نمی دانم از کجا شروع کنم...
از کدام محبت و رحمتت بگویم...
در تک تک لحظات زندگیم همواره همراهم بوده ای... همواره مراقبم بودی..
در حالی که من در تک تک لحظاتم به یادت نبودم.... شاید یاد کردنت فقط محدود به زمان باز شدن تا بسته شدن سجاده بوده باشد... نمی دانم
اما تو ... اما تو همیشه مرا شرمنده کرده ای .. همواره خودت را به من یاد آوری کرده ای...
زمانی که ذهنم می خواهد به نا امیدی برود تو خودت را به یادم می آوری...
به یادم می آوری که تو را دارم.... که دلیلی برای نا امیدی وجود ندارد...