navik
پسندها
9

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم.
    منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم.
    ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم.
    تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم
    یک حرف......

    یک زمستان آدم را.......

    گرم نگه می دارد ... ......و گاه یک حرف ......

    یک عمر آدم را.......

    سرد می کند! حرف ها چه کارها که نمی کنند...
    از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
    از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
    از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
    از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
    تنها و دلشكسته و بي يار و بي اميد
    از حال من مپرس كه بسيار خسته ام
    ميگن تو دنيا،بيش از صد نوع زبان وجود داره كه هركس زبان مادري خودش رو ميفهمه. اما زبان لبخند ،تنها زبانيه كه، همه ميفهمند.
    A
    قول بده که خواهی آمد
    اما هرگز نیا!
    اگر بیایی...

    همه چیز خراب میشود
    دیگر نمیتوانم اینگونه با اشتیاق
    به دریا و جاده خیره شوم

    من خو کرده ام...
    من خو کرده ام به این انتظار
    به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه

    اگر بیایی...
    اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم...؟
    A
    پیری میگفت...اگه میخوای جوان بمونی دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوستش داری و دوستت داره...
    گفتم: پس تو چرا جوان نماندی؟؟؟
    پیر خندید و گفت....دوستش داشتم.. دوستم نداشت...
    گاهی گمان نمی کنی ومیشود

    گاهی نمی شودکه نمی شود

    گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

    گاهی قرعه به نام تو می شود

    گاهی گدای گدایی وبخت بخت تونیست

    گاهی تمام شهر گدای تو میشوند!!!

    :))
    merc...behem sarzade boodi.... sarzade
    شعرات خیلی جالبن دوسشون دارم. ممنون ک میفرستی
    خدایا از دوستی امروزمان چیزی برای فردایمان بگذار، به انذازه یک نگاه.. یک لبخند.. تا به یاد داشته باشیم که روزی همدیگر را دوست میداشتیم...
    چقدر دوست دارم
    دوستانم به اندازه تمام جمعيت روي زمين باشد
    شايد فرصت يك صحبت جانانه نداشته باشيم
    حداقل براي هم لبخند كه ميتوانيم بزنيم
    k1nd

    خیلی دل انگیز ولطیف نوشتی.
    دل، چشم، غم، هوا، دنیا و ...

    باران که می آید

    تازه می شوند مثل روز اولشان

    من از رندی آموخته ام چترم را در پستوی خانه ام پنهان کنم .

    اما مهرت پایدار پایدار
    در آغاز هیچ نبود.کلمه بود وآن کلمه خدا بود.
    عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او راببیند.وخوبی همواره در انتظار خردی است که اورا بشناسد. وزیبایی همواره تشنه دلی که به او عشق ورزد
    وخدا عظیم بود و خوب وزیبا و پرجبروت و مغرور.
    خدا آفریدگار بودو چگونه میتوانست نیافریند؟وخدا مهربان بود وچگونه میتوانست مهر نورزد؟ "بودن"میخواهد!واز عدم نمیتوانست خواست.وعدم نیازمند نیست؛نه نیازمند خدا،نه نیازمند مهر.نه میشناسد،نه میخواهد و نه درد میکشد و نه انس می بندد.ونه هیچ گاه بی تاب میشود که عدم نبودن مطلق است اما خدا"بودن"مطلق بود
    هیچ کس او را نمی شناخت ،هیچ کس با او انس نمی توانست بست

    انسان را آفرید واین نخستین بهار خلقت بود
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا