غذاش بادمجان است، رنگ او موزی ست!
که استوانه ی پوچی ست که سرش لوزی ست!!
که واردات اصیلش تپانچه ی روسی
که صادرات مهمّش تئاتر روحوضی ست!
پدر که چادر انداخت مادرم زن شد
که شب رسید... و تکلیف ماه، روشن شد
کنار همبرگر، قرص لاغری می خورد
سزارین شدم و قورباغه مانکن شد!
صلیب می دادم روی خط قائم، جان
بزنگ و فوت کن از چادرت مزاحم جان!
مسیر متروی کهریزک از کجا می رفت؟
غذای نصفه شبم شد دو پُرس بادمجان
لجن، خدا هم دارد اگر وزغ دارد
نگاه کشمشی توست که عرق دارد
صدای آوازت را کلاغ ها خوردند
به طعنه گفتم: پس قورباغه حق دارد!
تو را به سیلی و خواب مرا به شوک گفتند
که می کُشند تو را و مرا و... [رک گفتند]
و بعد بازیگرها به صحنه افتادند
برای مردم خوشحال شهر، جوک گفتند
به چرک دیوار و پس زمینه ی طوسی
به دستگاه جدیدی به لهجه ی روسی
به هق هق آوازی مچاله کنج قفس
به اینهمه می خندی مرا و می بوسی!
که گربه رفته که از لانه پر بیاورد و
تپانچه خواسته از ماه، سر بیاورد و
که مادرم وسط دیگ و چادرش جر خورد
پدر که رفته کمربند دربیاورد و...
لجن رسید به این خانه و طهارت داشت!
بزرگ بود ولی عقده ی حقارت داشت
لجن گرفت جهان را... ولی الهی شکر
که قورباغه ی ما پرده ی بکارت داشت
صدات می کنم و غلت می زنم در خون
دوباره سر می کوبم به میله های جنون
سر کسی وسط حوض دست و پا می زد
آدامس موزی می خورد خانم میمون!
تمایلی ست که این روزها به شب دارم
که جای سوزن و نخ در میان لب دارم
مرا ببخش که بی احتیاطی محضم
مرا ببخش عزیزم هنوز تب دارم
به احترام شب بی نهایت پاییز
به احترام کمربند و گریه ی یکریز
به احترام جنابان موز و و بادمجان
به احترام شما قورباغه های عزیز!
نبودم و گرهی روی روسری می خورد
که مادرم وسط شام توسری می خورد
نبودم و تو دلت تنگ می شود ده تا
که ماه چاردهَم قرص لاغری می خورد
جنون مجنون بودم به منطق لیلی
که ایستاد دلم در کمال بی میلی!
که ایستاد دلم پشت میله های قفس
که ایستاد و دلم تنگ می شود خیلی!
صدای گربه که از بام خانه افتاده
به گریه ای که در این عاشقانه افتاده
به آخرین رویایش - تبر! - می اندیشد
درخت سبز که در موریانه افتاده
دلی ست پخته شده در میان هر ظرفی
خورشت بادمجان است در شبی برفی
صدای باااد در آواز قورباغه و مرگ
صدای باااد...
و دیگر نمی زنم حرفی...