leylii
New member
از آن لحظه که در آن مه تو را یکباره گم کردم میان این همه سایه به دنبال تو میگردم
ندیدم رفتنت را من ...ولی آن جا کنارم بود گلی را که رها کردم میان دوزخ دیدم و بعد از آن
مه سنگین چه می داند برای من به جز پژمردن در آن گل که به یاد تو آمدم و لیکن یادگارت را
به جانم فقط خواهم کرد که گله ای ترک خورده برای یک گل زردم من اما خوب می دانم جایش خالی است
چشمانت به عمق ریشه در من و حالا هم که مه رفته خیابان ها از سایه است و من دیوانه ام شاید که تو ....
به دنبال تو گردم.......
ندیدم رفتنت را من ...ولی آن جا کنارم بود گلی را که رها کردم میان دوزخ دیدم و بعد از آن
مه سنگین چه می داند برای من به جز پژمردن در آن گل که به یاد تو آمدم و لیکن یادگارت را
به جانم فقط خواهم کرد که گله ای ترک خورده برای یک گل زردم من اما خوب می دانم جایش خالی است
چشمانت به عمق ریشه در من و حالا هم که مه رفته خیابان ها از سایه است و من دیوانه ام شاید که تو ....
به دنبال تو گردم.......