تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است...
تو را پرواز بس زود است و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم .. با ما منشین اگر نه بدنام شوی
مستی دوران جوانی نوش جانم
دیوانه ام، مجنون، روانی، نوش جانم
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره ی مخموری کرد
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت ... باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود