دفتر شعر

aram ft

New member
همه چیز با تو شروع شد،
اما هیچ چیز
بدون تو تمام نمی شود
حتی همین دلتنگی های بیهوده ی من...
 

aram ft

New member
تا روشنی های بلند آسمانی

پنهان نگاهم می کند چشمی و صد ناز
پنهان نگاهش می کنم می خوانمش باز
خورشید خندان لبش با می هم آغوش
مهتاب تابان رخش با گل هم آواز

می خواهدم پیداست از طرز نگاهش
دزدیده دیدن های او می گویدم راز
می خواهدم وز شوق این احساس جان بخش
ذرات من پیوسته در رقصند و پرواز

می خواهمت ای باغ لبریز از ترانه
می خوانمت در اشک و آواز شبانه
می بینمت در تار و پود سینه در دل
چون هرم آتش می کشی در من زبانه
می آرمت از لابه لای جان به دفتر
تا در سرود من بمانی جاودانه

می جویمت در آسمان در برگ در آب
می پرسمت از قله های بی نشانه
با یاد تو سرگشته ی کوهم همیشه
آمیزه ای از شوق و اندوهم همیشه

می خواهمت ای با تو شیرین زندگانی
ای دست هایت ساقه های مهربانی
ای هستی ام را کرده چشمان تو تاراج
بخشیده بار دیگرم شور جوانی
ای برده چشمانت مرا از ظلمت خاک
تا روشنی های بلند آسمانی

پیش تو خاموشم اگر برمن نگیری
چشم تو می داند زبان بی زبانی

می خواهمت ای خوش تر از صبح بهاران
ای چشم هایت عشق را آیینه داران
ای کاش می گفتی چه می خواهد دل تو
از این دل آواره در اندوهزاران

عشق تو خوش می پرورددر جان پر درد
شعری که ماند جاودان در روزگاران

ساقی به فریادم برس غم پر پرم کرد
چشمان او چشمان او خاکسترم کرد

دیگر گل خورشید از سرخی به زردیست
غم در نگاه آسمان لاجوردیست

با یاد چشمش مانده ام تنهای تنها
تنها خدا داند که تنهایی چه دردیست




استاد فریدون مشیری
 

aram ft

New member
شعری از شهریار برای وداع با استاد خود حافظ:

به تودیع تو جان می خواهد از تن شد جدا ، حافظ
به جان کندن وداعت می کنم، حافظ خداحافظ!!!
 

aram ft

New member
چند شعر طنز از استاد بزرگ ، حافظ شیرازی: ( فقط برای بعضی ابیات باید خوب اندیشه کنید تا معنی و طنز آن را دریابید!)

ز شرم آنکه به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید


ناصحم گفت به جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این!!

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد!
 

parnia

New member
ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می‌خواهم بدانم



دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم



کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست

اکنون که می‌بینند خارم، در امانم



دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک

فواره‌ای بین زمین و آسمانم



آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم






قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان


دل‌کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟







فاضل نظری،
 

parnia

New member

فریدون مشیری

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند
ترا به نام صدا می‌کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است

دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی ...
مشیری
 

aram ft

New member

من این شعر را خواندم ، بارها خواندم و از خواندنش لذت بردم . از دستش
ندهید بینهایت زیباست.



سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
خوب، دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد
و سپس ساکت شد...
اما همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،
کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران، منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است
درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من به یاد آورد این کلام را...
که به هنگامه ی خشم
نه به فکر تصمیم
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
هرگز...
 

aram ft

New member
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم

سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.

دکتر علی شریعتی
 

nanaz

New member
تو به من خندیدی و نمی
دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من
تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست
تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاهست که در گوش من آرام آرام
خش خش
گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا
باغچه کوچک ما سیب نداشت

“حمید مصدق”

من به تو
خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را
دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر
من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه
بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من
افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو
را
و من رفتم و هنوز
سالهاهست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار
کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد اگر باغچه
خانه ما سیب نداشت

“فروغ فرخزاد”

دخترک
خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را
دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم
سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من
بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین
دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر
بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک
رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک
ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست
که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد
ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق این پندارند:
این جدایی به خدا
رابطه با سیب نداشت

“جواد نوروزی”
 

sara77

New member
پرايد 17 ميليون ؟؟؟؟!!! :O

.

.

.

به زودي شاهد تردد شتر و اسب

در معابر و خيابانهاي کشور خواهيم بود :)))

امنيتش هم بيشتره...

جنبه fUn هم داره...:)))

الحمد الله برگشتيم به دوران صدر اسلام

الله اکبر... :-j

من برم چاه بـکنـم خيلي تـشنمه......:|
 

sokot

New member
چه در دل من

چه در سر تو
من از تو رسيدم
به باور تو

تو بودي من
به گريه نشستم برابر تو
به خاطر تو به گريه نشستم
بگو چكنم!!

با تو شوري در جان
بي تو جاني ويران
از اين زخم پنهان
مي ميرم!

نامت در من باران
يادت در دل طوفان
باد تو امشب پايان ميگيرد!

نه بي تو سكوت
نه بي تو سخن
به ياد تو بودن به ياد تو من
ببين غم تو
رسيده به جان و دويده به تن
ببين غم تو رسيده به جانم
بگو چكنم!

با تو شوري درجان
بي تو جاني ويران
از اين زخم پنهان
مي ميرم
 

sokot

New member

حق داریم کسی را باور نکنیم

زیرا بر روی زمین ایستاده ایم

زمینی که حتی خودش را هم دور میزند.......!
 

sokot

New member
دلم پُــــــــــر است ...

پُــــــــــرِ پُــــــــــرِ پُــــــــــر!!!!

آنقــــــدر که گاهی اضافه اش

از چشمانم بیرون می چـــــکد ...
 

zohreh22

New member
جا مانده است

چیزی جایی که هیچ چیز دیگر
هیچ وقت
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سپید
و نه دندانهای سیاه

حسین پناهی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: akhbar

zohreh22

New member
:heart:آن روز نگاه ما گره خورد به هم
یا بال پرنده ها گره خورد به هم
باران پرنده بود و باران نگاه
دستان من و تو تا گره خورد به هم!
 

hoorsa

New member
چه در دل من

چه در سر تو
من از تو رسيدم
به باور تو

تو بودي من
به گريه نشستم برابر تو
به خاطر تو به گريه نشستم
بگو چكنم!!

با تو شوري در جان
بي تو جاني ويران
از اين زخم پنهان
مي ميرم!

نامت در من باران
يادت در دل طوفان
باد تو امشب پايان ميگيرد!

نه بي تو سكوت
نه بي تو سخن
به ياد تو بودن به ياد تو من
ببين غم تو
رسيده به جان و دويده به تن
ببين غم تو رسيده به جانم
بگو چكنم!

با تو شوري درجان
بي تو جاني ويران
از اين زخم پنهان
مي ميرم

این با صدای اصفهانی تیتراژ سریال ارمغان تاریکی بود فکرکنم....
هرکی آهنگشو شنیده بیشتر باهاش ارتباط برقرار می کنه
آخه ترانه با آهنگ قشنگ تره...
من خوشم اومد:لایک نوشتاری
 

hoorsa

New member
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

از حافظ (شعر کامل نیست...غزل شهره ی شهر)
 

mohana

Well-known member
این شعر و خیلی دوس دارم
اگه تا حالا نخوندین...با وجود اینکه طولانیه، لطف کنین تا آخرش بخونین...زیباست...


285131_431899070179234_1359995506_n.jpg


سرا پا درد ، افتادم به بستر
تب تلخی به جانم آتش افروخت


دلم،در سینه ، طبل مرگ می کوفت
تنم ، از سوز تب ، چون کوره می سوخت


ملال از چهره ی مهتاب می ریخت
شرنگ ، از جام جان ، لبریز می شد


به زیر بال شب کوران شب گرد
سکوت شب ، خیال انگیز می شد



چو ره گم کرده ای در ظلمت شب
که زار و خسته واماند ز رفتار


ز پا افتاده بودم، تشنه،بی حال
به چنگ این تب وحشی گرفتار



تبی آن گونه هستی سوز و جانکاه
که مغز استخوان را آب می کرد



صدای دختر نازک خیالم
دل تنگ مرا بی تاب می کرد



"بابا،لالانکن" فریاد می زد
نمی دانست بابا نیمه جان است



"بهار" کوچکم باور نمی کرد
که سر تا پای من آتشفشان است


مرا می خواست تا اورا به بازی
چو شب های دگر بر دوش گیرم



برایش قصه شیرین بخوانم
به پیش چشم شهلایش بمیرم




"بابا،لالا نکن" می کرد زاری
به سختی بسترم را چنگ می زد



زهر فریاد خود، صد تازیانه
بر این بیمار جان اهنگ می زد



به آغوشم دوید از گریه بی تاب
تن گرمم شراری در تنش ریخت



دلش از رنج جان کاهم خبر یافت
لبش لرزید و حیران در من آویخت



مرا با دست های کوچک خویش
نوازش کردو-گریان-عذر ها گفت



به آرامی ، چو شب از نیمه بگذشت
کنار بستر سوزان من خفت



شبی بر من گذشت ان شب، تا صبح
تن تبدار من ، یک دم نیاسود



از آن با دخترم بازی نکردم
که مرگ سخت جان هم بازیم بود...:sad:​
 

ba ba barghi

Well-known member
ارزش هر شعر به کامل شنیدنش هست !!و این شعر این کامل نیست .....

نمی خواهم بمیرم!

نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟

کجا باید صدا سر داد

در زیر کدامین آسمان

روی کدامین کوه؟

که در ذرات هستی ره برد توفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!

کجا باید صدا سر داد؟

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر، آسمان کور است

نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟



اگر زشت و اگر زیبا

اگر دون و اگر والا

من این دنیای فانی را

هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر می دارم

به دوشم گر چه بار غم توان فرساست

وجودم گر چه گردآلود سختی هاست

نمی خواهم از این جا دست بر دارم!

تنم در تار و پود عشق انسان های خوب نازنین بسته است

دلم با صد هزاران رشته ، با این خلق

با این مهر، با این ماه

با این خاک ، با این آب ...

پیوسته است

مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده دررنج و عذابم نیست

هوای هم نشینی با گل و ساز و شرابم نیست



جهان بیمار و رنجور است

دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر دردی ز جانش بر ندارم ناجوانمردی است



نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم

بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم

خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم

چه فردائی ، چه دنیایی!

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...

نمی خواهم بمیرم ای خدا!

ای آسمان!

ای شب!

نمی خواهم

نمی خواهم

نمی خواهم

مگر زورست!

قربان شما : «فریدون مشیری»
:painting:
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: sepidh gh

parnia

New member
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب، به تاریکی شبها، تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر، هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها، تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

فریدون مشیری


 
بالا