وی (هوگو ویوینگ):یاد گرفتیم آرمان ها رو به یاد بیاریم، نه آدم هارو. چون یه آدم ممکنه از بین بره، دستگیر بشه و یا کشته بشه ولی چهارصد سال بعد یه آرمان می تونه دنیا رو عوض کنه!
خسته از عقل، خسته از بودن
روی سیگار، بار زد خود را
مثل یک خنده ی جنون آمیز
توی این شعر، جار زد خود را
راوی ات دست برد در قصّه
از کنارت کنار زد خود را
عشق، پاندای کوچک من بود
از درخت تو دار زد خود را...
کسی که هیچکدام از قوانین راهنمایی شامل حال او نمی شود. همیشه فکر می کند. حق تقدم با اوست. از هر چراغی با هر رنگی عبور می کند. کسی که سواره از حال او خبر ندارد و او هم ترجیح می دهد از حال سواره بی خبر بماند. کسی که وقتی اتفاقی برایش بیافتد هزارتا صاحب و بابا، ننه پیدا می کند. کسی که زیر پل عابر را به روی آن ترجیح می دهد. در جستجوی زمان از دست رفته
مردی مقابل گل فروشی ایستاد...او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود...وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد.
مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است...مرد لبخندی زد و گفت:با من بیا٬من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی...وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت...
مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
...
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست...طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۱۰۰کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد...
شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
وبلاگ : من به دیدار خدا رفتم در آن سر عشق
پ.ن:ریا نشه( به قول شیوا) ،من معمولا وبلاگ نمی خونم ،اینو اتفاقی دیدم،قشنگ بود.
یک وبلاگ هست، خیلی کم می خونمش ، چرت و پرت مینویسه!
ولی اسم وبلاگش قشنگه ، واسه این هیچ وقت از فیدهام حذفش نکردم، این بهانه ای شد، که الان به پستهاش یه نگاهی بندازم و یکی شو اینجا بذارم:
از وبلاگ "مرا فرانسوی ببوس"
یه مدل بازنده هست
که وقتی مسابقه تموم میشه همه استادیوم ایستاده تشویقش میکنن
از همونا
ایوی(ناتالی پورتمن):تو کی هستی؟
وی(هوگو ویوینگ) : مردی که نقاب بر چهره داره
ناتالی : این رو میبینم
وی : میدونم که میبینی
من نمی خواستم قدرت بیناییت رو زیر سوال ببرم
فقط می خواستم بگم از شخصی که ماسک بر چهره داره تا کسی اونو نشناسه چرا میپرسی تو کی هستی!
ا ص ل
من : عصر تکنولوژی عصر کار عصر سرعت عصر عجله عجله عجله عصر نیاز نیاز نیاز و نیاز و باز هم نیاز به پیشرفت عصر سیر نشدن عصر آهن توپ عصر فراموشی . . .
خودم : عصر فراموشی . . .
من : درسته عصر فراموشی ! فراموشی همه چیز ! عصر آلزایمر !
خودم : عصر آلزایمر . . .
من : عصری که انگار قرار نیست غروب عصر به آرامش شب برسد ! عصر آلزایمر ! آلزایمر ! فراموشی اصل ! عصری که دور تا دورمان پر است از فرعیات ! فرعیات ! فرعیاتی که انگار قرار نیست به یک جا ختم شوند ! نه هر فرعی به فرعی دیگر و باز هم این رشته ادامه دارد فرع به فرع و این میان فراموشی ! فراموشی آنچه برایش آمده ایم ! آنچه قرار است به آن برسیم ! آنچه باید به سمتش رویم ! آلزایمر اصل ! فرعیاتی که باید به اصل برسانندمان اما . . .
ت ا
من : این روزها دیگر نمیدانم به چه دل خوش کنم ازچه دل بکنم ! به چه بخندم از چه گریه کنم ! به چه نگاهی اعتماد کنم از چه نگاهی بگریزم ! به چه سلامی علیک بگویم و از چه سلامی رد شوم ! با که درد دل بگویم با که سکوت کنم ! چه بخوانم چه نخوانم ! کجا حرف بزنم کجا سکوت کنم ! این روزها اینجا جای ماندن نیست ! هوا گرفته است و من تنها میان هوا ! این روزها سخت است ! سخت ! نمی دانم خورشید دیگر تا کی خواهد تابید ! تا کی ! و تا کی ابرها آسمان را خواند گرفت بی باران ! و تا کی لبخند دخترک زیر لبهایش پنهان خواهد ماند ! و تا کی روی برگهای خشک پاییزی مسیر جاده باید تنها قدم زنیم ! و تا کی باید منتظر بمانیم ! تا کی ؟! تا کی نمیدانم ؟! آیا "تا" اینجا معنایی خواهد داشت !؟
قسمتی از کتاب «دایرۀ المعارف ستون پنجم» نوشته ی سید ابراهیم نبوی.
ش
شعر (she-r): کلماتی موزون که احتمالا قافیه هم داشته باشد. شاعر: کسی که شعر می سراید. شاعری: شغل اکثر مردم ایران. انواع: شعر نو، شعر کهن، شعر سپید.
شقاوت (shaghavat): بدبختی. موضع بزرگ جهان سوم نسبت به روشنفکران.
شکست (shekast): خرد شدن، شکسته شدن. مقابل پیروزی. باختن در جنگ. در ایران هرگز کسی در چیزی شکست نمی خورد. جمله قصار: ما خوردیم، شما بگین زد. (ر.ک. قیصر)
یک نگاه به برگه پیش نویس توافقاتی که به عروس و داماد داده شده بود تا پیش از روز عقد آن را مطالعه و امضا نمایند و نیز میزان مهریه و سایر موارد را بنویسند ، کافی بود تا به شدت شگفت زده ات کند.
در این برگه در مقابل طلا آلات نوشته شده بود سه میلیارد ریال و در مقابل جهیزیه عروس نوشته شده بود ده میلیارد ریال !
یعنی این داماد سیصد میلیون تومان طلا برای عروس خریده و عروس هم برای شروع زندگی شان یک میلیارد تومان وسیله تهیه کرده است.
روز عقد فرارسید تا ما چشم مان به جمال این خانواده میلیاردر روشن شود… اما شواهد حکایت از چیز دیگری می کرد… نه خودروها ، نه البسه و نه نشان دیگری نبود تا از این همه ثروت خبر دهد.
داماد را برای کنترل موضوع صدا زدیم و صحت موضوع را جویا شدیم. گفت : بخشید.. من از این ریال میال سرم نمیشه شما خودت بنویس سه میلیون تومان طلا و ده میلیون تومان جهیزیه… آ قربون دستت !
تجربه یک عاقد : تبدیل تومان به ریال اغلب برای همه وقت گیر و گاهی دردسرمی شود