من از بچگی پسرخاله مو دوست داشتم ب
ا هم بزرگ شده بودیم و بازی میکردیم ولی به محض اینکه یه کم وارد بلوغ شدیم از هم فاصله گرفتیم و این فاصله یا خلائی که ایجاد شده بود باعث شد من یه جور علاقه نسبت به اون پیدا کنم ولی چون بچه بودم نمیدونستم چه جوری باید ابرازش کنم یا اصلا باید ابراز کنم یا نه و فقط با نگاه های پنهانی و...اونم یه جورایی به من علاقه داشت ولی زیاد اختلاف سنی نداریم 2 سال یا کمتر...اونم مثل من بچه بود و خیلی نمیدونست باید چه کار کنه ولی اون طرف قضیه خاله و شوهر خاله ام بودند که چند سال بعد که پسر خاله ام بزرگ شده بود مدام بهش فشار می اوردند که باید با فلانی ازدواج کنی(یعنی من)اونم لج کرد...خدایی منم جاش بودم لج میکردم ...اگه به حال خودش گذاشته بودن شاید خود به خود میومد طرف من چون به هم علاقه داشتیم ولی زورش کردند و در حالی که بیچاره 17-18 سال بیشتر نداشت همش حرف ازدواج و ...زدن تا اینکه آب پاکی ریخت روی دستشونو گفت من نمیخوام!
الانم یه دوست دختر داره که رابطه اش هم نسبتا جدیه و دیگه به من فکر هم نمیکنه.آخرین باری که دیدمش(چون کانادا زندگی میکنند)یه لحظه حس کردم برگشتم به اون دوران و هنوز یادم نرفته که دوستش داشتم و از اینکه کس دیگه ای رو دوست داره حسابی حرص خوردم هر دفعه که موبایلش زنگ میخورد یا پیام میومد میدونستم دوست دخترشه میخواستم یه متلکی چیزی بهش بپرونم که یه کم حرصم خالی بشه ولی جلوی خودمو گرفتم و به روم نیووردم.شوهرخاله ام هنوزم امیدواره که ما به هم برسیم ولی غیر ممکنه ...من که حسابی غرورم شکسته و اونم که دیگه اصلا منو نمیخواد
اینم از داستان عشقی ما........
اگه راست میگی عکستو بذار ببینیم این همه دختر واسه چه لعبتی پرپر میزدن؟؟؟؟؟!!!!!چون ميگن بايد حقيقت رو گفت مجبورم بگم.
از وقتي سوم راهنمايي بودم دختراي زيادي اطرhفم بودن همشون شماره به دست صف كشيده بودن اما من بي توجهي ميكردم چون هنوز به بلوغ نرسيده بودم.
در اول دبيرستان اولين دختر بهم پيشنهاد داد كه رد كردم ترم دو ودم كه چن تايي ديگشون از بالاي ديوار مدرسمون بالا اومدن پريدن تو حياط مدرسه شماره به دست بدو تا بهم برسن متاسفانه يكيشون زير دستو پا له شد باز من قبول نكردم.و در دانشگاهم ديگه چي بگم از در كه وارد ميشدم همشون ريخته بودن رو هم باز بي اعتنايي كردم.تا اينكه گفتم در ارشد بهرتشو گير ميارم كه ديدم استادمون شماره به دست اما قبول نكردم.
:heart:
من از بچگی پسرخاله مو دوست داشتم ب
ا هم بزرگ شده بودیم و بازی میکردیم ولی به محض اینکه یه کم وارد بلوغ شدیم از هم فاصله گرفتیم و این فاصله یا خلائی که ایجاد شده بود باعث شد من یه جور علاقه نسبت به اون پیدا کنم ولی چون بچه بودم نمیدونستم چه جوری باید ابرازش کنم یا اصلا باید ابراز کنم یا نه و فقط با نگاه های پنهانی و...اونم یه جورایی به من علاقه داشت ولی زیاد اختلاف سنی نداریم 2 سال یا کمتر...اونم مثل من بچه بود و خیلی نمیدونست باید چه کار کنه ولی اون طرف قضیه خاله و شوهر خاله ام بودند که چند سال بعد که پسر خاله ام بزرگ شده بود مدام بهش فشار می اوردند که باید با فلانی ازدواج کنی(یعنی من)اونم لج کرد...خدایی منم جاش بودم لج میکردم ...اگه به حال خودش گذاشته بودن شاید خود به خود میومد طرف من چون به هم علاقه داشتیم ولی زورش کردند و در حالی که بیچاره 17-18 سال بیشتر نداشت همش حرف ازدواج و ...زدن تا اینکه آب پاکی ریخت روی دستشونو گفت من نمیخوام!
الانم یه دوست دختر داره که رابطه اش هم نسبتا جدیه و دیگه به من فکر هم نمیکنه.آخرین باری که دیدمش(چون کانادا زندگی میکنند)یه لحظه حس کردم برگشتم به اون دوران و هنوز یادم نرفته که دوستش داشتم و از اینکه کس دیگه ای رو دوست داره حسابی حرص خوردم هر دفعه که موبایلش زنگ میخورد یا پیام میومد میدونستم دوست دخترشه میخواستم یه متلکی چیزی بهش بپرونم که یه کم حرصم خالی بشه ولی جلوی خودمو گرفتم و به روم نیووردم.شوهرخاله ام هنوزم امیدواره که ما به هم برسیم ولی غیر ممکنه ...من که حسابی غرورم شکسته و اونم که دیگه اصلا منو نمیخواد
اینم از داستان عشقی ما........
اگه راست میگی عکستو بذار ببینیم این همه دختر واسه چه لعبتی پرپر میزدن؟؟؟؟؟!!!!!
من عکسشو دیدم. یا خالی میبنده، یا توهمات فانتزی داره، یا اعتماد به نفسش خیلی بالاس، ی اینکه اون دخترا خیلی خز و خیل بودن!!!:tonguesmiley::riz513:
این بنده خدا که الان بن شده . ولی من فکر کنم مثلا تیریپ اعتماد به نفس میومد تا جو رو شاد کنه . شوخی میکرد با بچه ها
یه چی میگم خواهش فقط انگی چیزی به بنده نزنیداااااااا
من یه عمه دارم که روان شناسه یه بار بهم گفت...البته در مورد دخترها اینو گفت که دخترها توی سنین نوجوانی احتمال زیادی وجود داره که یه حسهایی به همجنس خودشون پیدا کنند و من زیاد دیدم این مساله رو توی مدرسه ها مخصوصا از سال اول دبیرستان.حتی قدیمها هم بوده...بهش میگفتن"بارونی"...میگفتن مثلا فلانی بارونی داره.خاله ام میگفت من همیشه یه چندتا بارونی داشتم تو مدرسه.اون موقعها حجاب نبوده که...بعد خاله ام موهای بلند و لختی داشته و یه دختره عاشق خاله ام بوده همه اش پشت سرش مینشسته و موهاشو ناز میکرده.
من خودم اعتراف میکنم که سال اول دبیرستان یه جور علاقه ی خاص به یکی از همکلاسیهام داشتم و دوسال بعد یکی دیگه از همکلاسیهام از من خوشش اومده بود.نه اینکه من اخلاق پسرونه داشته باشم و اقرار میکنم که دیگه از همجنسم اونجوری خوشم نمیاد و فکر میکنم دلیلش اینه...توی یه محیط که همه همجنس هستند درست مثل قضیه "دو قطبیهای موقت"که اصطکاک ذرات بدون بار با هم باعث ایجاد بارهای موقت غیر همنام میشه تا همدیگه رو جذب کنند!!!!!این طوری میشه و وقتی وارد محیط دانشگاه که جنس مخالف هست میشن دیگه اون حالت از بین میره چون جاذبه ی جنس مخالف بیشتره...در مورد پسرها هم همین طوره.
حالا اگه پیش اومده براتون که یه زمانی حس کردید قطب جنسیتیتون جابجا شده فکر نکنید خدای نکرده مشکلی دارید یا داشتید...این طبیعیه!
دوست اجتمایی دیگه چه صیغه ایه...اگه دوسش داری خودتو عذاب نده ولش کن:thumbsdownsmileyanisalam.mozo jalebio entekhab kardin.man be yeki alaghemand shodam ama on rabetaro ye jor dige mibine.vase hamin manam say kardam pamo ro ehsasam bezaramo zendegimo bokonam albate ba ham dar hade ye dost ejtemaei hastim ama faghat hamin.avalash sakht bod baram ama daram bhash kenar miam:smiliess (5):