مشاعره

[Maryam.A]

یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد


اطلاعاتمون در همین حده شاعر نییدونیم

 

[bioelectric]

در این سرای بی کسی ،کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند

هوشنگ ابتهاج

 

[mahsa.]

دل به من دادی نیست
صحبت از دل نکن این لانه ی شهوت دل نیست
کارو

 

[ZOT]

ترسم که نمانم من از این رنج دریغا

کاندر دل من حسرت روی تو بماند

سعدی

 

[mohana]

دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی، جهان به کارش نیست

 

[mahsa.]

توبه من گفتی ازاین عشق حذر کن
اندکی چند بر این اب نظر کن.

 

[bioelectric]

نفرین گل سرخ بر این شرم که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

[سیدعلی]

من کیم لیلی ، لیلی کیست من
هردو یک روحیم اندر دو بدن(مولوی)

 

[Maryam.A]

نمی دانم چه تأثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل

 

[ZOT]

لیـلی و مجنـون اگر می بود در دوران تو

این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو

 

[kasraa]

لیـلی و مجنـون اگر می بود در دوران تو

این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو

وگر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست

 

[mahsa.]

وگر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست

توکه عشق و تو ویرونی ندیدی
شب سردر گریبونی ندیدی
نمیدونی چه دردی داره دوری
توکه رنگ پریشونی ندیدی

 

[ZOT]

توکه عشق و تو ویرونی ندیدی
شب سردر گریبونی ندیدی
نمیدونی چه دردی داره دوری
توکه رنگ پریشونی ندیدی

یادباد آن که چو آغاز سخن می‌کردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا

 

[kasraa]

توکه عشق و تو ویرونی ندیدی
شب سردر گریبونی ندیدی
نمیدونی چه دردی داره دوری
توکه رنگ پریشونی ندیدی

یادمان باشد در این بحر دو رنگی وریا
دگر حتی طلب اب زدریا نکنیم

 

[yashar.1985]

یادمان باشد در این بحر دو رنگی وریا
دگر حتی طلب اب زدریا نکنیم

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام

از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک

از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام

 

[ZOT]

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام

از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک

از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام

مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد

 

[ba ba barghi]

مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد

در اینا کسی بی غم نباشد
اگه باشد بنی ادم نباشد

 

[yashar.1985]

در گذر از عاشقان رسید به فالم

دست مرا خواند و گریه کرد به حالم

روز ازل هم گریست آن ملک مست

نامه تقدیر را که بست به بالم

 

[kasraa]

مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد

دلت ای سنگدل بر ما نسوجه عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را در آذر چوب تر تنها نسوجه

 

[kasraa]

دلت ای سنگدل بر ما نسوجه عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را در آذر چوب تر تنها نسوجه

هرجا که دیدی خسته ای
کنار دکل نشسته ای

به یاد من باش ...
به یااااد من باش

هر جا که دیدی پریزی
نکنه روش آب بریزی
نکن تو آبروووو ریزی

به یاد من باش
به یاااااد من باش


با اجازتون این از دفتر اشعار بابابرقی خودمون بود