دفتر شعر

saeedms

New member
نقاش نقش قامت سرون روان چكر

اما يئتر دوداقوه چكديكجه جان چكر

ظاهرده گرچه قاشيله مژگان چكر ولي

باطنده قتل عاشقه تير و كمان چكر

نرگس گؤزون بنفشه خطون لاله عارضون

عكسين سالور خياله گلور گلستان چكر

لعل لبون گولنده خطا كار عاشقه

خط خط شكسته خطيله خطّ امان چكر

چكسه اگر دهانيوي موهوم، عبث دئگول

قورخار اولا دهن زده، ائلده ن نهان چكر

تصويريمي منيم قوجا چكدي جوان ايكن

اما سني بو گونده دونندن جوان چكر

گؤز حلقه سينده گؤردي خدنگون دئدي كؤنول

قانلوني قان اياقينه آخرده قان چكر

چرخ برينه شعله آهيمدي خط سالوب

اما آدين قويوبلا فلك كهكشان چكر

خنجر چكر ديلله گؤزون گؤز اميري تك

گؤز يولدا قالميشام گوره سن بس هاچان چكر

آلديم سراغ زلفوي، وئرديم صبايه دل

گؤردوم بلددي چينه طرف كاروان چكر

سودين ائديب ملاحظه سوداي عشقده

صراف هر تجارته باخسا زيان چكر
 

saeedms

New member
زجمع نو خطان,خوش خط و خالی کرده ام پیدا
ز خیل مهوشان ابرو هلالی کرده ام پیدا
بت داود صنعت, عیسوی مذهب, ملک فطرت
سلیمان حشمت و یوسف جمالی کرده ام پیدا
ملامت ها کشیده ,سعی برده, خون دل خورده
یکی پر عشوه و غنج ودلالی کرده ام پیدا
نشستم با قد همچون کمان اندر کمین آخر
به تیره غمزه صید افکن غزالی کرده ام پیدا
مسلسل طره یاری,گل عذاری, ترک خون خواری
جفا جو, تند خو, شیرین مقالی کرده ام پیدا
زجان گر کاستم, بر عشق افزودم بسی شادم
بحمدالله کزین نقصان کمالی کرده ام پیدا
نه تنها من سپردم دل به چین طره اش کانجا
هزاران همچو خود آشفته حالی کرده ام پیدا
چو صراف از دل دیوانه ای عاقل چه می خواهی
درین دیوانگی جاه و جلالی کرده ام پیدا
 

saeedms

New member
زجمع نو خطان,خوش خط و خالی کرده ام پیدا
ز خیل مهوشان ابرو هلالی کرده ام پیدا
بت داود صنعت, عیسوی مذهب, ملک فطرت
سلیمان حشمت و یوسف جمالی کرده ام پیدا
ملامت ها کشیده ,سعی برده, خون دل خورده
یکی پر عشوه و غنج ودلالی کرده ام پیدا
نشستم با قد همچون کمان اندر کمین آخر
به تیره غمزه صید افکن غزالی کرده ام پیدا
مسلسل طره یاری,گل عذاری, ترک خون خواری
جفا جو, تند خو, شیرین مقالی کرده ام پیدا
زجان گر کاستم, بر عشق افزودم بسی شادم
بحمدالله کزین نقصان کمالی کرده ام پیدا
نه تنها من سپردم دل به چین طره اش کانجا
هزاران همچو خود آشفته حالی کرده ام پیدا
چو صراف از دل دیوانه ای عاقل چه می خواهی
درین دیوانگی جاه و جلالی کرده ام پیدا
(صراف تبریزی)
 

Asoo

New member



شل سیلور استاین
من دوستت دارم
خدا هرکسي را که مثل من خوب باشد
دوست دارد
اما هر کسي را که مثل تو بد باشد
دوست ندارد
اما من تو را با همه بدي ات دوست دارم
چون دلم برايت مي سوزد
وقتي مي بينم هيچ کس دوستت ندارد
 

Asoo

New member


حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد ،

هـمه بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت می دارد ، زودتــــر !!
 

binam

Active member
زندگی

چه آموزگار سختگیریست زندگی

دست در مقابل دست

چشم در مقابل چشم

و جان در مقابل جان

قصاص میکند تو را

در سکوت

بی چوبه ی دار

بی هیچ خون ریزی

بی رحمانه و خونسرد

...

"حد" میشویم

به تقاص یک اندیشه

..

نیمی از جانم را ستاندی

لبخندم را

و من بی لبخند

به جنگ خواهم رفت

تا ز چنگت برآورم

نیمه ی دیگرم را

شکستی م

میشکنم ت

در زیر دندان صبر

زیر پنجه های امید

و از میان پلک های نیمه بازم

خرد شدن ت را به نظاره خواهم نشست

تا لاشه ی ناامیدی

نصیب کلاغ های شوم شود

.

غافل مباش

از خیانت های اندیشه

و کرم هایی که میلولند در ذهن

و هشیار باش

که جنایت های این موذی صفت

بسی خوفناک ترند

تا جنایت های دستانمان
 

navik

New member
اشعار من در تستها خشکیده اند
دلتنگ سخن بودم و اغاز سخن
هر چه کردم سخنی بیش نبود
منتخب در الفی بودم و شک در "ب "بود
پاک کردم درنهایت "ج" را گفتم من
عجب اینست جوابش باز هم "دال " امد
چه کنم بیش نبود این شعرم
باز در دل به خودت میگویی
شعر این شاعر درمانده کمی ترشیده
راستش از تب بالای من است
همه اشعار ، به هزیان گفتم
k1nd
92.2.31
 

binam

Active member
حالا سالهاست هیج نامه ای به مقصد نمیرسد

می‌دانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!

به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آید.

مگر می‌شود نیامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟
پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!
تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام
تمامم نمی‌کنی، ها!؟
باشد، گریه نمی‌کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.
چه عیبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و
آسمان هم که بارانی‌ست ...!

...





حالا بیا برویم
برویم پای هر پنجره
روی هر دیوار و
بر سنگ هر دامنه
خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را
برای مردمان ساده بنویسیم
مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من
هوای تازه می‌‌خواهند!
ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و
اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.

یادت هست؟
گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
همین گهواره‌ی بنفش
همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟
ها ری‌را ...!
من به خانه برمی‌گردم،
هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد
 

navik

New member
گفتم چه کنم احساس من خشکیده است
با ذکاوت جمله ای فرمودند
من مبهوت به این فرمایش !
فرمود که احساس تو گر خشکیده
لب یک باغچه رو
ریشه در باغچه کن
فتوسنتز بنما
چشم ای فاضل فرزانه
چنین خواهم کرد !..
ولی ای فرزانه ،
تو لطفی بنما
من اگر گل دادم
گل من را تو نکَن ..!
بدل خود تو مگیر
ازمون در پیش است
همه قاطی کردیم
سخنی گفتم من
تو تبسم کنی ! و
چهره ات شاد شود ..!
k1nd
92/3/5
 

navik

New member
و در آن لحظه كه گلبرگ درخت
از سر شاخه چكيد
و به خاك افتاد و در زمين جاي گرفت
به بيداري يك خواب رسيد
ريشه زيبانيست ، اماپايدار
گل كه زيبا هست، اما در گذار
منتخب بايد :
كه زيبا بود" اما رفتني"
يا كه در خاك "و ليكن ماندني !"
K1nd
92/3/12
 

zohreh22

New member
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی....


فریدون مشیری

حسی نمانده است و اشکی که ترسان و لرزان روی گونه ای جا خوش کرده است .
...

خدایا ...
 

golabatun

New member
نمی دانستم تنهایی ام برگ برنده بود..
وقتی منم را به تو دادم...
عجیب بریدی تک برگ دلم را!!


گلابتون
 

ZOT

New member
نه تو می مانی و نه اندوه،و نه هیچیک از مردم این آبادی...به حباب نگران لب یک رود قسم،و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذرد؛آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز....
سهراب سپهری
 

SAMIN66

New member
شکر خدا که نام علی در اذان ماست
ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست

ذکر علی عبادت مختص شیعه است
این اسم اعظم است که ورد زبان ماست

با هر نفس علی شده ذکر لبم مدام
این " یاعلی " همیشه رفیق لبان ماست

از " یاعلی " زبان و دهان خسته کی شود؟؟
اصلا زبان برای همین در دهان ماست

دنیا و آخرت بخدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و حُبش جنان ماست

ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
عشقش سرشته در گل ما ، بند جان ماست

ما شیعه زاده ایم ، خدا را هزار شکر
این شیعه زادگی شرف خاندان ماست

ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
این هم ز پاکدامنی مادران ماست

ما را چکار غیر علی را؟؟ فقط علی
آری علی علی بخدا آب و نان ماست

پیرم که سایه اش همه دم مستدام گفت:
عشق علی همیشه و هرجا نشان ماست
 

mohana

Well-known member
8ipdon4ec7t9ol050lp1.jpg


زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
 

ba ba barghi

Well-known member
137012152924763_1must_remember_sm.jpg

یاد من باشداز فردا صبح

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا، آب ، زمین

مهربان باشم، با مردم شهر

و فراموش کنم، هر چه گذشت

خانه ی دل، بتکانم ازغم

و به دستمالی، از جنس گذشت

بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل

مشت را باز کنم، تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست
...
 

ZOT

New member
خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم
گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن به بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بـی‌طاقت
بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم
نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم
 

parnia

New member
دریاب مرا، دریا

7164dddf2722015c043df0bb3b23cc3d_1024.jpg

ای بر سر بالینم، افسانه سرا دریا !
افسانه عمری تو، باری به سرآ دریا .
***
ای اشک شبانگاهت، آئینه صد اندوه،
وی ناله شبگیرت، آهنگ عزا دریا .
***
با کوکبه خورشید، در پای تو می میرم
بردار به بالینم ، دستی به دعا دریا !
***
امواج تو، نعشم را افکنده درین ساحل،
دریاب مرا، دریا؛ دریاب مرا، دریا .
***
ز آن گمشدگان آخر با من سخنی سر کن،
تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دریا .
***
چون من همه آشوبی، در فتنه این توفان،
ای هستی ما یکسر آشوب و بلا دریا !
***
با زمزمه باران در پیش تو می گریم،
چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دریا !
***
تنهائی و تاریکی آغاز کدورت هاست،
خوش وقت سحر خیزان و آن صبح و صفا دریا .
***
بردار و ببر دریا، این پیکر بی جان را
بر سینه گردابی بسپار و بیا دریا .
***
تو، مادر بی خوابی. من کودک بی آرام
لالائی خود سر کن از بهر خدا دریا .
***
دور از خس وخاکم کن، موجی زن و پاکم کن
وین قصه مگو با کس، کی بود و کجا ؟ دریا !



 
بالا