sepidh gh
New member
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی،وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام ... شمهای از نفحات نفس یار بیار
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی،وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
دلا تا کی در لین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یقینم شد که از سوز درون من خبر داری
که پا بر سینه ام چون میگذاری زود برمیداری
یارب غم عالم به کسی تنگ نگیرد
از شهر به صحرا شدم آنهم قفیس شد
ترا نیک پسند اگر بشنوی
وگر نشنوی خود پشیمان شوی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
در خیالم نردبانی ساختم از جنس احساس
نردبانی سبز و نازک پله هایش پیچک و یاس
روی سکوی کنار پنجره همه شب جای منه
یک ورق و کاغذ و یک دونه قلم همیشه یار منه
سنگم به بدنامی زنند اكنون ولی روزی
نام مرا با اشك روی سنگ میخوانند:sad:
دل شاد جز به گریه شبها نمیشود
این غنچه جز به اشک سحر وا نمیشود