معلم اول ابتداییم از جک وجونور میترسید دیگه کسی فک نمیکرد از عروسکاشم بترسه ههههههههههههههههههههههه:5:
بالاخره روزی شد که تو درس علوم به اونجایی رسیدیم که درس خزندگان بود میخواست مارهارو بهمون توضیح بده ولی از ترسش نمیتونست بره مار پلاستیکی رو از اتاق مدیرمون بیاره :25r30wi:خخخخخخخخخخخخخ اونجا بود که ترسیدنش لو رف
آخرشم اومد منو صدا کرد باخودش برد تا مار رو بیارم :4d564ad6:هههههههههه تو سالن وقتی داشتیم میرفتیم به من میگف در فاصله دورتر ازش راه برم و بهش نزدیک نشم منم بچه حرف گوش کن داشتم از اونور سالن میرفتم ولی نمیدونم چرا مسیرم منحرف میشد و میدیدم دارم بغل دست معلممون راه میرم اونم میگف برو اونور میرفتم باز مسیرم منحرف میشد و در کنار دست معلم راه میرفتم خخخخخخخخخخخخخ:rolleyessmileyanim:
تو کلاسم وقتی مارو گذاشتم رو میزش 2متر اونورتر وایستاده بود داشت برامون توضیح میداد ههههههههههههههههههههههههههه
معلم اول ابتداییم از جک وجونور میترسید دیگه کسی فک نمیکرد از عروسکاشم بترسه ههههههههههههههههههههههه:5:
بالاخره روزی شد که تو درس علوم به اونجایی رسیدیم که درس خزندگان بود میخواست مارهارو بهمون توضیح بده ولی از ترسش نمیتونست بره مار پلاستیکی رو از اتاق مدیرمون بیاره :25r30wi:خخخخخخخخخخخخخ اونجا بود که ترسیدنش لو رف
آخرشم اومد منو صدا کرد باخودش برد تا مار رو بیارم :4d564ad6:هههههههههه تو سالن وقتی داشتیم میرفتیم به من میگف در فاصله دورتر ازش راه برم و بهش نزدیک نشم منم بچه حرف گوش کن داشتم از اونور سالن میرفتم ولی نمیدونم چرا مسیرم منحرف میشد و میدیدم دارم بغل دست معلممون راه میرم اونم میگف برو اونور میرفتم باز مسیرم منحرف میشد و در کنار دست معلم راه میرفتم خخخخخخخخخخخخخ:rolleyessmileyanim:
تو کلاسم وقتی مارو گذاشتم رو میزش 2متر اونورتر وایستاده بود داشت برامون توضیح میداد ههههههههههههههههههههههههههه
دوم ابتدایی بودم با خواهر بزرگم میرفتم مدرسه به همراه یکی از فامیلامون .
یه اقا پسری بود که هرروز اذیتم میکرد و کتکم میزد.و میگفت اگه به خواهرت بگی اونم میزنم ها.منم از ترس نمیگفتم یه روز خواهرم گفت چرا گریه کردی؟گفت گریه نکردم چرا مشخصه منم دیگه قضیه رو بهش گفتم.آقا خواهرمون که یه سه چهار سالی از من بزرگتره.گفت فردا حسابشو میرسم.روز بعد زنگ اخر همه میومدیم خونه مدرسه ما با مدرسه خواهرمون چسبیده به هم بود اون دوستم قلدرمونم همیشه گله ایی حرکت میکردن.ههههههههههه.
خواهرم با فامیلمون که همسن من بود باهم سه نفری میمومدیم خونه یهو خواهرم گفت کدوم پسره اذیتت میکنه؟گفت اون پسره.خواهر پیچید روبروش یهو دیدم یقه پسرو گرفت پشتشو داد به دیوار.به منو فامیلمون گفت بزنیدش آقا اینقد زدیمش دیدم دوستاش اومدن طرف خواهرم خواهرم اینو ول کرد گفت شماها بزنیدش .خداوکیلی خواهرم تنهایی همه اون پسرهاییکه گله ایی میرفتنو زد همه فرار کردن بعد همون پسر قلدر مونده بوده تو دست ما سه نفر اینقد کتکش زدیم خواهرم کیفشو برداشت انداخت پشت بوم یه خونه گفت فرار کنید.روز بعد دیدم پسره مادرشو اورده .خواهر خیلی خانمه .بعداز اون روز به خدا قسم مث بچه آدم باهام دوس شد پسره الانم میبینمش همش اونو تعریف میکنه میگه نامردا چن نفر به یه نفر.هههههههه
خخخخخخخخخخ
ایول به خواهرت خخخخخخخخخ
دختر مو طلایی عجب شیطونی بودی تو اول ابتدایی الان ببین چه اتیش پاره ای هستی
دوران ابتدایی شیفت ظهر میشدیم همش دیر میرسیدم مدرسه
صب از خواب پا میشدم بعد صبونه میشستم پای تلویزیون و برنامه کودک یه دفعه ای میدیدی ساعت 10:30 شد مخشات مونده ویییییییییییییییییییییییییی بعد بدو بدو مخشامو مینوشتم و بدو بدو میرفتم مدرسه
در طول عمرم فقط یه بار زود آماده شدم برم
همچین شادو شنگول آماده شدم رفتم در خونه عموم دختر عمومو صداش کنم باهم بریم مدرسه دختر عموم تا منو دید زد زیر خنده منم اینجوری شدم:: یه بار خواستم زود مدرسه برسم که این دخترعموهه باعث میشد باز دیر برسم آماده نبود هیچی همش اینجوری بود:: منم اینجوری:smiliess (2):
چشتون روز بد نبینه فقط یه کلمه میون خنده هاش تونست بگه........................ جمعه
واییییییییییییییییییییییییییییییی روز جمعه بود ................ حالا من باید با کلی قایم شدن پشت تیر برق و دیوار برمیگشتم خونه سوژه بچه محلا نشم::
میخندیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی-azardl (12):
میدونی چقده اوف داره هاااااااااااااااااااااااا خداروشکر کسی ندید منو اون موقع ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
چی شد چرا اینقد خلوت شد پس؟
مهدیه جان قلدری بوده برای خودش هاااااااا.ههههههههههه
دوستان ،دانش آموزان سر به زير ديروز، و دانشجويان ساكت امروز هستن.
واسه همينه كه ...
نتیجه کمک به شفیع..............................حقت بود کتک بخوری................:black_eyed: