raha 24
New member
من تو بچگیم خیلی شیطون و زورگو بودم.
دو تا خواهر داشتم که هر دو دختر خوب مامان بودن و آروم و همیشه با من بخاطر شیطونیام کار نداشتن. یه بار تو خونه دستامو باز کرده بودم و دور خودم دور می زدم (الان که یادم میاد خندم می گیره) آبجی کوچیکم که خیلی آروم و سر براه بودم اغفال شد و شروع کرد به دور زدن تا که یه دفه خورد به بابام ، بابام هم دعواش کرد و من که قیافه ی غضب آلود بابامو دیدم سریع فرار . برعکسی شب بود و توی تاریکی دمپاییمو پیدا نمی کردم و خیلی هم اصرار داشتم پا به پا نباشه. با تمام تیزیم اینجا از بابام غافل شدم و بابام بهم رسید و منو تو اتاق برای چند دقیقه زندونی کرد اما بعد دلش نیومد و آوردم بیرون.
دو تا خواهر داشتم که هر دو دختر خوب مامان بودن و آروم و همیشه با من بخاطر شیطونیام کار نداشتن. یه بار تو خونه دستامو باز کرده بودم و دور خودم دور می زدم (الان که یادم میاد خندم می گیره) آبجی کوچیکم که خیلی آروم و سر براه بودم اغفال شد و شروع کرد به دور زدن تا که یه دفه خورد به بابام ، بابام هم دعواش کرد و من که قیافه ی غضب آلود بابامو دیدم سریع فرار . برعکسی شب بود و توی تاریکی دمپاییمو پیدا نمی کردم و خیلی هم اصرار داشتم پا به پا نباشه. با تمام تیزیم اینجا از بابام غافل شدم و بابام بهم رسید و منو تو اتاق برای چند دقیقه زندونی کرد اما بعد دلش نیومد و آوردم بیرون.