تاپیک دربه در

mahsa.

New member
تا بی پناه نگردم،پناهم نخواهی داد
تا نیفتم،دستم را نخواهی گرفت



می دانم تشنه ای اما.....
اما این دریا را در کوزه نمی توان کرد
 

baran1001

New member
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …


- - - Updated - - -

چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
 

STRUCTURE 66

New member
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …


- - - Updated - - -

چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

دست من بود این تاپیک رو حذف میکردم .....!!! :dadad4:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

mahsa.

New member
برنگرد

کمی عوض شدم
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم
به کسی تکیه نمیکنم
از کسی انتظار محبت ندارم
خودم بوسه میزنم بر دستانم
سر به زانو هایم میگذارم
وسنگ صبور خودم میشوم
نگران خودم میشوم
برای خودم هدیه میخرم
با خودم ساعت ها حرف میزنم

در دنیای خودم
کسی حق ورود ندارد جز خودم
 

zErOOn3

Well-known member
SLM

baran2pi.png

رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی

شکست شیشه غمها،شد روزگارم مثل آن روزها،روزهایی که با تو بودم و تو در کنارم،
مگر اینکه این روزها تنها از درد دلتنگی بنالم!
ناله های من نیز همراه با نفسهای دلتنگیست




این حال و هوایی که در من میبینی همیشگیست،
همین یک ذره غباری هم که بر روی دلم نشسته از خستگی لحظه های دوریست.
نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم نه مثل پرنده در آسمانها ،
من تو را بی رویا ،همینجادر کنار خودم میبینم،
که نشسته ای بر روی پاهایم، خیلی خوب فهمیده ای که چقدر دوستت دارم
من تو را دارم ،فقط تو را
تا به حال دیده بودی دیوانه ای همچو من را؟
چند لحظه به وسعت تمام لحظه ها، نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم
یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور عاشقانه ات پر کرده
تویی قبله راز و نیازهایم ، دستانت را به من سپرده ای و گرم شده دستهایم…
تو اینجا هستی و من همانجا ، احساس میکنی تپشهای قلب من را؟
یک عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم تا برسم به جایی که هنوز هم خستگی در تنم نباشد ، آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد ، تو در قلبم باشی و من دیوانه ات باشم.
تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم
آخر خط ما یک نقطه چین است…
میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است…


‫شعر بی پایان من ...‬
 

b.nafas

New member
دلم سخت از این دنیا گرفته...
با تمام بزرگیش ....
جایی برای ارامش نیست
 

TaTi

مدیر بخش
باز هم قهوه میخواهم!!!

حکایت رفاقت من با تو

حکایت " قهوه" ایست

که امروز به یاد تو...

تلخ تلخ نوشیدم!

که با هر جرعه


بسیار اندیشیدم


که این طعم را دوست دارم یا نه؟!

و آنقدر گیر کردم بین دوست
داشتن و نداشتن

که انتظار تمام شدنش را نداشتم!

و تمام شد...!

فهمیدم

باز هم قهوه میخواهم!

حتی ، تلخ تلخ...

 
آخرین ویرایش:

leylii

New member
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از چشم مرهم دارم امشب:sadsmiley::sad:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: BBT

mohana

Well-known member
خداحافظی کرد و رفت...

گفت دلم تنگ می‌شود...

فرصتی نماند..

نه بیشتر از آنی که بتوانم زیر لب بگویم:

به سلامت​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zErOOn3

شوکا88

New member
داغ تنهایی


آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد

گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع

لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب

سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک

شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند

در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود

رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
 

شوکا88

New member
کمکم کن
در این سکوت شبانگاهان به مهتاب چشم دوخته ام و از ستاره ها درباره تو میپرسم

شبی که چشمانم با چشمانت بازی ها داشت من بی خبر از آن به نگاهت دل بستم

من ترا در ابر ها در باد و باران و در لایه لایه های برگهای زرد خاطره یافتم

سرزمین خاطره های من وتو جایی است که آفاق در آن رنگ دیگری دارد و حالا دل تنگی هایم را با رنگ سیاه می نویسم و آرزو هایم را با رنگ آبی

چون امروز آسمان در قلب من است

آسمان خاطره ای که پروانه های سبز و جوان اندیشه ام در آن بال به پرواز گشوده اند

هم اکنون وسعت فاصله هایمان را تنها خداوند به نظاره نشسته

همانی که به خاطر قدرتش

و گاهی بدلیل همراهی بی دریغش فاصله ای در حریم عبودیتش میان من و او نیست

ای ساحل سبز افق ! من در جای از رویا هایم که فردایی از جوانی ام نقاشی شده

به امید تقدس نگاهت بی محابا اشک میریزم

رفیق دلم ! می دانی که چشم هنگامی زیباست که مملو از اشک باشد و اشک زمانی زیباست که بخاطر عشق ریزد

کاش میشد در ابدی بودن آبی کرانه ها آشیانه ساخت و در آغوش گرم آرامش آرام گرفت

عزیز چشمانم !کمکم کن تا لایق دلت باشم . کاش آسمان برای نازنینی که هیچکس را جایگزین نامش نخواهم کرد .همیشه نیلی باشد

 

sepideeee

New member
مرا آن شب مچل کردی و رفتی
رقیبم را بغل کردی و رفتی
مرا اهل دوا و چای پر رنگ
مرا اهل غزل کردی و رفتی
حضورت اعتبار بازی ام بود
چکم را بی محل کردی و رفتی
حواسم حین بازی مان کجا رفت
اتل کردم متل کردی و رفتی ........
 

..RANA..

New member
مرا آن شب مچل کردی و رفتی
رقیبم را بغل کردی و رفتی
مرا اهل دوا و چای پر رنگ
مرا اهل غزل کردی و رفتی
حضورت اعتبار بازی ام بود
چکم را بی محل کردی و رفتی
حواسم حین بازی مان کجا رفت
اتل کردم متل کردی و رفتی ........

:thanks:....
 

..RANA..

New member
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو پنهانی ترین احساس شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود!
 

Maryam.A

Well-known member
تو چشمتون چه قصه هاست نگاهتون چه آشناست
اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار
شماست
نگاهتون پیش منه حواستون جای دیگه ست
خیالتون اینجا که نیست پیش یه رسوای دیگه ست
نفس نفس تو سینه ام عطر نفسهای
شماست
اگرکه قابل بدونین خونه دل جای
شماست
می میرم از حسادت دلی که دلدار شماست
کاش میدونستم اون کیه که این روزا یار شماست
خوشا به حال اون کسی که توی رویای شماست
شما گناهی ندارین این روزگار بی وفاست
تو خلوت شبونه ام خالی فقط جای شماست
تو جام می تموم شب نقش دو چشمای
شماست
 

leylii

New member
عمرم گذشت و سهم من انتظار شد
روز و شبم از عبور تو گردو غبار شد
طوفان گرفت و چشم مرا ریخت بر زمین
این عادت همیشگی روزگار شد
 
بالا