دفتر شعر

leylii

New member
روی سکوی کنار پنجره همه شب جای منه
یک ورق کاغذ و یک دونه قلم همیشه یار منه
کاغذ ای خط خطی از کنار پنجره می پرند توی کوچه
سر حال از این که آزاد شدند نمیدانند که اسیر دست و باد شدند
دیگه بیداری شب عادتم همدم تنهای من تیک تیک ساعتمه
حالا من موندم و یک دونه ورق که اونم از اسم تو سیاه میشه
همه چیزم تو زندگی آخرش به پای تو تباه میشه
چشمونم فاصله را دید می زنه دلم اسم تو رو فریاد می زنه
درای پنجره رو تا انتها باز میکنم
تو خیالم با تو پرواز میکنم .........................................:sad:
 

شهاب

New member
چشمم به دل گوید آب رسان ما را

از آن گوهر پاک دریاب دوست را

من خواهم که بشویم خود را

خواهم غسل عشق دهم خود را

بعد از غسل عشق بنگرم آنچه نمیدیدم را

با تو گویم زیبایی روی معشوق را

نکند طعنه زنی خود نیز می دانم

تو برتر از من می بینی آری می دانم

با محبت به آنچه دیدم گوش کن

با عشق و محبت وجودت هوش کن

با هم که گشتیم عشقمان افزون شد

آندم آری یکیم و دو هامان دود شد
 

شهاب

New member
شوق تو . . .

ای که نیستی تو چون کسی
ای که نیست چون تو کسی

یاد تو جان را چنان آورد به شوق

کاو خواهد برون آید از کالبد ز ذوق

در آرزوی تو بوده ایم و هستیم بسی

در اوج احساست ناید در یاد کسی

ترسند از دیدارت خلایق ز ندانستن

شادانه خواهم آن دم جز تو ندانستن
 
آخرین ویرایش:

navik

New member
کاش از این رمضان حکمتش یاد کنیم
ور نه هر کس که دهان میبنند ، روزه دار است ؟!
که نیست!
روزه دل بندیم و خود او بینیم
که در این حال همه از اوییم
این دهان بستن ما بر خوراک
یک نشان دارد از آن سرچشمه
راه دل باز و دهان میبندیم
و رنه خود میدانیم
از بهشت تو به یک نقص ، زمینی گشتیم .
k1nd
92/4/19
 

reza.n

New member
گلايه دكتر شريعتي از خدا و در ادامه جواب سهراب سپهري از زبان خدا.قشنگه.
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
 
آخرین ویرایش:

reza.n

New member
این هم جواب سهراب
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
 

ZOT

New member
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟


شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!



تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟


من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاط دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!



چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟


ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است!

فریدون مشیری
 
آخرین ویرایش:
این اهنگو خیلی دوس دارم:riz304:
692519_slxe1vrr6glin3kt.gif
33619_rosesmile.gif
 

sa@@ra

New member
پازل

وقتی نیستی

در شهرها در خیابانها

دنبالت می گردم

گل قشنگم!

و هر تکه ات را در زنی می یابم

همه ی نام ها تویی

همه ی چهره ها تویی

تمام صداها از توست.

دیروز چشم هایت را

در قطاری دیدم

که نگاهم کرد و گذشت

امروز حوله بر تن

در راهرو ایستاده بودی

با موهای خیس و همان خنده ها

فردا لب هات را پیدا می کنم

شاید هم دست هات.

مثل تکه های پازل

هر روز بخشی از تو رو می شود

گونه ای، رنگی، رویی،

دستی، لبخندی، مویی،

نگاهی...

گاهی عطر تنت

می پیچد در سرم

دلم می ریزد

در هر کس نشانه ای داری

همه را نمی توانم در یکی جمع کنم

همه را یکجا می خواهم...

اصلاً ...

تو را می خواهم.(عباس معروفی)
 

sa@@ra

New member
یک عاشقانه آرام
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

گل از تو گلگون تر

امید از تو شیرین تر.

نمی شود پاییز

فضای نمناک جنگلی اش

برگ های خسته ی زردش

غمگین تر از نگاه تو باشد.

نمی شود،

می دانم،

نمی شود آوازی

که مرد روستایی و عاشق

با صدایی صاف

در اعماق دره می خواند

در شمال شمال

رنگین تر از صدای تو باشد

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.

و - صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه

و - صدای عابر پیری که آب می خواهد

به عمق یک سلام تو باشد

شب هنگام

که خسته ایم از کار

که خسته ایم از روز

که خسته ایم از تکرار.

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد.

نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب

در آن زمان که روح دردمند ولگردم

بستری می جوید

بالینی می خواهد

تا شاید دمی بیاساید

نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب

و این روح دردمند ولگرد

باز هم کوله را زمین نگذارد

و سر را بر زانوی مهربانی تو.

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

شکوفه از تو شاداب تر

پاییز از تو غمگین تر.

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد

نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد

نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد

نمی شود که تو باشی بلور هم باشد

نمی شود که شب هنگام

عطر نگاه تو باشد

"محبوبه های شب" هم باشند.

نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم

نمی شود که تو باشی

درست همین طور که هستی

و من, هزار بار خوبتر از این باشم

و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.

نمی شود... می دانم...

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

" نادر ابراهیمی "
 

sa@@ra

New member
برای من

دوست داشتن

آخرین دلیل دانایی است

اما هوا همیشه آفتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحمل سکوتش طولانی ست

چقدر... " سید علی صالحی
"
 

navik

New member
اشك در چشم من و ، ياد به دفتر مانده
اين حسرت وغم، از تو به دل جا مانده
گفتند زمان رفتنم نزديك است
خنديدم و اين تبسم تلخ به لب ، جا مانده !
انها كه نميدانستند از رفتن تو
من رفته ام و ، فقط تنم جا مانده !
k1nd
92/4/26
 

leyla-h

New member
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

(فاضل نظری)
 

leylii

New member
عمرم گذشت و سهم من انتظار شد
روز و شبم از عبور تو گرد و غبار شد
طوفان گرفت و چشم مرا ریخت بر زمین
این عادت همیشگی روزگار شد
کسی نخواهد فهمید که من زنده ام
تکیه بر هر
درخت زدم چوبه ی دار شد
از بس کنار آینه ماندم به انتظار
آینه هم به درد من مبتلا شد
:sad:
 

leylii

New member
گل را دوست دارم تو را هم دوست دارم
گل را برای بوییدن تو را برای بوسیدن
گل را برای ی لحظه تو را برای همیشه
 

arshad246

New member
چقدر ثانیه ها نامردند

گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان

بی جهت عقربه ها می گردند

آه این ثانیه های نامرد

چه بلایی به سرم آوردند

نه به چشمم افقی بخشیدند

نه ز بغضم گره ای وا کردند

از چه رو سبز بنامم به دروغ

لحظه هایی که یکایک زردند

لحظه ها همهمه هایی موهوم

لحظه ها فاصله هایی سردند

آه بگذار ز پیشم بروند

لحظه هایی که یکایک دردند
 

waria

New member
کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه ی دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید

مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

arshad246

New member
کجا کجا؟خدا خدا


بحر کجا،بهره کجا
بحر خروشان کجا،بهر ه ی قلبم کجا
اه خدا،اه خدا
مهر کجا،مهره کجا
مهر حبیم کجا،مهره ی زیبا کجا
وای خدا،خدا خدا
ساز کجا،سازه کجا
ساز پر از غم کجا،سازه ی زیبنده کجا
اه خدا،اه خدا
قلب کجا،سینه کجا
قلب من از سینه جدا
سینه ی بی کینه کجا
خدا خدا ،خدا خدا
من کجا،تو کجا
من پی تو در همه جا و کجا،تو همه جا و کجا
وای خدا،خدا خدا
عشق کجا،مشق کجا
عشق مرا برد کجا،مشق نوشتن کجا
اه خدا،اه خدا
سینه ی پر درد کجا،عاشق معشوق کجا
وای خدا،خدا خدا
ناز کجا،تازه کجا
ناز معشوق کجا،تازه ی بازار کجا
وای خدا،کجا کجا
تن کجا،لب کجا
این تن خسته کجا،این لب بسته کجا
باز خدا،خدا خدا

(گمنام)
 
آخرین ویرایش:

Halis

New member
شکســـ ـــته بال من از این کلـــ ــــوخ های هرزگـــ ـــرد....

سخـــ ـــن پران بی دل و من و هجـــ ـــوم مهر ســــ ــــرد.......

**هالیس** ==> از خودمه:d
 
بالا