دفتر شعر

siavash

New member
من شب فاصله ام٬٬٬تو کجایی یارم٬٬٬ من لب حوصله ام٬٬٬ تو کجایی یارم

من به عادت بیمار ٬٬٬تو کجایی یارم٬٬٬ من ز دنیا بیزار٬٬٬ تو کجایی یارم

من به نفرین زمان٬٬٬ تو کجایی یارم ٬٬٬من در آغاز خزان٬٬٬ تو کجایی یارم

من به ماندن گریان ٬٬٬تو کجایی یارم ٬٬٬من به دل غم دارم تو کجایی یارم

من تو را کم دارم ٬٬٬تو کجایی یارم؟؟؟؟؟
 

siavash

New member
هر کس از این دنیا چیزی برمیدارد

من ،اما فقط

دست برمیدارم...................
 

siavash

New member
...مثل آن مسجد بین راهی تنهایم

... هر کس هم که می آید مسافر است می شکند

....هم نمازش را، هم دلم را

و می رود
 

parnia

New member
تو غیر از من چه میجویی؟...........



که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
 

parnia

New member
[h=2]خسته ام..........[/h] خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر

این هُبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر


آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف


ابر های سر به راه ، بید های سربه زیر


ای نظاره ی شگفت ! ای نگاه ناگهان !


ای هماره در نظر ! ای هنوز بی نظیر !


آیه آیه ایت صریح ، سوره سوره ات فصیح


مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر


مثل شعر، ناگهان مثل گریه ، بی امان


مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر


ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن


با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر


از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی


دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !


این تویی در آن طرف پشت میله ها رها


این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر


دست خسته ی مرا مثل کودکی بگیر


با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر...
 

siavash

New member
وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست
خاطر خاطره ها رخ بنمود
زندگی چرخش یک خاطره است
خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد
پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود
و زمین منتظر …..
زندگی چرخش ایام و گذار من و توست
و کسی گفت به من:
آب را گل نکنید
پدرم در خاک است
زندگی می‌گذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
و زمین کوچک نیست
دل ما تنگ و نفس سنگین است
کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است
خاطر خاطره‌ها را نبریدش از یاد
زندگی می‌گذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
 

siavash

New member
برای دلتنگی هات

دلتنگم پدر.

برای روزهایی که

خوش نبودیم اما بودی.

مثل مرگ از مرگ می گریختی

و هیچ کس ندید

چگونه گریبانت را گرفت.

یاد روزی افتاده ام

که دیروز همیشه رفتنت بود.

آمده بودم

به چشم هایت سلامی دوباره کنم.

پلک هایت به سنگینی

بر چشم هایت آرمیده بودند.

بوی رنجوری و خستگی می دادی.

بر بالینت ایستادم.

چشم گشودی.

سلام ات دادم.

به نشان پاسخ پلک زدی.

به اشاره آب خواستی.

دادمت.

به شب چیزی نمانده بود.

آنها که بهتر از من،

از رفتنت خبر داشتند

سپرده بودند

تیمارت کنم و برگردم.

اشاره کردی با نگاهت

به سوی پنجره

با عذاب

گفتی:

جنازه می برند... / از کیست؟...

هراسیدم از چشمهات

جنازه ای که می دیدی

و من نمی دیدم

از آن که بود؟...

نگاهت بهانه می گرفت.

پیشانی ات را بوسیدم.

دهان باز کردی به رنج

و با صدایی بی صدا گفتی:

کجا می روی؟...

گفتم : خانه...

به سختی باز دهان گشودی

و از لبهات خواندم که گفتی:

من هم می آیم...

نباید می آمدی...

باید می ماندی تا بمیری...

گفتم:

بگذار به دکترت بگویم.

با همان حال پریشان اما به تحکم گفتی:

می آیم خانه...

اشک امان نداد که درماندگی ات را ببینم.

اشاره کردی بلندت کنم.

بالشت را مرتب کردم

و پشتت را به آن تکیه دادم.

نا نداشتی.

بوی مرگ می دادی.

درمانده بودی.

حکم کرده بودی با من بیایی

و من حق نداشتم

دستورت را بشنوم

و نشنیدم.

گفتم:

تنها نمی توانم بغلت کنم/بلندت کنم...

می روم با کسی بیایم.

باز بوسیدمت.

آخرین دروغم را به تو گفته بودم

و بیرون آمده بودم.

شب

همه

بیهوده

بر بیهودگی می گریستیم.

فردا آمد.

من هم آمدم.

پنداشتم خوابی شاید.

هفت طبقه را با هفت هزار دلواپسی طی کردم

و به اتاقت رسیدم...

مرگ

جای تو بر تخت آرمیده بود

و بهت

گونه هام را می خراشید....

برای دلتنگی هات

دلتنگم پدر...
 

mohana

Well-known member
577662_p1kas7lT.jpg

ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد!
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت

و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند!
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم!
هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی!
پس کی؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم!
مسافر همیشه همسفر من!
 

yashar.1985

New member
مردان خدا پرده ي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا يار نديدند
هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند
يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند
يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فرياد که در رهگذر آدم خاکي
بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند
همت طلب از باطن پيران سحرخيز
زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهي
کز حق ببريدند و به باطل گرويدند
چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نفروشند متاعي که خريدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامعه به اندازه هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک سير فروغي
از دامگه خاک بر افلاک پريدند
فروغی بسطامی

 

navik

New member
میگویند اب آتش را خاموش میکند
باور نکنید ...!
من به چشم خویش دیدم
قطره اشکی بر گونه یتیمی
جهانی را به آتش کشید ..!
k1nd
92/2/5
 

am-ml

New member
ما معتقدیم عاقبت مردی سبز
سر میزند از كوه، چو ناوردی سبز

ما معتقدیم عشق سر خواهد زد
برپشت ستم كسی تبر خواهد زد

سوگند به زخمهای سرشار غرور
سوگند به هر چهارده آیه نور

آخر شب سرد ما سحر می‌گردد
آشوب جهان فتنه سر می‌گردد

چشمان خدا ز عشق تر می‌گردد
مهدی به میان شیعه بر می‌گردد

تفسیر بلند ذوالفقار است این مرد
انگار بهار در بهار است این مرد

با خون حسین در نیام آمده است
انگار علی به انتقام آمده است

ای كوفه دلان زجایتان برخیزید
از شرم و حیا زشهرتان بگریزید

ای كوفه دلان دوباره دین آمده است
این است علی، فتح مبین آمده است

انگار كه خاتم الامین آمده است
كفر است ولی خدا زمین آمده است

ای مرد علم به دوش من یا مولای
ای سید سبز پوش من یا مولای

برگرد هنوز بیقرارت هستند
یك عده عجیب انتظارت هستند

آن مرد كه بوی سبز باران می‌داد
آن پیر كه روح بر جماران می‌داد

می‌گفت كه عاقبت كسی می‌آید
از نسل علی داد رسی می‌آید

می‌گفت كه یك روز تو برمی‌گردی
بر شام سیاهمان سحر می‌گردی

می‌گفت تو سبزی به بلندای دعا
لبریز محبتی و سرشار خدا

اما تو نیامدی بهارانم رفت
افسوس دگر پیر جماران هم رفت

طفلان نجیب بیشه‌ها شیر شدند
مردان غریب جبهه‌ها پیر شدند

یك عده به ذكرند به تطهیر شدند
یك عده ز دوریت زمین گیر شدند

ای مرد علم به دوش من یا مولا
ای سید سبز پوش من یا مولا

برگرد كه بر بهارمان می‌خندند
یك عده به انتظارمان می‌خندند

دستان سیاهی كه به خون آلوده است
گویند كه انتظارمان بیهوده است

افسوس كسی نیست كه فریاد زند
از پشت حصار غربتت داد زند

افسوس كسی نیست بیا داد برس
یا صاحب ذولفقار فریاد برس

امواج دلت، آبی دریای غریب
غربت كده‌ات كجاست؟ مولای غریب

غربت كده‌ای كه بوی دریا دارد
صد خاطره از غربت زهرا دارد

برگرد نشانمان بده دریا را
برگرد و بیاب تربت زهرا را

برگرد علی چشم به راه است هنوز
اسرار غمش در دل چاه است هنوز

آن چاه پر از ستاره را پیدا كن
آن سینه پاره پاره را پیدا كن

برگرد كه سبز و استوار آمده‌اند
آن سیصد وسیزده سوار آمده‌اند

ای مرد علم به دوش من یا مولا
ای سید سبز پوش من یا مولا

شاعر: نسترن بهادر
 

siavash

New member
دیگر به همه چیز شک کرده ام

می گویند : آب نطلبیده ، مــراد است.

هر چه بالا پایین می کنم ، نمیفهمم

این چشمانم پس کی مراد میگیرند؟!
 

siavash

New member

خسته ام...
از صبوري خسته ام...
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....!
 

bahar.zr93

New member
دیگر به همه چیز شک کرده ام

می گویند : آب نطلبیده ، مــراد است.

هر چه بالا پایین می کنم ، نمیفهمم

این چشمانم پس کی مراد میگیرند؟!

آب نطلبیده همیشه مراد نیست...

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند.
 

mohana

Well-known member
وای ، باران !
باران !
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران !
باران
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب ، رؤیای فراموشی هاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گل های امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ ......
 

navik

New member
دفتر شعر مرا چه كسي خواهد خواند
كاش تا آتش دل برگيرد
با همان اتش دل شمعي از لحظه باهم بودن !
بر سر سبز سكوت حزنم !
به تمناي دلم افروزد
كاش اي كاش
فقط دفتر شعر مرا باز گند !
...
k1nd
92/2/14
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

navik

New member
كاش اي كاش كه "اي كاش نبود "
حسرت و ماتم و اندوه نبود
هر چه از بود ن ما بود ، نبود
و در ان لحظه تنهايي مان
سخن" كاش" و " اي كاش" نبود
جمله در اين كلمه سر خورده !
كه همه تجربه اي بود و " اي كاش" نبود
دگر از رفتن لحظه همه دلخوش بوديم
بد كه يا خوب دگر اين كلمه هيچ نبود
كاش اي كاش كه "اي كاش نبود "
k1nd
92/2/15
 

navik

New member
سفری در پیش است !
ساربان کور و علیل
شتران مردنی اند
من خودم میدانم
راه پر پیج و خم است
چاره در رفتن راه است هنوز
پاسبانان امشب ، همره دزدانند
ساربان سر به هوا
خواب ، کوچیدن شب را دارد
شب خودش بی مهتاب
تار تار است هنوز
کور سویی دارم
به امید خود " او
لا الا الا هو
هر چه بادا باد است!
k1nd
92/2/17
 

mohana

Well-known member
35844080441070809674.gif


گفتند: "کلاغ" ، شادمان گفتم : "پر"

گفتند: "کبوترانمان " ، گفتم "پر"



گفتند : "خودت" ، به اوج اندیشیدم

در حسرت رنگ آسمان گفتم : "پر"



گفتند : "مگر پرنده ای ؟" ، خندیدم

گفتند : "تو باختی " و من رنجیدم



در بازی کودکان فریبم دادند

احساس بزرگ پر زدن را چیدم



آن روز به خاک آشنایم کردند

از نغمه ی پرواز جدایم کردند



آن باور آسمانی از یادم رفت

در پهنه ی این زمین رهایم کردند



حالا ، همه عزم پر گرفتن دارند

دستان مرا دوباره می آزارند



همراه نگاه مات و بی باور من

از روی زمین به آسمان می بارند



گفتند: "پرنده" گریه ام را دیدند

دیوانه ی خاک بودم و فهمیدند



گفتم که : "نمی پرد " ، نگاهم کردند

بر بازی اشتباه من خندیدند


نغمه رضایی
 

mohana

Well-known member
1320782511.jpg

اگر آواز میخوانی

بخوان آواز غمگین یتیمان را

که همچون طوطی بی نغمه خاموشند

وبر سرهایشان چتر محبت سایه ا فکن نیست

بدلها راهشان بسته است

زخاطر ها فراموشند

مخوان آواز ای دختر!

صدای نغمه ی مستانه ات را در گلو بشکن

پسر آواز عشق انگیز را بس کن

سرود لحظه های کامیابی را به دور افکن

تو ای دختر که شور نغمه از لبهات لبریز است

برای نغمه هایت فکر دیگر کن

تو ای مرد جوان کز کام ها در سینه ات بانگی طر بخیز است

سرود قرن را سر کن

بخوان اواز اما همره بانگ دلاویزت

بگوش ما رسان شب ناله های بینوایان را

صدای دردمندان بلاکش را

نوای مبتلایان را

مخوان آواز عشق انگیز ای دختر!

اگر اواز میخوانی

بخوان اواز دردانگیز آن مرد نگون بختی

که شب با دست خالی میکند اهنگ کاشانه

و با شرمی غم الوده

به جای نان به پای کودکانش اشک میریزد

وغمگین کودکان او

بگردش در تضرع چون کبوترهای بی دانه...
geryye.gif


تو ای دختر !برای نغمه هایت فکر دیگر کن

سرود قرن را سر کن
 
بالا