دفتر شعر

paeez

New member
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او



گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای



جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای



نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی



خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن



مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم



گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم



سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی



عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم



کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد



سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت



روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی



حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود



مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

paeez

New member
دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد



ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم

می‌زند حرفی به دست خود رقم



گفت ای مفتون شیدا چیست این

می‌نویسی نامه سوی کیست این؟



هر چه خواهی در سوادش رنج برد

تیغ صرصر خواهدش حالی سترد



کی به لوح ریگ باقی ماندش

تا کس دیگر پس از تو خواندش



گفت شرح حسن لیلی می دهم

خاطر خود را تسلی می دهم



می‌نویسم نامش اول وز قفا

می‌ نگارم نامه عشق و وفا



نیست جز نامی از او در دست من

زان بلندی یافت قدر پست من



نا چشیده جرعه‌ ای از جام او

عشق بازی می‌ کنم با نام او
 

bahramian0935

New member
از غربت تو اشک دمادم داریم
دائم به لب پنجره شبنم داریم
این درد دل ماست ، خودت می دانی
در خاک مدینه یک حرم کم داریم...
 

bahramian0935

New member
خبر پیجید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و آتش می زند داغش جگرها را
خبر آمد، سری بر نیزه ها قرآن تلاوت کرد
کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را

- - - Updated - - -

امام صادق (علیه السلام):
خداوند تعالی از میان مخلوقات خود گروهی را برای برآوردن حوائج شیعیان فقیر ما برگزید تا به پاداش این کار، بهشت را به ایشان هدیه کند؛ پس اگر می توانی یکی از آنان باش.
وسایل الشیعه، ج 16، ص 357
 

bahramian0935

New member
......

عمریست رهین منت زهرائیم
مشهور شده به عزت زهرائیم
مُردیم اگر به قبر ما بنویسید
ماپیر غلام حضرت زهرائیم . . .
 

bahramian0935

New member
در حسرتت تقویم می چرخد، هی فصل پشت فصل پاییز است
نبض جهان در دستهای توست، دست تو از خورشید لبریز است
لبریز کن خواب مرا از رود، تعجیل کن ای آخرین موعود
شب می شود... دیر است خیلی دیر، برگرد آقا زود...خیلی زود
 

bahramian0935

New member
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺪﯼ !
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻏﻨﭽﻪ ﯼ ﻟﺒﻬﺎﺕ ، ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻃﺮﺡ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻋﻄﺎﺭ !
ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ، نخستین لحظه ی ﺩﯾﺪﺍﺭ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻬﺮﺍﺏ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ، ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺎﻡ !
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﻍ ﺁﺗﯿﺶ ﻟﺒﺖ ، ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻟﺒﻬﺎﻡ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﺎﻣﯽ !
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﺸﯽ ﻫﺮﮔﺰ ، ﺍﺳﯿﺮ ﺗﯿﺮ ﻓﺮﺟﺎﻣﯽ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻤﺎ !
ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ ، ﺑﺪﻭن ﺗﻮ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ...​

- - - Updated - - -

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺪﯼ !
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻏﻨﭽﻪ ﯼ ﻟﺒﻬﺎﺕ ، ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻃﺮﺡ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻋﻄﺎﺭ !
ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ، نخستین لحظه ی ﺩﯾﺪﺍﺭ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻬﺮﺍﺏ !
ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ، ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺎﻡ !
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﻍ ﺁﺗﯿﺶ ﻟﺒﺖ ، ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻟﺒﻬﺎﻡ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﺎﻣﯽ !
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﺸﯽ ﻫﺮﮔﺰ ، ﺍﺳﯿﺮ ﺗﯿﺮ ﻓﺮﺟﺎﻣﯽ !!!
ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻤﺎ !
ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ ، ﺑﺪﻭن ﺗﻮ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ...​
 

bahramian0935

New member
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو/ گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو
گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید /من دوستدار خواجه‌ام آخر نیم عدو
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده‌ست /او را به باغ‌ها جو یا بر کنار جو
مستان و عاشقان بر دلدار خود روند/ هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو
ماهی که آب دید نپاید به خاکدان /عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو
برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید/ خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو
خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود/ سلطان بی‌نظیر وفادار قندخو
آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس /برهر مسی که برزد زر شد به ارجعوا
در خواب شو ز عالم وز شش جهت گریز/ تا چند گول گردی و آواره سو به سو
ناچار می برندت باری به اختیار/ تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبرو
گر ز آنک در میانه نبودی سرخری /اسرار کشف کردی عیسیت مو به مو
بستم ره دهان و گشادم ره نهان/ رستم به یک قنینه* ز سودای گفت و گو
مولانا-دیوان شمس-غزل شماره 2239
 

bahramian0935

New member
اغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل‌ بایدش
چون برشکست صبا زلف عنبر افشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
 

baran71

New member
450px-Hafez_tomb-old.jpg

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده باز گردد یا بماند چیست فرمان شما
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا قلقله در گنبد افلاک انداز

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش استعاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

عهدو پیمان فلک را نیست چندان اعتبارعهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم

عدو با جان حافظ آن نکردیکه تیر چشم آن ابرو کمان کرد

عشق بازی کاربازی نیست ای دل سربباززانکه گوی عشق را نتوان زد به چوگان هوس

عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوستتنگ چشمم گر نظر بر چشمه یکوثر کنم
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفتنسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد


عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم


عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید چیست فرمان شما


عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است


عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغـــــــداد و وقت تبریــز است

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم


عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن زبر بخوانی در چارده روایت


عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
 

baran71

New member
ca11f981f3785d2c838e60965aeeecec.jpg


طره ی شاهد دنیی همه بند است و فریبعارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
طلب نمی کنی از من سخن جفا این استوگرنه با تو چه بحث است در سخندانی طیره جلوی طوبی قد چون سرو تو شدغیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند


طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم زکس نبست این دل پر امید من
گرچه سخن همی برد قصه من به هر طرف


طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
 

baran71

New member
68290289121426408505.jpg


هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند

هر که نامخت از گذشت روز گار
هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
هر که اول بنگرد پایان کار
اندرآخر او نگردد شرمسار
هزار جهد نودم که سر عشق بپوشم
نبود بر سرآتش میسرم که نجوشم
 

bahramian0935

New member
میون این همه کوچه که به هم پیوسته کوچه قدیمی ما کوچه بن بسته
دیوار کاهگلی باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه ...
مونده بین ما و اون رود بزرگ ...که همیشه مثل بوووودن جاریه
توی این کوچه به دنیا اومدیم تویه همین کوچه داریم پا میگیریم
یه روزم مثل پدربزرگ تو همین کوچه بن بست میمیریم ...
 

bahramian0935

New member
اغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل‌ بایدش
چون برشکست صبا زلف عنبر افشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
 

bahramian0935

New member
ی یار ز دیده گشته غایب برگرد
ای هجر تو اعظم مصائب برگرد
امشب ز خدا فقط تو را می خواهم
ای آرزوی شب رغائب برگرد
 

samen

New member
ما صاحب نیمکت بودیم
چهار نیکمت برای ماه
دوازده تا برای فصل
چهل وهشت تا برای سال
اکنون چهل و هشت ساله‌ام
روی همان نیمکت
پیپ می‌کشم.
 

bahramian0935

New member
یش از آنی كه به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدایِ غمشان
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختنِ با همشان
گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان، شیونِشان ، ضجِه ی زیر و بَمشان
نه شنیدی و مباد آنكه ببینی روزی
ماتمی را كه به جان داشتم از ماتمِشان
زخم ها خیره تر از چشم، تو را می جستند
تو نبودی كه به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جانپاره های دنیای من اَند
لیک با این همه از بهر تو می خواهم شان
گر ندارد زبانی كه تو را شاد كنند
بی صدا با دگر زمزمه ی مبهمِ شان
فكر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
كه دگر تاب نیاوردم و سوزاندمِ شان
استاد محمدعلی بهمنی
 

bahramian0935

New member
......

در راه رسیدن به تو. گیرم که بمیرم / اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره موجم که در اندیشه ی دریا / افتادو باید بپذیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد چه جای نگرانیست / من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم / یا سخت در آغوش بگیرم که بمیرم
خاموش نکن آتش افروخته ام را / بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
 

bahramian0935

New member
......

دل خسته ام ز سهمیه هایی که هیچ کس
باور نکرد سهم مرا سر کشیده است
باور نکرد جای تو را پر نمی کنند
باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است
این امتیازهای کذایی که بی دریغ
طومار طعنه همه هم هاست
ای کاش بودی ای پدر اینها ولی نبود!
سهمیه سهم کینه حق ناشناس هاست
 

bahramian0935

New member
زلی زیبا سروده امیرعلی غفاری در سوگ استاد محمدرضا لطفی
به کاروان هنر، راهزن زده ست امشب
زبان ما، همگی بند آمده ست امشب
نقاب شب به رخ ماه، پرده افکنده ست
ببین ز هجرت " لطفی " چه ها شده ست امشب
دگر نوای دل انگیزِ تار، خاموش است
صدای گریۀ بیدهای غمزده ست امشب
کجاست نغمۀ استوارِ آن حماسه سرا
چرا معلّمِ " شیدا " نیامده ست امشب
ز قحط سالیِ دهر، خشک گشته چشمۀ نوش
فسوس، میکده ها جمله غمکده ست امشب
 
بالا