یادگیری لغات مهم ارشد به صورت چند بعدی

p5301

New member
لغت شماره 31 :
supply
مانند اکثر لغات ، این لغت هم double یا دو نقشی است هم اسم و هم فعل .
وقتی اسم هست 3 تا معنی کلی داره
1- an amount of sth that is available
ذخیره ، موجودی ، اندوخته
2-things that are needed for a particular purpose .
ملزومات - لوازم ، در بعضی موارد تجهیزات معنی بشه بهتر است .
3-the act of supplying
تهیه -تامین - تدارک
مثال :
-sufficient supplies of water.
ذخایر کافی از آب
-the town is in need of basic medical supplies.
شهر نیازمند ملزومات پایه پزشکی
supply
در اقتصاد به معنی " عرضه " است که در برابر تقاضا یا demand قرار می گیرد .
the law of supply and demand
قانون عرضه و تقاضا
اما وقتی فعل هست به معنای "تدارک دیدن -تهیه کردن -تجهیز کردن " است .
مثال :
-the foreign goverments supplied rebels with arms .
دولت های خارجی شورشیان را با سلاح های نظامی تجهیز کردند .
-he supplied the information to us.
او اطلاعات ما را تامین کرد .
[emoji52] [emoji52] [emoji52]
 

p5301

New member
شماره 32 :
Alternative :
وقتی اسم است :
-sth that can be choosen instead of sth else , a choice or option
گزینه ، چاره
وقتی صفت هست می تونه معانی متفاوتی داشته باشد که در زیر بررسی می کنیم :
1: instead of sth else
دیگر ، ثانویه ، فرعی ( بهتر بگم انتخاب دوم ، یا انتخابی که اگر نقشه اول جواب نداد از آن استفاده می کنیم . )
2: not traditional or usuall
غیر مرسوم ( چیزی که رسم نباشد . )
مثال ها :
-there is a vegitrian alternative on the menu everyday .
هر روز یک گزینه گیاهی در منو موجود است .
-they left me no alternative but to call the police.
اونا چاره ای به جز تماس با پلیس برای من به جای نگذاشتند.
-since the road was closed , we had to take an alternative route.
چون جاده بسته بود ، ما مجبور شدیم از مسیری فرعی برویم .
-alternative medicine
پزشکی آلترناتیو " روش های درمانی و برخورد با بیماری غیر معمول و مطابق با رسومی که در دانشگاه های غربی وجود دارد نیست ."
- alternative music .
موسیقی آلترناتیو " سبکی از موسیقی که خیلی جدید و غیر معمول است و طبق عرف و رسم نیست ، مثلا سبک آهنگ های بعضی از خوانندگان ایرانی آلترناتیو است که در مقابل سبک پاپ که همه پسند و عرف است قرار می گیرد .
-alrernative fuel
سوخت جایگزین " سوخت های جدید که به جای سوخت های فسیلی یعنی نفت و گاز پابه عرصه گذاشته مانند انرژی خورشیدی ، الکتریسیته "
جمله زیر یک سوال از آزمون ارشد سال 1394 انتخاب شده است :
-although some alternative therapies are in fact tested , opponents of alternative medicine call it unconventional and argue there is lack of evidence.
هر چند بعضی از درمانهای آلترناتیو در واقع تست شده هستند ، مخالفان پزشکی آلترناتیو آن را غیر مرسوم و فاقد مدارک کافی می دانند .....
[emoji51] [emoji51] [emoji51]
 

p5301

New member
لغت شماره 33 :
critical :
صفت است و معانی متفاوتی دارد :
1: expressing disapproval
انتقادی - خرده گیرانه
2: important , crucial
مهم - حیاتی - بحرانی
3:در علم پزشکی به معنای " وخیم ، نگران کننده "
مثال ها :
maintaining control of the budget is absolutely critical for success.
به ثبات رسانی تنظیم بودجه برای موفقیت خیلی ضروری است .
-one of the victims of the fire remained in a critical condition .
یکی از قربانیان آتش سوزی در شرایط وخیم باقی ماند.
-this is a critical moment in our country's history .
این لحظه ای حیاتی در تاریخ کشور ماست .
-this is a critically acclaimed book .
این کتابی تحسین شده " از نگاه منتقدین " است .
-a critical study of saadi's works
مطالعه انتقادی کارهای سعدی
[emoji54] [emoji54] [emoji54]
 

p5301

New member
لغت شماره 34 :
Concern : " verb - noun "
وقتی verb است 3 تا معنی زیر را دارد:
1-to be about
مربوط بودن - ارتباط داشتن
2-to affect or involove somebody
درگیر کردن - تحت تاثیر قرار دادن
3-to worry some one .
نگران کردن
مثال ها :
-it really concerns me that he dosen't eat properly.
اینکه اون درست غذا نمیخوره واقعا منو نگران میکند .
-you shouldn't be concerned with what they think.
تو نباید نگران آنچه آنها فکر می کنند باشی .
it doesn't concern you.
به تو ربطی ندارد .
وقتی اسم باشد هم معنی هاش مشابه حالت فعلی است 1: نگرانی -دلواپسی
2: ارتباط - ربط
it's not our concern .
ربطی به ما ندارد.
I appreciate your concern , but there is really nothing you can do help
من از نگرانیت متشکرم ، اما واقعا راهی وجود نداره که تو بتونی کمک کنی !!!
[emoji10] [emoji10] [emoji10]
 

p5301

New member
لغت شماره 35 :
determine :
یک فعل است .
1: to find facts about sth
معلوم کردن - مشخص کردن
2: to officially decide
تعیین کردن - کردن
3: to decide to do sth
اراده کردن
4: to calculate
سنجیدن و برآورد کردن ...
حالت صفتی این فعل determined است که معنی آن "مصمم و با اراده "است .
حالت اسمی determination است و دو تا معنی می توانیم برای آن بگوییم :
1 : تعیین
2: تصمیم ، اراده ، عزم
3: سنجش یا برآورد چیزی
مثال ها :
-I made a determimed effort to stop smoking .
من تلاشی مصصم برای ترک سیگار انجام دادم .
-they are determined to find out the cause of accident.
آنها مصمم بودند تا دلیل تصادف را بفهمند.
-he fought the illness with courage and determination.
او با شجاعت و اراده با بیماری جنگید .
-factors influencing the determination of future policies.
فاکتورهای تاثیر گذار بر تعیین سیاست های آتی .
- the determination of your salary and rank will be done later .
تعیین درآمد و رتبه شما بعدا انجام خواهد شد .
-her determination to resign
عزم اش برای استعفا
- it was determined that she died because of natural causes.
مشخص شد او به خاطر دلایل طبیعی فوت کرد .
-a date for the meeting has yet to be determined .
یک تاریخ برای جلسه باید معلوم گردد.
-the demand for a product determines its price .
تقاضا برای یک محصول قیمتش را تعیین می کند .
-when he really determines to do something , he really does .
وقتی اراده می کند کاری انجام دهد واقعا انجام می دهد . ...
[emoji55] [emoji55] [emoji55]
 
آخرین ویرایش:

p5301

New member
سلام ، از فردا روزی 2 تا لغت تو تاپیک می ذارم ، یکی صبح ، یکی شب ...
[emoji173] [emoji173] [emoji173]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: biosta

p5301

New member
لغت شماره 36 :
de facto
این لغت یک صفت است و متاسفانه تو زبان فارسی اصلا معادل خوبی براش وجود نداره ، بنابراین ما تنها چاره مون اینه که definition اش رو یاد بگیریم و معنی اش نکنیم .
de facto : existing as a fact although it may not be legally accepted .
چیزی که در واقیت و در عمل وجود دارد اما قانونی نیست.
ما میدونیم که صنعا پایتخت قانونی یمن هستش ، اما مهمترین شهر در کشور یمن ، شهر عدن هست به همین دلیل میگیم عدن پایتخت de facto کشور یمن است ، هر چند از لحاظ قانونی پذیرفته شده نیست اما در عمل اینگونه است .
در برابر de facto لغت de jure قرار می گیرد که معنی اش میشه " قانونا "
حال چند مثال :
-she was the de facto leader of the group.
او رهبر دی فاکتو گروه بود . " یعنی هر چند رهبر قانونی گروه نبود اما در حقیقت اون گروه رو رهبری می کرد . "
-de facto goverment policies.
سیاست های دی فاکتو دولت " منظور آن دسته از سیاست هایی هستند که قانونی نیستند اما در عمل دولت آن ها را اجرا می کند .
- he held power de jure and de facto
او قدرت رو هم به طور قانونی و هم به صورت دی فاکتو " در عمل " به دست گرفت .
-the UN recognized the country de jure.
سازمان ملل کشور را به طور قانونی به رسمیت شناخت.
[emoji52] [emoji52] [emoji52]
 

p5301

New member
لغت شماره 37 :
Afflict
1: در پزشکی معنی مبتلا کردن
2 : به طور عمومی معنی " تاثیر بد گذاشتن - مصیبت زده کردن
حالت اسمی affliction است و به معنی
1: ابتلا
2: تاثیر بد
حالت صفتی afflicted به معنای مبتلا - آسیب دیده
جملات :
-aid will be sent to the afflicted areas
کمک به نواحی آسیب دیده فرستاده خواهد شد .
-sever drought has afflicted the region.
قحطی شدید منطقه بر منطقه تاثیری بدی گذاشته است
- about forty percent of the country's population is afflicted with the disease.
حدود 40 درصد از جمعیت کشور به بیماری مبتلا شده اند
- her affliction with polio
ابتلایش به پولیو
[emoji52] [emoji52] [emoji52]
 

p5301

New member
شماره 38 :
3 تا لغت داریم که کاملا synonym همدیگه هستند و هر کدومشون هم یک معنی بیشتر ندارند
1: abundant
2: numerous
3: plentiful
defintion : in large numbers, many ، more than enough
با توجه به definition میشه معنی رو حدس زد که میشه " فراوان - وافر -متعدد - زیاد - بیش از حد نیاز "
جملات :
- it is urgent that the hospital have an abundant supply of blood .
ضروریه که بیمارستان یک ذخیره فراوان از خون داشته باشد .
-numerous studies have shown this to be true .
مطالعات متعددی نشان داده است که این درست اسن .
- in those days job was plentiful .
در آن روزها کار فراوان بود .

[emoji10] [emoji10] [emoji10]
 

p5301

New member
شماره 39 :
تفاوت بین دو لغت
1: stuff
2: staff
لغت شماره یک یا stuff ، یک کلمه هست که به طور ناخودآگاه سر زبون انگلیسی زبان ها میاد بهترین معنی هم براش تو زبان فارسی " چیز " است ، دقیقا تو زبون فارسی کلمه " چیز " خیلی سر زبونمون هستش .
اما خوب اگه بخوایم علمی تر معنیش کنیم با توجه به شرایط هر جایی یک معنی داره همونطور که " چیز " تو زبان فارسی هر جایی یک معنی داره .
مثال ها :
-computers , word processors , and stuff like that .
کامپیوترها ، پردازشگرهای لغت و چیزهایی مثل آنها ، در اینجا کلمه چیز معنی تجهیزات میده ...
-I need a place to store my stuff .
مکانی برای ذخیره چیزام " منظور وسایلم " نیاز دارم .
-trust me , this stuff works .
به من اعتماد کن ، این مورد کار میکنه " به جای چیز از مورد استفاده کردم که بهتره "
پس بسته به جمله بهترین معنی رو انتخاب کنین .
اما لغت شماره دو یا staff به معنی " کارمندان - کارکنان - پرسنل " است . و مانند لغت شماره یک می تواند غیر قابل جمع باشد یعنی اس جمع نمی گیرد .
- medical staff
کارکنان پزشکی
-students , faculties and staff
دانش آموزان ، اعضای هیئت علمی و کارکنان
چند جمله بدون معنی :
-I don't know how you can eat that stuff
-this is all good stuff
-some companies are struggling to retain skilled staff.
-the staff are working under pressure.
[emoji52] [emoji52] [emoji52]
 

mojnia

New member
consider.gif


consider2.jpg


consider3.jpg


consider4.jpg
 

p5301

New member
لغت شماره 40 :
enormous :
1: very great in size , extremly large and huge.
غول پیکر ، عظیم ، سترگ
2: very great in amount
زیاد ، هنگفت
تست ارشد سال 1394 :
since , there are many sources of infection , the hospital staff should make a/an ...............effort to prevent hospital -acquired infection .
a: enormous
b : futile
c: disseminated
d : trivial
چون منابع زیادی از عفونت وجود دارد ، کارکنان بیمارستان باید تلاشی زیاد انجام دهند تا از عفونت های بیمارستانی جلوگیری کنند .
مثال ها :
-an enormous house
خانه ای بسیار بزرگ
-enormous inerest
علاقه ای زیاد
-enormous costs .
قیمت های هنگفت .
[emoji52] [emoji52] [emoji52]
 

p5301

New member
شماره 41 :
دو تا کلمه داریم که با یکدیگر synonym هستند
1: agile
2: nimble
definition : to move quickly and easily .
معنی : " سریع - چابک -فرز "
مثال ها :
-agile such a deer
سریع مثل آهو
-she is the most agile athlete on the team.
او سریع ترین دونده در تیم است .
-the pianist nimble fingers.
انگشتان فرز پیانیست .
[emoji54] [emoji54] [emoji54]
 

mojnia

New member
شماره 41 :
دو تا کلمه داریم که با یکدیگر synonym هستند
1: agile
2: nimble
definition : to move quickly and easily .
معنی : " سریع - چابک -فرز "
مثال ها :
-agile such a deer
سریع مثل آهو
-she is the most agile athlete on the team.
او سریع ترین دونده در تیم است .
-the pianist nimble fingers.
انگشتان فرز پیانیست .
[emoji54] [emoji54] [emoji54]

agile.jpg
 

p5301

New member
شماره 42 :
4 تا لغت زیر با هم میشن یک خانواده لغتی :
1: survive
2:survivor
3: survival
4: survivable .
کلمه شماره یک یا survive یک فعل است و معانی آن عبارتند از :
1: to continue to live or exist .
زنده ماندن-باقی ماندن
2: to continue to live or exist despite a dangerous event .
جان سالم به در بردن
3: to live or exist longer than sb
بیشتر عمر کردن
بررسی مثال های حالت فعلی :
-bacteria that survive in extreme tempratures.
باکتری هایی که در دماهای بیش از حد زنده می مانند .
-the plant survives on a little water .
گیاه با مقدار کمی آب زنده می ماند .
-only a few written records survive from those times.
تنها چند متن نوشته شده از آن زمان باقی مانده اند .
-she survived her husband only few years .
او فقط تا چند سال پس از شوهرش زنده ماند .
-he survived a political scandal .
او از رسوایی سیاسی جان سالم به در برد.
لغت شماره دو یا survivor معنی اش میشه " باقی مانده - باز مانده "
لغت شماره 3 یا survival معنی " بقاء-پایداری " می دهد .
ور نهایت survivable هم معنی " قابل بقا و پایداری
مثال ها :
-the plane crashed in an area of dense jungle , there were no survivor .
هواپیما در ناحیه متراکمی از جنگل سقوط کرده ، هیچ باقی مانده ای وجود نداشت . " همه مردند "
-the survival the soul after death .
بقاء روح پس از مرگ
-patients have a high survival rates if the cancer is detected early.
مریض ها شانس زیادی برای بقاء دارند اگر سرطان زود هنگام شناسایی گردد .
کلمه relic هم کاملا با survival مترادف است .

[emoji4] [emoji4] [emoji4]
 

mri13

New member
سلام دوستان اگر امکانش هست لطف میکنید از 20 تا سوال آخر زبان آزمون امسال (پنجشنبه صبح) عکس بگیرید برام بفرستید؟ خیلی ممنون
 

p5301

New member
لغت شماره 43 :
nominate
definition : to choose sb formally as a candidate
کاندید کردن یه نفر
تقریبا یک سالی میگذره از چالش سطل آب یخ ، اگه یادتون بیاد هر نفری که سطل آب رو خودش خالی می کرد سه نفر دیگه رو کاندید می کرد یا پیشنهاد میداد اگه کلیپاشو دیده باشین همشون می گفتن
I nominate ....
من کاندید می کنم بعد اسم آدما رو می گفتن ..
مثال ها :
-we expect the party to nominate him for president.
ما از حزب انتظار داریم او رو به عنوان رئیس جمهور کاندید کنند .
-he was nominated for an Academy award for his roll in the film .
اون به خاطر نقشش در فیلم برای بدست آوردن اسکار کاندید شد .
بعضی جاها هم " معرفی کردن " معنی کنیم دلنشین تر میشه ....
[emoji4] [emoji4] [emoji4]
 
بالا