به چه محفل شعری به پا کردیناااااااااااااااااااااااااااااا. حالا چنتا شاعر اینجا گیر میاد؟؟؟ حال همگی خوبه ایشالا؟؟؟
 

firoozeh

New member
انسان

در دلم غوغاییست
در سرم شور خدا میجوشد
دستهایم لرزان
و به دنبال دعا می کوشد
به تنم بار گناه
دیده ام گریان است
به خودم میگویم
این همان انسان است؟؟؟؟؟؟؟
که ملک سجده کند بر جایش؟؟؟؟
که خدا آفرین گوید ومن
و من.......
و ندا می آید
به درونم که دعا کن شاید
قطره اشکت بکند آزادت
و من اینبار به تضرع به خفا میخوانم
که من اینجا خسته
خسته از این همه آه
آه حسرت و گناه
و گناهم بر دوش
کمرم میشکند سنگین است
و خدا می گوید
بارت ای دوست رها کن برگرد
خوش ندارم بنده ام بار گناهش بر دوش پشت بر من برود
من تو را بخشیدم....
وخدا می دوزد چشمهای نگرانش بر من
می درخشد اشک در چشمانم
اشک شوق از دیدار
و به او می گویم نگهم دار که من میلغزم
نه که بد باشم و پست
هر چه باشد تو خودت میدانی انسانم.......


"آبی تنها"

- - - Updated - - -

انسان

در دلم غوغاییست
در سرم شور خدا میجوشد
دستهایم لرزان
و به دنبال دعا می کوشد
به تنم بار گناه
دیده ام گریان است
به خودم میگویم
این همان انسان است؟؟؟؟؟؟؟
که ملک سجده کند بر جایش؟؟؟؟
که خدا آفرین گوید ومن
و من.......
و ندا می آید
به درونم که دعا کن شاید
قطره اشکت بکند آزادت
و من اینبار به تضرع به خفا میخوانم
که من اینجا خسته
خسته از این همه آه
آه حسرت و گناه
و گناهم بر دوش
کمرم میشکند سنگین است
و خدا می گوید
بارت ای دوست رها کن برگرد
خوش ندارم بنده ام بار گناهش بر دوش پشت بر من برود
من تو را بخشیدم....
وخدا می دوزد چشمهای نگرانش بر من
می درخشد اشک در چشمانم
اشک شوق از دیدار
و به او می گویم نگهم دار که من میلغزم
نه که بد باشم و پست
هر چه باشد تو خودت میدانی انسانم.......


"آبی تنها"
 

mohana

Well-known member
حال اون عقابو دارم که پرش رو چیده باشن

حسرت آسمونا رو تو چشاش ندیده باشن



رسول یونان

2013-05-27_185932.jpg
 

firoozeh

New member
تقدیم به آرامش بخش وجودم......



" تو را من چشم در راهم "

شاید آنروز که نیما نوشت :"تو را من چشم در راهم "
نمیدانست اینجا من غمین بی تاب و نالانم
ز هجر و دوری یارم
از این غمخانه بیزارم
که می داند که من اینجا
کمی خسته کمی تنها
به راهت منتظر تا کی نشینم گر شوی پیدا
" تو را من چشم در راهم "
ز شوق روی و دیدارت
ندارم من دمی آرام و از غصه پریشانم
به خود گویم که یارم مهجبین دلدارار من آرام می آید
کرشمه در بغل دارد کمی با ناز می آید
ولی گویی ز شوق از روی و دیدارش
همی جانم به لب آید
تو را من چشم در راهم
کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مرگ را در پیش رو دارم
بیا تا جان به تن دارم
شوم چوبی که آتش میزند هر دم به این جانم
نگاه آتشین و دلربای ماه تابانم
تو را من چشم در راهم...........................

"آبی تنها"
 
آخرین ویرایش:

bahramian0935

New member
......

معتاد خاطرات که باشی
هیچ وقت لنگ جنس نیستی
آن هم جنس اصل
کافیست باران ببارد
قهوه تلخ باشد
... آهنگ غمگین باشد
بوی عطرش باشد
تا خماری بالا بزند و بروی سمت خاطرات
تا نئشگی کامل
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IL-2

zohreh22

New member
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

"حسین پناهی"
 
آخرین ویرایش:

zohreh22

New member
شاعرانه ترین اتّفاق

همیشه خواسته ام از خدا فقط او را

چنان که تشنه لبی چای قندپهلو را

به مرگ راضی ام؛ آن جا که راوی قصّه

سپرده است به او پیک نوشدارو را

سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز

دوباره سوی من آورده این پرستو را

تن تو عطر پراکنده؟ یا که آورده ست

نسیم صبح نشابور با خود این بو را؟

دوباره از تو نوشتم، هوا معطّر شد

بریده اند به نام تو ناف آهو را

گرفته اند به نام غنائم جنگی

سیاه لشکر موها کمان ابرو را

مرا دلی ست پر از آه و آرزو؛ مشکن

برای روز مبادا چراغ جادو را

تو شاعرانه تر ین اتّفاق عمر منی

بگو چه کار کنم چشم ماجراجو را؟
بدیع
 

zohreh22

New member
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها

پنهان ماند

"حسین پناهی"
 

bahramian0935

New member
گیسوی بلند بید در باد رهاست
بر قامت سبزه، شبنم صبح رَداست
پیچیده طنین هق هقی در رگ ابر
باران بهار، گریه ی شوق خداست.
 

bahramian0935

New member
خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی
به روز و شب مرا اندیشه توست
کز این روز و شب خون خوار چونی
از این آتش که در عالم فتاده‌ست
ز دود لشکر تاتار چونی
در این دریا و تاریکی و صد موج
تو اندر کشتی پربار چونی
منم بیمار و تو ما را طبیبی
بپرس آخر که ای بیمار چونی
منت پرسم اگر تو می‌نپرسی
که ای شیرین شیرین کار چونی
وجودی بین که بی‌چون و چگونه‌ست
دلا دیگر مگو بسیار چونی
بگو در گوش شمس الدین تبریز
که ای خورشید خوب اسرار چونی
 
بالا