دفتر شعر

hoorsa

New member
آرامش من این روزها
مدیون همین انتظاریست
که دیگر از کسی ندارم...
 

waria

New member
هر چه دارم یا ندارم هیچ هیچ
ابر پر بارم؛نبارم هیچ هیچ

از تهی سرشار و از خالی پرم
چون حبابی هر چه دارم هیچ هیچ

عهد بستم با تو از عهد قدیم
آن همه قول و قرارم هیچ هیچ

هر چه بودم با تو بودم آن همه
آنچه اینک در شمارم هیچ هیچ

رو به روی آفتاب روی تو
ذره ام،گردم،غبارم،هیچ هیچ

با تسلسل دور باطل می زنم
سرد و سرگردان،مدارم هیچ هیچ

برگهایی پاره از تقویم پار
کهنه و بی اعتبارم،هیچ هیچ

هیچ اگر گفتم جوابم هیچ بود
ناله ای در کوهسارم،هیچ هیچ
قیصر امیر پور

 

monika.6

New member
من از جهان بی تفاوتی فکرها صداها و حرفها می ایم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پراست از صدای پاهای مردمی که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند!
 

ZOT

New member
aram ft عزیز زیبا بود ممنون


عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
 

faridez

New member
باز دلم گرفته است و از هر چه شعر سیر شده ام
و مثل کودکی های خود بهانه گیر شده ام
شناسنامه همیشه دروغ می گوید
تمام آینه ها گفته اند که پیر شده ام...
 

waria

New member
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید

صفای گمشده آیا
بر این زمین تهی مانده باز می گردد؟

همیشه دلهره
با من
همیشه بیمی هست
که آن نشانه صدق از زمانه بر خیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد

همیشه می گفتم:
"چقدر مردن خوب است
"چقدر مردن
"-در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است-
خوب است."

((حمید مصدق))
 

دریا...

New member
دل من دیر زمانی ست که می پندارد

« دوستی » نیز گلی ست

مثل نیلوفر و ناز

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

جان این ساقه نازک را

دانسته

بیازارد

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار

هر سخن ، هر رفتار

دانه هایی ست که می افشانیم

برگ و باری ست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند

شادی روح تو

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ، عطر افشان

گلباران باد


فریدون مشیری
 
آخرین ویرایش:

ZOT

New member
من بـرایـت سبـز بـودمـ ؛
جـنگلے از عشق؛
کـه بـرف را مے بـلعیـد ؛
بـه هجومے از فـصل نـیامدهـ .
من سبـز مے سوخـتمـ و سفیـد خامـوش مے شدمـ
مـن نـغمه بـه نغمـه ؛
شاخـه بـه شاخه صدایـت مے زدمـ و بـرفــــ ؛
گلویـمـ را قـندیـل مے بستــــ
مــن بـرگ بـه بـرگ بـه درختـانے کـه تـو یـادگارے کندهـ بـودے ؛
پیـغامـ دادمـ .
من ریشـه هـایمـ یـخ بـست ...
مـن در خاکـــ ؛
ریـشه هایمــ مے لـرزد از سرما ؛
بـه زمستـان ،حلقـه هاے پیرے ِ بـر درخت را بـغل کن.
زمستـان مے رود.
 

ZOT

New member
قرار نبود عاشقت باشم...

من فقط مهمان یك فنجان چاے بودم

كمی فرصت از تماشا

و كافـ‌ه کوروش .

قرار نبود شاعر باشـ‌م

من فقط تماشا میكردم ...

نمے خواستم آوارهـ ے جهان باشے ،

و من بـ‌ه دنبال تو شهرها را بیایم ،

خیابان ـها را تمام كنم ...

همین جورے ست ؛ گاهے چایے ات دیر مے شود

و آوارهـ ے جهان میشوے ...

كاش تماشایت نمے كردم

و چایے ام را میخوردم .
 

reza.n

New member
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت


کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت





از : هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
 

mohana

Well-known member
مرگ او، زندگی دوم‌ او بود،

که‌ گردید آغاز...

شیشه عطری‌،

سربسته‌،

سرانجام‌ شکست‌.

همگان‌ بو بردند،

که‌ چه‌ چیزی‌ را دادند از دست‌..................:sad:
 

aram ft

New member
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟


ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه ، به تو چه؟


تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟ صنمی گفت چرا؟


من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟

آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند


تو که خشکی چه به من ، من که تر هستم به تو چه؟
 

ZOT

New member
نقاش باشی!

چقدر می گیری

بیایی صفحه های سیاه دلم را رنگ کنی؟

بعد، برای دیوار اتاقم

یک روز آفتابی بکشی

که نور آفتاب تا میانه اتاق آمده باشد

راستی، من روی صورتم یک خنده می خواهم

نرخ خنده که گران نیست؟
 

hoorsa

New member
بوی باران تازه می آید
نکند بوی چشم تر باشد
سخنی از وفا شنیده نشد
نکند گوش خلق کر باشد
نکند عشق در برابر عقل
دست از پای درازتر باشد
زیر این نیم کاسه های قشنگ
نکند کاسه ای دگر باشد
نکند آن که درس دین می داد
از خدا پاک بی خبر باشد
همچو سرو ایستادن در این باغ
نکند پاسخش تبر باشد

شعر از ...
با صدای همای
اما اگه کسی فایلشو خواست می فرستم براش
(بزرگترین مرکز پخش انواع فایل های صوتی و تصویری غرب کشور)
 
آخرین ویرایش:

mohana

Well-known member
ای که بوی باران شکفته درهوایت
یاد ازآن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت، بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده برسر من
جزغمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من! بهارم! بهشت من! کجایی؟

جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام، به گوشه ای نشسته ام:sad:
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا
ای گل آشنا!
بی قرارم بیا
وای از این غم جدایی
باغ من !بهارم !بهشت من کجایی؟


:dadad4:
قیصر امین پور
 

hoorsa

New member
ای که بوی باران شکفته درهوایت
یاد ازآن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت، بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده برسر من
جزغمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من! بهارم! بهشت من! کجایی؟

جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام، به گوشه ای نشسته ام:sad:
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا
ای گل آشنا!
بی قرارم بیا
وای از این غم جدایی
باغ من !بهارم !بهشت من کجایی؟


:dadad4:
قیصر امین پور
با صدای اصفهانی..
عالی بود
اینم با صدای اصفهانی خیلی قشنگه :

اوج آسمان

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم

از شادی پرگیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم

با ماه و پروین سخنی گویم
از روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها
می کاهم از غمهای

ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لبها
نغمه ای بر لبها
 

waria

New member
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت

گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی

پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید

قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول

چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود بع تنگام قفس

ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت


هوشنگ ابتهاج
 

parnia

New member
حس می کنم امشب دلت مانند سابق نیست
با این سخن ، قلب تو آیا موافق نیست؟
تشویش رفتن در دلت ، اما برای من
شیرین تر از دیدار تو در این دقایق نیست
عشق تو را آینه ای می خواستم هر چند
آیینه ات را چهره ی افسرده لایق نیست
من ساده ات پنداشتم مثل غزلهایم
امروز می بینم گریزی از حقایق نیست
گفتی که تنها دوستت دارم ، همین و بس
گفتم : دلت ... خندیدی و گفتی که : عاشق نیست
 

waria

New member
ديدم او را آه بعد از بيست سال
گفتم : اين خود اوست، يا نه، ديگري ست
چيزكي از او در بود و نبود
گفتم : اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟
هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم كرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در كف باد خزان پرپر شديم
از فروشنده كتابي را خريد
بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد
خواست تا بيرون رود بي اعتنا
دست من بود در برايش باز كرد
عمر من بود او كه از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او

حمید مصدق

 

hoorsa

New member
روزگاری است که کس را به کسی یاری نیس
جز دل آزاری و نیرنگ و ریاکاری نیست
هرچه غم بود به دوش دل مردم شد بار
گویی یا قسمت ما غیر گران باری نیست
ادامه ی شعر فیلتر شد
:ph34r-smiley:
 
بالا