leylii
New member
دو هفته ای است که ظرف نبات مان خالی است
و چای می خورم و حسرت خراسان را
ای مرا با شور و شعر آمیخته این همه آتش
به شعرم ریخته ای دو چشم چمن زاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
دو هفته ای است که ظرف نبات مان خالی است
و چای می خورم و حسرت خراسان را
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
تادر دلم جا گرفتی، در سینه ماوا گرفتی
بوی گل و سوسن آید ، از چاک پیراهن من
تنم از خواب خوش بی زار و دل بیدار
به ساغر ریختیم داروی خوابم را
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد
در مدرسه مطلب علم که آنجاست
لوحی سیه و چند بد آموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
تا نپنداری که من در آتش از جوش تبم
در غم روی تو مدهوشم، نه مدهوش تبم
ندانم کان مه نامهربان یادم کند یا نه
فریب انگیز من با وعده ای شادم کند یا نه
قلب دزدی کار خوبی نیست خواهش میکنم
بعد از این خاتون من کم مردم آزاری کنید
شاعر شعرتون کی هست؟
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را می نگرستم
منم مرغی که جز در خلوت شب ها نمی نالد
منم اشکی که جز بر دامن دلها نمی افتد