๑๑ مشـــاعره با واژهـ ๑๑

AWWA

New member
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم /یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟

تاج

 

shiny

New member
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم /یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟

تاج


روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست
پرسيد زان ميانه يکي کودک يتيم
کاين تابناک چيست که بر تاج پادشاست

مسافر
 

AWWA

New member
تو مث بارون عشقي روي تنهايي شاعر /تو همون آبي كه رسمه بريزن پشت مسافر

گل سرخ
 

abtin13

New member
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه

پ.ن: چه حسن کچل چه کچل حسن

سیاه
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: shiny

AWWA

New member
خال مه رویان سیاهو دانه فلفل سیاه/هردو جان سوزند اما این کجا و آن کجا

شاخ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: shiny

*فرناز*

New member
آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ / چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر / ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ

رویا
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: shiny

abtin13

New member
ماه‌رویا عشق تو گر کافری است
این چنین صد کافری دین من است

پ.ن: از اون کلماتی بود که تو شعر کلاسیک پیدا نمی شد منم مجبور شدم کلک رشتی سوار کنم

بیشه
 

shiny

New member
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه

پ.ن: چه حسن کچل چه کچل حسن

سیاه

خواب دیدم که گل سرخ خیال من و تو پژمردست
و دل شاپرک قصه مان از غم او میسوزد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: abtin13

shiny

New member
بده ساقی آن آب اندیشه‌سوز

که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز

طوفان
 

a_67

New member
"کتیبه"

فتاده تخته سنگ آنسوي‌تر، انگار کوهي بود.
و ما اينسو نشسته، خسته انبوهي.
زن و مرد و جوان و پير،
همه با يکديگر پيوسته، ليک از پاي،
و با زنجير.
اگر دل مي‌کشيدت سوي دلخواهي
به سويش مي‌توانستي خزيدن، ليک تا آنجا که رخصت بود.
تا زنجير.
ندانستيم
ندايي بود در
روياي خوف و خستگيهامان،
و يا آوايي از جايي، کجا؟ هرگز نپرسيدم.
چنين مي‌گفت:
- « فتاده تخته سنگ آنسوي، وز پيشينيان پيري
بر او رازي نوشته است، هر کس طاق هر کس جفت...»
چنين مي گفت چندين بار
صدا، وآنگاه چون موجي که بگريزد زخود در خامشي
مي‌خفت.
و ما چيزي نمي گفتيم.
و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم.
پس از آن نيز تنها در نگه‌مان بود اگر گاهي
گروهي شک و پرسش ايستاده بود.
.
.
.
و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي که تخته سنگ آنجا بود.
يکي از ما که زنجيرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند
- «کسي راز مرا داند
که از اين رو به آن رويم بگرداند.»
و ما با لذتي بيگانه اين راز غبارآلود را
[ مثل دعايي زير لب تکرار مي‌کرديم.
و شب شط جليلي بود پرمهتاب.
_______________________________________

"زندگی میگوید اما.."

زندگی با ماجراهای فراوانش،

ظاهری دارد به سان
بیشه ای بغرنج و در هم باف

ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛

چیست اما ساده تر از این، که در باطن

تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟
.
.
.

مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!

زندگی می گوید: اما باز باید زیست،

باید زیست،

باید زیست!
__________________
پ.ن:
شعرها از مهدی اخوان ثالث
در حکم مشاعره نبود ولی خوندنش هم خالی از لطف نیست
"زَر"

 
آخرین ویرایش:

*فرناز*

New member
چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

نور
 

AWWA

New member
در آينه‌ها، زلال نورش جاري است / در مسجد جمكران حضورش جاري است

ارباب
 

abtin13

New member
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود

مقصود
 

*فرناز*

New member
هر در که زنم،صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم،پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه


گیسو
 

abtin13

New member
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

شمس
 

AWWA

New member
شمس وقمر به صداقت سخن همی گویند / شاه جان محمد وماه عیان علی

 
آخرین ویرایش:

*فرناز*

New member
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد


عهد
 

AWWA

New member
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر /گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست

شکیبا
 

abtin13

New member
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

رند
 
بالا