دفتر شعر

bahramian0935

New member
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
- قیصر امین پور
 

bahramian0935

New member
شكر لله شد نصيبم مشهد شاه رضا
يافتم بوي بهشت از مرقد شاه رضا
داد توفيقم خداوند كريم ذوالجلال
توتياي چشم كردم خاك ايوان طلا
بود خالي جاي ياران جملگي از مرد وزن
در حريم كعبه سلطان علي موسي الرضا
پا نهادم چون به مسجد يادم امد از بهشت
صحن او دارد شرف بر قصر جنات العلي
برد راوي كه سقا خانه ان حضرت است
آب كوثر درميان شربت بيمارها
هر كه زو يك جام نوشد درد او زايل شود
از حكيمان و طبيبان جهان او را شفا
چون زيارت نامه خواندم آوردم بياد
حق حقداران و حق قوم و خويش و اقربا
 

bahramian0935

New member
حضرت خواجه، حافظ شیرازی برای قشقایی ها سروده است: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را و در جوابش صائب تبریزی میگوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را وحالا شهریار در جواب حافظ وصائب سروده:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزارا هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را حالا ب
 

bahramian0935

New member
......

کسی که می خواهد در این دنیا پاک شود،نمی تواند از مشکلات بگریزد و یا از آنها روی در هم بکشد.درین مورد تمثیل بسیار زیبای مولوی شنیدنی است.می گوید:بلاهایی که در این دنیا بر سر آدمی می آید؛مثل چوبی است که بر فرش پر خاک می زنند.اما خاک را می زنند نه فرش را.بلاها بر ناخالصیها فرو می آیند نه برآدمی!
بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد
آن یکی می زد یتیمی را به قهر
قند بود آن،لیک،بنمودی تو زهر
گفت چندان آن یتیمک را زدی
چون نترسیدی ز قهر ایزدی؟
گفت او را کی زدم ای جان و دوست
من بر آن دیوی زدم کو اندروست
مثنوی،دفتر سوم،ابیات4012-4016
 

bahramian0935

New member
یـــــــــــــــــــــــــا عــــــــــــــــــلـــــــــــــــــی (ع)
شــکـر خــــدا کـــه نـــام عـلی در اذان ماست
ما شیعه ایم و عشق عـلی هم از آن ماست
ذکـــر عــلی عــبـــادت مـخـــتص شیعه است
ایـــن اســـم اعظم است کـه ورد زبان ماست
با هـــر نــــفــس عـــلــی شده ذکــر لبم مدام
ایــن ” یا علی ” همـیشه رفــیق لبان ماست
از ” یاعلی ” زبان و دهــان خسـته کی شود؟
اصـــلا زبـــان بـــــرای هــمین در دهان ماست
دنــیـــا و آخـــرت بـــخــــدا نـــیـــست جز علی
بــغــض عـــلــی جهــنم و حًبش جنان ماست
مــــا را گــــمــــان کــــــنـــم ز عــلی آفریده اند
عشقش سرشته در گل ما ، بند جان ماست
مـــا شــــیـــعه زاده ایـــم ، خـــدا را هزار شکر
ایــــن شــــیعـــه زادگی شرف خاندان ماست
مـــا عاشـق علــی شده ایـــم و بـــدون شک
ایــن هـــم ز پــــاکــــدامـــنی مـــادران ماست
مــــا را چکـــار غـــیــر علی را؟ فـــقـط علــی!
آری عـــلی عــلی بـــخــدا آب و نـــان ماست
پــیــرم کــه سایه اش همه دم مستدام گفت
عشق علــی همـیشه و هرجا نشان ماست
 

bahramian0935

New member
......

ساعات عمرمن همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیرکه آب ازسرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام درعدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیاکه هیچ،جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعدازتوهیچ رنگ تغزل ندیده ام
ازخیرشعرگفتن حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا،شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
اللهم عجل لوليك الفرج
 

bahramian0935

New member
دلتنگـــــم مانند "ماه"

که هرشب ..

در فراق نیمه اش لاغر و لاغرتر میشود !

گفتم : اگر می دانستم کدامین روز می آیی...

به احترام آمدنت گناه نمی کردم.

گفت : آن روز که تو گناه نکنی...

به احترام گناه نکردنت می آیم ...

- - - Updated - - -

من به قرص ماه می مانم "
من از پنجره چشمهای زیبای تو
نوری دلپذیر و نشاط انگیز می بینم؛
که با چشمان تاریکم
هر تلاش برای دیدنش بی حاصل است.
من به نیروی پای های استوار تو
می توانم بارهایی را بر دوش کشم
که با پای های لنگ خود نمی توانم برد؛
من با بالهای تو پرواز می کنم
زیرا از خود بال و پری ندارم؛
من با نسیم روح تو به سوی بهشت سیر می کنم؛
و با ارادة توست که رنگم می پرد،
یا سرخ می شود؛
من با حضور تو در آفتاب سوزان
خنک و آسوده ام؛
و همراه تو در زیر برف و بوران احساس گرمی می کنم.
اراده من در اراده تو محو است؛
اندیشه های من در آغوش تو زاده می شوند
و کلمات من از نفس تو نشأت می گیرند.
من به ماه می مانم
که چشمها قرص درخشان آن را نخواهند دید
مگر هنگامی که با خورشید مقابل شود.
“ Love The Light-Giver “
With your fair eyes a charming light I see,
For which my own blind eyes would peer in vain;
Stayed by your feet the burden I sustain
Which my lame feet find all too strong for me;
Wingless upon your pinions forth I fly;
Heavenward your spirit stirreth me to strain;
E’en as you will I blush and blanch again,
Freeze in the sun, burn’ neath a frosty sky.
Your will includes and is the lord of mine;
Life to my thoughts within your heart is given;
My words begin to breathe upon your breath:
Like to the moon am I, that cannot shine
Alone; for lo! our eyes see nought in heaven
Save what the living sun illumineth.
Michael Angelo
ماه چو با مهر مقابل شود
وارهد از ظلمت و کامل شود
گر تو بر آني که به جايي رسي
رسته ز ظلمت به صفايي رسي
پاک دلي را به مقابل گراي
تا شودت ز آينه ظلمت زداي
وحشی بافقی
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود
حافظ
از غزلیات میکل آنژ با عنوان" عشقِ نور بخش "
ترجمه حسین الهی قمشه ای
 

bahramian0935

New member
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی
پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیده کویر
ای روح آسمانی دریا، نیامدی
ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار
زیباترین بهانه دنیا نیامدی
ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز
ای آخرین ذخیره طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند
این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
اللهم عجل لولیک الفرج
 

bahramian0935

New member
جان من اقا مرا سرگرم کاشی ها نکن
میهمان سرگرم صاحب خانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه باب الجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است
 

bahramian0935

New member
پادشاهان ایران و تبرك به نام على (ع)
صاحب كتاب منتخب التواريخ نقل كرده پادشاهان آل بويه و ديلم و عضدالدوله و ركن الدوله و آلب ارسلان و فرزندش ملكشاه شيعه و مروّج مذهب تشيّع بودند و علاقه عجيبى نسبت به آقا اميرالمؤمنين على(ع) داشتند و علتش هم اين بود كه در تمام جنگها پيروز مى شدند.
چون دستور داده بودند كه بر تمام دسته هاى شمشير سربازان خود و روى پرچمها نام گرانقدر وصى پيغمبر آقا على (ع ) راحك و نقش كنند يعنى با ياد و نام على (ع) به نبرد مى رفت و غالب مى گرديد براى همين هم بود كه در هر جنگى حمله مى كردند هميشه پيروز بودند زيرا با نام آقا على (ع) تبرك جسته و با نام آن حضرت شروع به جنگ مى كرد و بر دشمنان غالب مى گشتند و اين پادشاهان محبت و دوستيشان به نام مقدّس آقا على (ع) زياد بود.
من بنده توام به خداى تو يا على
دل بسته ام به مِهر و وفاى تو يا على
جان مى دهم به شوق لقاى تو يا على
امروز زنده ام به ولاى تو يا على
 

bahramian0935

New member
......

قلب ، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند ، دو سه ساعت يا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند !
قلب ، لانه‌ ی گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود و در پاييز ، باد ، آن را با خودش ببرد !
قلب ... راستش نمی دانم چيست !
اما اين را می دانم که فقط جای آدمهای خيلی خوب است ...
 

bahramian0935

New member
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
گر پای شود لنگ ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو ...
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست .
 

bahramian0935

New member
......

نماز، بى ولاى او، عبادتى است بى وضو
به منكر على بگو، نماز خود قضا كند
هر آنكه نيست مايلش، جفا نموده با دلش
بگو دل مريض خود، به عشق او شفا كند
يا على مدد
 

bahramian0935

New member
ﺑﻪ ﻃﺎﻫﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺳﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺍﺣﻤﺪ
ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﻭ
ﻃﻮﺑﯽ
ﺑﻪ ﻭﺣﯽ ﺍﻟﻬﯽ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺟﺎﺭﯼ
ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻣﻮﺳﯽ ﻭ ﺍﻧﺠﯿﻞ ﻋﯿﺴﯽ
ﺑﺴﯽ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﮔﺪﺍﯾﯽ
ﭼﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﮔﺪﺍﯼ ﮔﺪﺍﯾﺎﻥ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ )
ﭼﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ ) ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻩ
ﺗﺎ ﻣﺎ
ﻫﻤﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﮔﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﻮﻻ
ﻏﻼﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﻟﯿﻞ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﺪﺍ
ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﺧﻠﻘﺖ ﻣﺎ
ﻣﺴﯿﺮﺕ ﻣﺸﺨﺺ، ﺍﻣﯿﺮﺕ ﻣﺸﺨﺺ،
ﻣﮑﻦ ﺩﻝ ﺍﯼ ﺩﻝ ﺑﺰﻥ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ
ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺧﺴﺮﺍﻥ ﻋﻘﺒﺎ ﻧﯿﺮﺯﺩ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺯ ﺍﻭﻻﺩ ﺯﻫﺮﺍ ﻧﯿﺮﺯﺩ.
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻓﺎﻧﯽ ﺟﻮﺍﻧﯽ
ﺧﻮﺷﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﺑﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﯿﺮﺯﺩ
ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﺍﮔﺮ ﻣﺨﻠﺼﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﺍﮔﺮ ﺁﺑﺮﻭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺶ
ﯾﻘﯿﻨﺎ ﯾﻘﯿﻨﺎ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﺑﮕﻮ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ ﺯ ﺧﻮﺍﺑﺖ؟
ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﺭ ﻧﺪﺑﻪ ﻫﺎ ﺯﺍﺭﯼ ﯾﺎﺑﯽ؟
ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﻏﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ؟
ﻭ ﯾﺎ ﭼﻮﻥ ﺑﻘﯿﻪ ﺗﻮ ﺳﺮﺑﺎﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺻﻞ ﮐﺮﺩﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺗﻮ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺷﺒﯽ ﺭﺍ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﯾﺎﺭﯼ؟
ﺩﻝ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺑﺪﺍﻥ ﯾﺎﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺯ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﯾﺎﺭﯼ
ﻧﺴﯿﻢ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻭﺯﯾﺪﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﭼﮑﯿﺪﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺪﻭﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﯾﻮﺳﻒ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ
ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺑﺪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺯﻟﻒ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺭﺋﻮﻓﺶ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺍﻍ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﻋﻠﯽ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ﺍﺵ
ﺑﻪ ﺫﮐﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﯾﻢ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺭﺣﯿﻤﺶ
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻣﯿﺪ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﯿﺎﺯ ﻭ ﻗﻨﻮﺕ ﻧﻤﺎﺯﺵ
ﺑﻪ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﺳﯿﺎﻫﺶ
ﺑﻪ ﻋﻄﺮ ﻣﻠﯿﺢ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺣﺞ ﺟﻤﯿﻠﺶ ﺑﻪ ﺟﺎﻩ ﺟﻠﯿﻠﺶ
ﺑﻪ ﺻﻮﺕ ﺣﺠﺎﺯﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﺍﻕ ﻭ ﺷﺒﺎﻧﮕﺎﻩ ﺷﺎﻣﺶ
ﺑﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺒﻮﺭﺵ
ﺑﻪ ﺷﻬﺪ ﺷﻬﻮﺩ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻣﻬﺪﯼ
ﻣﺮﺍ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻻﺷﺘﯿﺎﻗﺶ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ
ﻣﺮﺍ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺎﮎ ﻓﺮﺍﻗﺶ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ
ﺗﻔﻀﻞ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﻫﻢ ﺭﮐﺎﺏ
ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﺳﻮﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻭ ﺷﺎﻡ ﻭ
ﻋﺮﺍﻗﺶ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ
ﯾﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﯾﺎﻣﻬﺪﯼ ﻣﺪﺩﯼ
 

bahramian0935

New member
دست مرا گرفتید تا یادتان بمانم
از روی خاک بردید تا اوج آسمانم
گفتند امام هر عصر بابای آن زمان است
"روز پدر مبارک بابای مهربانم"
 

bahramian0935

New member
تا صورت پیوند جهان بود، على بود
تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود
سلطان سخا و کرم و جود، على بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود، على بود
هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود
مسجود ملائک که شد آدم ز على شد
آدم که یکى قبله و مسجود، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
آن لحمک لحمى بشنو تا که بدانى
آن یار که او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و یدبیضا و نبوت
در مصر به فرعون که بنمود، على بود
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
از روى یقین در همه موجود، على بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبى بود
آن نور خدایى که بر او بود، على بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکى بود، على بود
آن قلعهگشایى که در قلعه خیبر
برکند به یک حمله و بگشود، على بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود، على بود
آن شیر دلاور که براى طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیالود، على بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
تا هست، على باشد و تا بود، على بود
جلال الدین محمد بلخى(مولوى)
 

bahramian0935

New member
خدا می خواست تا تقدیر عالم اینچنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
خدا در ساق عرش خویش جایی را برایشش ساخت
که حتی ماورای دیده ی روح الامین باشد
خدا می خواست از رخساره ی خود پرده بردارد
خدا می خواست تا دست خودش در آستین باشد
علیٌّ حُبّهُ جُنّه ، قسیمُ النّار والجَنّه
خدا می خواست آن باشد، خدا می خواست این باشد
علی را قبل از آدم آفرید و در شب معراج
به پیغمبر نشانش داد تا حقّ الیقین باشد
به جز نام علی در پهنه ی تاریخ نامی نیست
که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین باشد
به جز او نیست دستاویز محکم در دل طوفان
به جز او نیست وقتی صحبت از حبل المتین باشد
مرا تا خطبه های بی الف راهی کن و بگذار
که بعد از خطبه ی بی نقطه ی تو نقطه چین باشد
مرا در بیت بیت شعرهایم دستگیری کن
غزل های تو بی اندازه باید دلنشین باشد
غزل لطف خداوند است، شاعرها خبر دارند
غزل خوب است در وصف امیرالمومنین باشد
 

bahramian0935

New member
سوالی ساده دارم از حضورت
مــن آیا زنــده ام وقت ظهورت؟
اگر تــو آمـــدی مــن رفته بودم
اسـیر سال و ماه و هفته بودم
دعــایم کـن دوبـاره جان بگیرم
بـــیـــایم در حــضور تـــو بمیرم
. . .
چه سعادتی بالاتر از شهادت در راه مولامون . . .
 

bahramian0935

New member
آغوشتــــو به غیر من ،به روی هیشکی وا نکن
منو از این دلخوشـــــی ُ آرامشـــم جــــدا نکن
من برای با تــــو بودن، پُر عشــــق و خواهشـم
واسه بــودن کنارت ،تو بگو به هر کجا پر میکشم
منو تو آغوشــــت بگیر آغوش تو مقدســه
بوسیــــدنت برای مــن تولــــد یک نفسه
چشمای مهــربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دستـــای تو عادتــــه ترکم نمیشه
 

bahramian0935

New member
جملات زیبا و خواندنی درباره پدر
با پدرم جدول حل ميکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه...
اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , يعني ب و الف
يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشه بابا
با اينکه ميدونستم بابا ميشه ولي بهش گفتم نه اشتباهه
گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم در مياد ...
... ... ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشه بابا ولي ...
اينجا نوشته چهار حرفي، ولي تو که حرف نداري ...
من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی .
...
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...
راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد ...
ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .
یــخ در پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیای بی رحمــیست . . .
پدر مثل خودکار می مونه
شکل عوض نمی کنه
ولی یه دفعه می بینی که نمی نویسه
مادر مثل مداد می مونه
هر لحظه تراشیده شدنشو می بینی
تا اینکه تموم می شه
خدایـــا !!!
به بزرگیـــــت قســـم.....
توعکس های دست جمعی....
جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار.....
آمیـــــن
دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
گفــت : با پدر يه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نميســازم ،
دنيــــــــامو مي سازم
پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی ... چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ "پدرت"را می پرستیدی......
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتي هرچي پدره . .
در انتهای برای تمام پدرهایی که دستشان از این دنیا کوتاه است به رسم هدیه روز پدر فاتحه ای بخوانیم.
 
بالا