مشاعره

nafiss

New member

من که از آتش دل چون خم می در جوشم ******** مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
 

patris

New member
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف/تا بحدی است که آهسته دعا نتوان کرد
 

nafiss

New member
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز *********** هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
 

OMID2010

New member
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن..
 

nazi86

New member
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
چشم وا کردم، سکوتم آب شد
چشم بستم، بسترم آتش گرفت
در زدم ،کس این قفس را وا نکرد
پر زدم، بال و پرم آتش گرفت
 

nafiss

New member
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
** حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
 

abolar

New member
سر خم چو برگشایی، دوهزار مست تشنه/ قدح و کدو بیارند، که مرا ده و مرا ده
 

patris

New member
همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی چشم تو را دیده است و کافر توست
به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است شاعر توست
 

roj

New member
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن وجان بین که چون همی سپرم
 

mahsa.

New member
مارازپونه من ازمار بدم می آید
یعنی از علت آزار بدم می آید
 

ZOT

New member
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای به جنین لطف خدا ارزانی

حافظ
 

mahsa.

New member
یا وفاخوددراین زمانه نبود
یاکسی اندراین زمانه نکرد.
 

patris

New member
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
 

mahsa.

New member
مرااینگونه باورکن کمی تنها کمی بیکس
کمی ازیادها رفته خداهم ترک ماکرده
خدادیگرکجارفته
نمیدانم مراآیاگناهی است
که شایدهم به جرم ان
غریبی وجدایی هست..............
 

patris

New member
تا مرگ یک پیالهفقط راه مانده است
کی می رسد پیاله ی لبریز دیگری
آتش بزن مرا که بجز شاخه های خشک
باقی نمانده از تن من چیز دیگری
 

fateme67

New member
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
 

OMID2010

New member
تو را میبینم و هر دم زیادت میشود میلم
مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم
 

fateme67

New member
مرخ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
 

patris

New member
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی است
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه
 

waria

New member
همچون انار خون دل از خویش میخوریم
غم پروریم،حوصله ی شرح قصه نیست
 
بالا