خنده دارترین خاطره درس.

raha 24

New member
من تو بچگیم خیلی شیطون و زورگو بودم.
دو تا خواهر داشتم که هر دو دختر خوب مامان بودن و آروم و همیشه با من بخاطر شیطونیام کار نداشتن. یه بار تو خونه دستامو باز کرده بودم و دور خودم دور می زدم (الان که یادم میاد خندم می گیره) آبجی کوچیکم که خیلی آروم و سر براه بودم اغفال شد و شروع کرد به دور زدن تا که یه دفه خورد به بابام ، بابام هم دعواش کرد و من که قیافه ی غضب آلود بابامو دیدم سریع فرار . برعکسی شب بود و توی تاریکی دمپاییمو پیدا نمی کردم و خیلی هم اصرار داشتم پا به پا نباشه. با تمام تیزیم اینجا از بابام غافل شدم و بابام بهم رسید و منو تو اتاق برای چند دقیقه زندونی کرد اما بعد دلش نیومد و آوردم بیرون.
 

mahsa.

New member
با خواهرم که سه سال ازم بزرگتره قهر بودم رفتم یخچال باز کردم اب بردارم طوری دستشو گذاشت مابین در و دیوار که من موندم تو یخچال میگفت من بزرگترم اول باید اب بخورم
منم اومدم سرم و از زیر دستش بیارم بیرون چشم گیر کرد به کلید یخچال و پاره شد منم 4روز بستری شدم بدون مراقب 7سالم بود
اونجاهم گفتن نباید تند راه بری که زخمت بزکتر میشه عملت میخواییم بکنیم منم از لج پرستارا مسابقه دو گذاشتم
 

mikhak s

New member
اينو قبلا تعريف كردم ولي نميدونم تو كدوم تاپيك:dadad4: تقريبا 6-7 سالم بود يكي از همسايه هامون كاميون داشت ماشينو پارك ميكرد نزديك خونه ما منو چند تا از دوستام ميگفتيم كي جرات ميكنه از زير اين كاميون رد بشه :5:منم سرتقققققققققققق ميگفتم من ميتونمو..... از زيرش رد شدم ولي كسي ديگه جرات نمي كرد.اولين بار كه رفتم انقدر ترسيدم (فكر ميكردم الان ماشين حركت ميكنه)(انگار مجبور بودم اين كارو انجام بدم):14:ديگه شده بود كار هميشگيم (براي اينكه خودي نشون بدم كه من ميتونم شما نميتونيد) :))) يه روز كه داشتم خودنمايي مي كردم از اون ور كاميون كه اومدم بيرون يه دوچرخه سوار خورد بهمو پيشونيم خورد به يه جاي تيزي از ماشين،‌صورتم خوني شد و اين شد آخرين بارم :tsimuzpzwoap1t9y3o7
 
آخرین ویرایش:

mikhak s

New member
منو پسر عموم يه سال اختلاف سني داريم زياد سر به سر هم ميزاشتيم دعوا ، كتك كاري ، موقعي هم كه قهر مي كرديم بهم نامه مي نوشتيم ،‌:))) چند سال پيش خواهرم توي وسايلش چند تا از نامه هامون رو پيدا كرد انقدر جالب بودن پسر عموم كه از عصبانيت مي خواست پارشون كنه چرتو پرتاي كودكي بود ديگه با كلي غلط املايي تازه زيرشونم امضا كرده بوديم:25r30wi:

حالا يكي از خاطراتم: 7 سالم بود يادمه يه شب خانواده عموم شب خونه ما موندن صبح من زودتر بيدار شدم ديدم پسر عموم خوابه يهو فكر شيطاني به ذهنم خطور كرد:)))))) رفتم يه ليوان آب آوردم آروم ريختم رو رختخواب پسر عموم بعد رفتم تو رختخوابم خودمو زدم به خواب منتظر بودم بيدار شه. :))) بنده خدا وقتي بيدار شد شوكه شد يه نگاهي به شلوارش انداخت يه نگاهي به تشكش مونده بود ، منم سريع بيدار شدم گفتم چي شده از ترسش هيچي نگفت فقط داشت منو نگاه مي كرد گفتم خيس شده؟:smiliess (15): بعد داد زدم ماااااااااااماااااااااااااااانننننننننننننننن:25r30wi: او بيچاره قسم كه به خدا من نبودم :))) مامانشم ميگفت تو كه عادت نداشتي چي شده؟ خلاصه اون روز كوفتش شد بعدشم جرات نكردم به كسي بگم :((( تا چند سال پيش كه يادم افتادو بهش گفتم نزديك بود خفم كنه :dadad4:
 

Taraa

Well-known member
سال آخر دانشگاه یه فیلد رفتیم سمت بوشهر

تو راه برگشت تو اتوبوس ... همه خسته .... ناراحت از تموم شدن اردو ... هوا گرم ... شل شده بودیم ... نشسته بودیم رو صندلیا .... تو افکار خودمون بودیم

من یه لحظه احساس کردم یکی از پسرای کلاسمون که رو صندلی جلویی نشسته گوشیشو سمت من گرفته .... فکر بد نکنید بچه خوبی بود. آقای محترمی بود ... بنده خدا بعد 3سال جوگرفتش خواست شوخی کنه که اونم عاقبت خوشی نداشت

ناگفته نماند من یه چیزی تو دستم بود که یه خورده نامتعارف بود ... برا همین این پسره داشت اذیت میکرد که یعنی مثلا عکس میگیرم پخش میکنم تو دانشگاه

من تا این صحنه رو دیدم اصلا نمیدونم چطوری یهویی پام رفت دیگه (بقیشو خودتون میتونید حدس بزنید) ... گوشیش رفت هوا ... کل اتوبوس مث این گروه کرا هستن ... هماهنگ با هم گفتن: "واو" تا اینکه گوشیه خورد کف اوتوبوس به 8 تکه مساوی تقسیم شد

بنده خدا تا 10 مین فقط دنبال اجزاش میگشت

بعدشم کلی معذرت خواهی کرد و اینا (حالا من باید معذرتخواهی میکردم مثلا، ولی اون انقد عذاب وجدان داشت که اصلا به من فرصت نداد ) ... گوشیشو هم که سر هم کرد دادش دست من گفت بگرد اگه عکسی توش میبینی حذفش کن، من فقط میخواستم شوخی کنم ....
بنده خدا تا یه سال منو که میدید رنگ از رخسارش میپرید
 
آخرین ویرایش:

Taraa

Well-known member
تارااااا ‏!!!!!!‏

تارااااااااا:25r30wi:

اگه یکم اونطرفتر زده بودی خب طرف ضربه مغزی میشد که

حالا اون چی بود دستت

باور کنین کاملا غیر ارادی بود ... دست خودم نبود ... اینا همشون میدونستن من اینطوریم .. تقصیر خودش بود نباید اونکارو میکرد .... اصلا برا همین عذاب وجدان گرفته بود چون نسبت به احوالات من آگاهی داشت ولی بازم خودشو در معرض خشم من قرار داد ... با دم شیر نباید بازی کرد :riz277:


:25r30wi:

چیز خاصی نبود حدیث :tonguesmiley: ینی خاص بود ولی خب..

نه حدیث نشونه گیریم خیلی دقیقه ... پام حتی به دستشم نخورد ... فقط به گوشیش گرفت .... ورزش ما کنترلیه، دیگه بعد از 10 سال اگه نتونم دقیق نشونه برم که باید برم کمربند سفید ببندم
 
آخرین ویرایش:

zErOOn3

Well-known member
سلام ...


پنجــــم ابتدایـــی ...

آقــای ناظم (خیلی باحــال و 23 داشتنــــی) یه چـــــــــــن روز گیــــر 3 پیـــچ داده بودنــــ کـــــــــــ ...


می خــای بیای تــو اون یکی کلاس درس بخونـــی پسرم ؟

تو اون یکی کلاس فکنیم 6 نفر دادا6 بودن و الباقــی آجــی ...

ایــن یکی کلاســم همه دادا6 بودیــم ... اونم چــه دادا6ـــایی ...

نمی دونیــــومیــم چلا ایــن دلخــاســ2 ازمـــون داشتـــن ؟

کار اون یکی امــزگــاره بود یعنــی ؟ (بیــن کلاســا رقابت بود دیگه و ما هم شـاگرد اول)

آقـــای ناظــم کــ منصرف شـــدن ... هـــــــــــوفـــــــ ... (راحت شدیم ... مــا و آجیــا ... خجــالتی ام بودیم دگه 100 درشــد و هم میشه مگه بروبــچ و گذاشت و رفتــ)

................

یه روز آقــای ناظم ...

اون یکــی کلاســـو برده بود تو حیــاط ........... داشتـــن فوتبال می زدن ... دادا6 ــا و آجــی مخطلـتــــ ...

اینقـــد زحشرت خوردیــم کـــ نگـــو ...

یکیشـــون وحشــی بازی می کرد ... اگه مــا بودیــم یه تکل می رفتیـــم ... تـا دیگه اینتولــی بازی نکنـــن ...


خلا3 ...

یادــش بــ خیــر اون زمــونــا ...


.....................................
چـــلا هیــش کــی خاتله نمی گــه ؟............
.....................................


:bunnyearsmiley:
 

zErOOn3

Well-known member
چجوری بوده که مدرسه ات مختلط بوده ؟ ما یه نوبت دختر یه نوبت پسر بودیم اونم به خاطر تعمیر مدرسه پسرا ....

سلام ...

می 2 نیـــن منطقــه محروم چیــه ؟ :tonguesmiley:

ابتدایی و یونی مختلط ... اول و آ ـخــر ...


:painting::auizz3ffy9vla57584x
 

taksetareh

New member
من بچه که بودم حدود 6 سال رفته بودم مشهد با پسر داییم که همسن خودم بود تصمیم گرفتم گم بشیم ببینیم واقعا پلیسا میتونن پیدامون کنن . رفته بودیم بازار که ما پشت یه مغازه ایستادیم تا خانواده هامون دور شدن بعد میخندیدیم و دنبال پلیس میگشتیم که جاتون خالی با پس گردنی داییم مواجه شدیم و کشون کشون به سمت خانواده ها راه افتادیم
 

monika.6

New member
5-6سالم بود رفته بودیم شمال من و دوستم گفتیم بریم ماهی گیری هوا بارونی بود من پام لیز خورد افتادم تو رودخونه خیلی بد بود مرگ و جلو چشام دیدم خلاصه دوستم کمک اورد
اوردنم بیرون مامانم بنده خدا انقدر ترسیده بود اولش که از دور من و دید کلی قربون صدقم رفت تا رفتم تو بغلش یه سیلی درست و حسابی خوابوند زیر گوشم خدایی مونده بودم یعنی چی !!! الانم هر چی بهش میگم یادش نمیاد !
[/size]
 

mj1919

New member
به پیشنهاد دوستمان،
از این تاپیک، http://olumpezeshki.ir/forum/thread4862-24.html، پست 235، این خاطره رو تعریف میکنم:

کیا فیلم رینگ رو دیدن؟ ترسناکه!
550e0ba9e1c4.jpg


خب،
یکی از تفریحات و عشق های دوره ی بچگی ما این بود، که شب جمعه، منو داداشم، یک فیلم ترسناک و یک فیلم معمولی (مثلا ایرانی یا اکشن) از کلوپ کرایه کنیم، بشینیم توی تاریکی 12 شب به بعد، فیلم ترسناک ببینیم!

آقا یه شب هم من رفتم رینگ رو کرایه کردم!
خلاصه نشستیم دیدن،
ترسناک بود اونم واسه ما تو سن نوجوونی، (فیلم هم رو پرده)
خلاصه حسابی ترسیده بودیم، تا اینکه رسید اونجایی که دختر ترسناکه ی فیلم می خواست از توی صفحه ی تلویزیون بیاد بیرون......
آقا یک سرشو از تلویزیو آورد بیرون .... موهاش ریخت توی اتاق اون یارو مرد ه تو فیلم..... (می خواست بکشت ش مرده رو)
.....
یه پاشو گذاشت بیرون تلویزیون.......
...................
.
.
.
تا می خواست اون یکی دیگه پاشم بذاره بیرون و بیاد توی اتاق مرده....

زارت

داداشم زد تلویزیونو خاموش کرد!
گفتم ای بابا روشنش کن!
گفت ترسیدم ، ولش کن بگیریم بخوابیم!
گفتم اینجوری که تا صبح میتریسیم!
خلاصه با اصرار من روشنش کرد و بقیه شو رو دیم!


ولی اون گفنگوی 4-5 ثانیه ای بین منو داداشم، شد یک خاطره واسه من، تا چند سال واسه این موضوع سربه سرش میذاشتم،
 

TUMS

Well-known member
بزارین یه خاطره از دیشب واستون تعریف کنم
من و هم اتاقی هام و چن تا از بچه های خوابگاه رفته بودین استخر دانشگاه کلآ 20 نفری بودیم
وقت برگشتن از استخر تقریبآ ساعتای 12 بود ولی نمیدونم چرا اون شب بی آر تی این همه شلوغ بود بالاخره با هزار دردسر همگی سوار شدیم و شروع کردیم به مسخره بازی در آوردن
همه با خودشون میگفتن اینا دیگه کین
بالاخره رسیدیم میدون فردوسی خواستیم پیاده بشیم
نمیدونم چرا توی ایستگاه توقف نکرد آهان فک کنم ایستگاه بی آر تی فردوسی بسته بود
وقتی خواست بیرون از ایستگاه توقف کنه چون سرعتش زیاد بود و کاملآ پر بود وقتی ترمز زد ته بی آر تی خیلی بد به زمین خورد و صدا داد
من گفتم همگی پیاده شید خراب شد دوستام هم همگی پشت سرم میگفتن آقا پیاده شید خراب شد
دیدیم همه پیاده شدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعدکه همه پیاده شدن بی آر تی گازش را گرفت و رفت
همه هاج و واج مونده بودن که چی شد
حالا ما داشتیم می رفتیم که دیدیم کلی آدم وسط میدون از بی آر تی جا موندن
با صدای بلند خندیدیم
حالا اونا وسط میدون واساده بودند یه ایستگاه فردوسی بود که بسته بود
نمیدونم چکار کردن دیگه
فقط میدونم که خیلی بهمون فحش دادن. . . . . . . . . .
 

zErOOn3

Well-known member
سلام:
یعنی چی حالت نرمال بعد گریه ؟
چی سخته؟:(50):

حالت نرمال منظورت چیه ؟
این عکس خیلی غمگینه . دیدن گریه کردن مرد خیلی سخته .

سلام ...

اول از همــه پوزــش بابت اون عکس ... نمی دونیم چلا گذاشتیمــش (شاید به خاطر اون مشتی که خوردیم از بابابرقی باشه :tonguesmiley:)


آقــا (آجــی) قبلنم یه بار پریــد از ....


یه چیزی رو دو دستی ... خیلی محکم گرفته بودیــم (م3 فرمون ماشین ولی فلزی) ...

وقتــی یکی یه پس گردنی باحــال بزنه چه حسی پیدا می کنیــــن ... (ناگهــآنی) همـــونـــــو ضربدر آخرین عددی که میشناسین کنین (همون بی نهایت خودمون) ...

نتیجــش مــآییــم تـــو اون لحظــه ...


یــواش یواـــش هوشیاری مون (عقل و ...) داشت کم میشد ... بی حــالــم شده بودیــم ...

تــو تمام قسنمت ــای بدنمــون داشتیم ایـن حســــو ... (درد نبود) نمی دونوم اسمشــو چی بزالیم ...

با 10 درصــد عقلی که باقی مونده فقط تونسیم داد بزنیــم ... (کار دیگه ای نمی تونسیم بکنیم دیگه ... حم نمی خورد دست و پا)


فقط اینــــو می دونیم کــ داشتیم تمـــوم می کردیــم ... (خدا نکنه ...هنوز زوده ...)


فک کردیــم دالیــم از بی حالی و ... دارلیــم میفتیــم زمیــن که ...


بلــه : قربون دادا6 کوچیکمــون بریم کــه دست خداجــون ــو رو قرض گرفته بودن و رو شونه هامون فشار آورده بودن ...

حــالا : هم ممنونوم از خدا جون و دادا6 و خودمــون ... (قبل ای«« حادثه زیادی صلوات و ... فرستاده بودیم)



دادا6 میگفتـــ : مــا هم وقتی رو شونت فشار آوردیـــم گیر میداد به مـا ...




خبــــ برق گرفتــــه بود دیگه ...

تـا یه ماه (ــم کمه) کلا منگ بودیــم و ــه یه جوری بودیــم دیگه ...


هم جسمــانی هم روحــانی ...

:28:




ببخشیــن گه گفتیــم ...

:28:
 
آخرین ویرایش:

mj1919

New member
حالا که صحبت آزمایشگاه و اینا شد، یک خاطره باحال بگم،

ما دوره ی کارشناسی به تناسب رشته مون خیلی آزمایشگاه داشتیم،

ما بروبچ هم واسه ی هیچ کدوم از اینا گزارشکار نمی نوشتیم!!!!

یعنی مثلا آخر ترم یهو واسه ی کل آزهای ترم، گزار شکار رو کپی پیست می کردیم!

یه بار یکی پسرا گزارشکار 2 صفحه ای (!)نوشته بود!

یکی گفت اسم مارو هم بزن !

یکی دیگه هم گفت !
.
.
.
.
.
همینجوری واسه ی 10-11 تا پسر نوشت اسمشونو اون بالا

حالا فکر کن، گزار شکار 2 صفحه ای دست نویس بد خط برای 10 نفر!

مسوول آز که گرفت ،گفت این گزارشکاره یا تیم فوتبال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

Taraa

Well-known member
سلام ...

خدایــا داریــم میگیمــا ... (قبلن یه اشاره ای کردیم )

نمی گیــــم تـا دوا نشــه ... (می کشنمــون)

...................................................................

یکی دیگه :



خنــده دار

فقط همون یکی یادمون میــاد کــ اونم نمیشه گفتــ ... بگیم کارمون تمومــه ...

(آخ به zErOOn3 دالیــم می خندیم... همون A )

ohjvi ...خاتله ...




خنده دار ...


اسپم دادیم .... باژم ....


ویرایش ...

:25r30wi::25r30wi::25r30wi::25r30wi:

سلام

بوگو ... تضمین جونت با من
 

zErOOn3

Well-known member
ا
بعد از نیم ساعت در حالی که استاد داشت اسلاید رو توضیح می داد موس خود به خود حرکت کرد و رفت سمت استارت و بعد از اون ترن آف شد !!!! و کلاس ما یک ساعته تمام شد
البته ما اون جلسه از موضوع خبر نداشتیم و من با خودم فکر می کردم : کدوم ویروسیه که می تونه پنجره باز و بسته کنه ! اسلاید عقب جلو کنه !لپ تاپ روشن خاموش کنه !
تا این که جلسه بعد پسرا گفتن که کار ما بوده !!!!!! ( با موبایل !!! )

سلام ....

یه بـــار مــا هم همچیــن کاری کردیــم البته با یکی از بروبــچ ...


گوشی یکی از بـــروبــچ ـــو زنگ تفریــح گرفته بودیم ...

یه چــن تا برنامه هک بولوتوث مــد شده بود ... (مــا هم بهرشــو بردیــم)


بلوتوث گوشیشــو روشــن کرده بودیم و تمام مقدمات آماده کرده بودیم ...

همین که وارد کلاس شدیم ادبیرم اومد و گوشی رو تحویل دادا6 گلمون دادیــم ....

ایشونم گوشی رو گذاشت سرجــاش ...


اولیــن ردیفم بودن ....

مــا هم آخرین ردیف ...

همیـــن که چــن مین از کلاس گذشت .......


کارو شرو کردیم و ....


یه آهنگ بندری شــاد که صداشم خیلی بلند بود ..... شرو کرد به آوازیدن ....


نمی 2نشت چیکـــّّّّــــار کنـــه ...

مــا که داشتیم به زور خودمونو نگه می داشتیم .... (فقط نترکیدیم)

دبیرمونــم گیریــده بود بهـــش ...

مــا رو هم یه نیم نگاهـتی میکردن .... آخه دادا6 به مـتا نیگا می کرد ... (شانس با مــا یار بود)

آهنگـــو بلوتــوثــــوخاموش کردن و هم چنین گوشی ....


خیـــالشون راحت شــد یعنــی >؟ ........


نـــوپـــ ....


یه ALaRMـــــی ام گذاشته بودیــم ... اونم آهنگـــش ازون مدلا بــــود ....


دیگه نمیدونستن چیکار کنن ... گوشی که خاموشه داله می آهنگــه !!!!!!!! (سونی اریکسون خوبیش همین بود) :4d564ad6:

زود باتریشــو درآوردن و خلاســــــــــــــ ...



ایـــن قــد کیف کردیــم کــ نگــــو ....


( به نزر تکلالــی ــه ولی باژم گفتیم ...)


:bunnyearsmiley:
 

zErOOn3

Well-known member
سلام ...

خــاتره هـــا که تموم نمیشـــن ....

کجــاییــــن ؟ :smiliess (11):

یــا باژم مــا بگوم ... ؟



آقـــا (آجــی) یه روز یــونی یه همایشــی بود کــــ نگــو کــ نمیشه گفتـــ ...


.............................................................................................................



آقـــا یه شبـــ با دادا6 جنتــل داشتیـــم PES می زدیم 2 رگــ ...


مـــا هــی داشتیــــم می بردیمشـــون ...

دادا6 اون هفتـــا رو یادتـــ تــــ ـــــــه ؟


هفت یکـــ بود دیگه ... اون یکی رو هم با نامردی زدین فکنیم ...


خـــــو چـــن بازی افتــادیم جلو : یه 6 هفـــتایی ....

یکی از دسنه ها هم همیشه خرابـــ بود و مــا همیشه مجبور بودیم با کیبورد ببازیــم (بازی کنیم) ... آخـــه دادا اجــازه نمی دادنـــو ...

یه چــن بازی رو یک درمیان عوض می کردیم کــ چون دادا6 مــا رو می برد :4d564ad6: می گفتن با دسته می بازیــم ...


از شانـــس مــــا :

والیبال ــم داشت نشون می داد کــــ باختـــــ تیم مـــا .... (همون هاوش خودمون - گلستانیــ و هاوش)

فقط یه امتیاز می گزفتیم 3 - 1 می بردیــم ...

که نگرفتیم ... اونم یه نگرفتــنــــی کـــ ....

گیم بعدی رو هم با لجاجتــ باختــــن ... (والی رو)

..........................................................

خبـــ دادا6 کوچیک مــا هم کــ همیشه ترفدار دادا6 جنتل بودن (هـــر دو اس اســی ان)

مــا هم یکمکــی اصبمــون گیرپاچ کرده بود ...



ایـــن دوتــّّّـــا دادا6 مــآ فرشت تلبــــ ... بیشتر رفتن رو اسابـــه مــا ... یعنی کـآر کردن ... نه اون یکی رفتن رو اصاب ...



خلاصــه هــی گیر میدانـــو تونســــن چــن بازی رو (دو سه تــا) ببرن ... و ...

الباقیشـــو زیاد یادمون نــی ....


آهـــان دادا6 یه چیــزی :

نتیجــه تو دور برگشت چــن چــن شده بود ؟

دور رفتــ کـــ 65 به سی و خورده ای بود فکنیم ... (هر دو عدد تقریبی ان ... فکنیم اولی بیشتر ازینــا بود)

دور برگشتم .... دادا6 خودتــون می گیــن یــا مــا زور یزنیم ؟




نکته علمــی :


هــر موقـــه نتونشیـــن خشمتونو (خودتونــو) کنترل کنیــن ... ته دلتون بگیــن آرو م باش آروم باش پســر (اون موقه جو ــه بازی .... ببخشیــن)

یــا موکول کنین به روزای بعــد ادامه کارتونــو تا ضربه نخوریــن (همه)



:a2d3::riz304:
 
آخرین ویرایش:

ادریس

New member
دزدیدن سوالات امتحان

سلام
خاطره ای که الان میخوام براتون نقلش کنم مربوط میشه به ترم اول دانشگاهم که فکر میکنم تا حالا واسه کسی اتفاق نیفتاده
ما امتحان درس فیزیولوژی داشتیم میان ترم 3واحد بود این درسمون و البته سه ساعت در روز یکشنبه
روزی که قرار بود امتحان بدیم استاد واسه اینکه چند جلسه تعطیل کرده بودیم کلاسو رو ساعت درسی خودش شروع کرد به تدریس که بعد از کلاس امتحان بگیره
واینکه یه ساعت از کلاس که میگذشت یه رست چند دقیقه ای میداد اون روز هم مثل روزای قبل البته زمان استراحت چند دقیقه ای رفته بود بیرون البته سوالات
امتحانو با خودش آورده بود یه دفعه یکی از بچه ها رفت و سوالا رو نیگا کرد و برگشت بعد از اون چند نفر دیگه رفتن و از سوالا عکس گرفتن دفعه بعدی که رفتن
داشتن سوالارو دید میزدن که نگهبان کلاس گفت استاد اومد اون (همون شخص اولی)برگه سوالا ورداشت آوردش تو کلاس استاد هم از همه جا بی خبر اومد سر کلاس شروع کرد درس دادن
بچه ها هم همه سوالا رو حل کرده پاسخشو بین بچه ها توزیع کردن حالا اینم گفتنیه اونیکه سوالا رو برداشت از دخترای کلاس بودش(دمش گرم) خب ما رفتیم ر جلسه یهو یکی از دخترا لو داد
استاد هم که تهدید کرد ولی هیشکی عامل اصلیو لو نداد بالاخره همون دختره خودش اینکارو کرد البته بهش حق میدم از راه دوری اومده بود و این حرفا با این حال استاد میانترمو حذفش کرد
که با اصرار زیاد قرار شد امتحانو تشریحی بگیره خلاصه با امتحانش هممونو نابود کرد از بس سخت بود در حالی که اگه سوالا دزدیده نمیشد شاید همه نمره بالا میگرفتن ولی باز استاد دمش گرمبا این همه
پایانترمو اسون گرفت و این ماجرا تو دانشگاه پیچید ئر ضمن خود استاد اذعان داشت در طول 17سال تدریس این اولین باریه که همچین اتفاقی رو میبینه اونم از بچه های ترم اولی
موفق باشید
 

eco.bio

New member
این سوتی نیست بیشتر خاطرس.یادمه ترم 2 ازمایشگاه شیمی 2 داشتیم.کلا هر جلسه باید محلول میساختیم و 10 تا چیزو قاطی میکردیم یه چی در میومد آخرش.هر دفعه هم باید یه رنگ خاصی درمیومد یا رسوب با رنگ خاصی میداد.آخر جلسه هم نشون میدادیم و نمره میگرفتیم.من و دوستم چند جلسه تلاش کردیم لا مصب نمیشد.دیدیم نمیشه مثبت و به سمت خودمون کج کنیم پس تصمیم گرفتیم ما خودمون و به سمت مثبت کج کنیم.واسه همین هردفعه گچ رنگی همرامون داشتیم هرجا که نتیجه دلخواه نبود یه مقدار پودر گچ به رنگ های متنوع و مختلف اضافه میکردیم.سانتریفوژ و یه مثبت خوشگل میگرفتیم.اون مسئول آزمایشگاه هی نگاه میکرد میگفت یه جوریه نباید اینقد رسوب زیاد باشه ما هم میگفتیم شده دیگه.دقیق کار کردیم خیلی.بنده خدا هم هر دفعه میگفت ما هم اصن به روی مبارک نمیاوردیم:a2d3:

577719_hapydancsmil.gif
چه جالب. دقیقا ما هم از همین کارا میکردیم. ولی ما گچ نمیریختیم یواشکی انقد باز و اسید اضافه میکردیم تا رنگش همون چیزی باشه که استاده میخواد
100619_h7oaz50gsmgtczf4.gif
خیلی نگران امتحان اخر ترم بودم که دیگه از قسمت عملی نمره نمیگیریم ولی خداییش امتحان اخر ترم خودش همون رنگی شد که انتظار داشتیم
668919_greenstars.gif
 

!SeCreT!

New member
سلام دوستام!
ما یه آقا همکلاسمون بود ازون اتو کشیده ها!!!!!!! که با خط اتو لباساش هندونه قارچ میکردی:5:
استاد کوانتوممون ازونا که با نگاه سر میبرن (یه چی میگم یه چی میشنوید)اومد سرکلاس طبق معمولم تخته پر خاطراتو هنرمندی بچه ها بود...
هرچی گشت تخته پاک کن گفت نگرد نیستم...
رو به بچه ها با اخم گفت :آقایون تا 1دقیقه دیگه تخته پاک کن رو میز باشه هاااااااااااااااااااااا:p7977cujr38iyymsu8:
آقای اتو کشیده پاشد بره تخته پاک کن بیاره.رسید به در کلاس که یکی ازون سرتقای کلاس گفت آقا...استاد گفتن یکی از آقایونننننننننننننن
یعنی کلاس به معنای واقعی کلمه رفت رو هوا....
و اینگونه شد که اون ترم همه به کمک خدا و پیغمبر و امام وامامزاده پاس شدن...
 
بالا