دفتر شعر

شهاب

New member
اندر سرای غربتم/آیا بماند حرمتم؟
ظرفم دگر لبریز شده/کو پس کجاست همصحبتم؟
من خسته ام من در به در/هرگز میا بر تربتم
کجا بدی حاضر بدم؟/اکنون میا پی بتم
من در هراس از مرگ نیم/رختی سپید گشته کتم
غم از پی مرگم مدار/تا زنده ام شو صحبتم
گر بر مزارم آمدی/دیگر مگو ده رخصتم
آنجا دگر تو گویی و/من هم خموش از صحبتم
اندر مزار باکی مدار/آنجا نشاید شهرتم
داغی درون قلب من/آتش زنم ده رخصتم
اطراف من قبری مذار/بشنو سخن ای لعبتم
آتشفشان قبر من/آتش زند هم قربتم
آهم بسوزاند تمام/هم کربتم هم کربتم
 

شهاب

New member
من دگر تاب ندارم/تو به فریادم رس
یک نگاهی تو بفرما/تو بر این آدم بی کس
قلب من اندوه دارد/نیست مگر غم مرا بس؟
کی شود روز رسایی؟/که کنم قلب خود مس؟
 
آخرین ویرایش:

شهاب

New member
سووشون
سووشونی در دلم بر پا شده/قلب من از درد تو دو تا شده
خون من را درد تو جوش میزند/بدنم از کمرم دو لا شده
آه و ناله مغز قلبم را شکافت/زانوانم جیر جیر لولا شده
ظالمان خنده کنان لبخند زنند/کی بدانند در دلم بلوا شده
من خزانم یا بهارم یا که جمع/یا مگر در بین احوال درون دعوا شده
من همان جمعم همان ترکیب نیک/که تمام حالات حلوا شده
 

negin ka

New member
یاد داریم از دبستان از کتاب /
درس اول صحبت از نان بود و آب
آنچه در خرد سالی خوانده ایم /
همچنان در جستجویش مانده ایم
 
آخرین ویرایش:

negin ka

New member
کهنه افکار خودم را

ميزنم چوب حراج

چه کسی میخرد این پوسیده افکار مرا؟
 

Immunity

Well-known member
چیزی که با تلاش بدست می آید خداوند با دعا به کسی نمی دهد.......
 

majid45

New member
در دهی نزدیک
در کنار سنگ در کنار آب
کلبه ای کوچک از جنس اهن
سردیش استخوانم را میلرزاند
هی...
بوی جا سیگاری
بوی آب ته تشت
بوی اب نم باران
همه اش جمله یکی میشوندو بینی مرا نواز میکنند
 

شهاب

New member
آتش زنه . . .
من شهابم من همان آتش زنه/من فراریم ز شر الازمنه
من همان تعقیب گر ابرام گرم/گوئیا آتش ز داغ خرمنه

شعله هایی کز وجودم دیدنی است/شوق من آتش زن قلب منه

مغز من قلب من است چون روح و جان/قلب من هم گوئیا مغز منه

من ز اجزا نیستم یک واحدم/روح یکپارچه حاکم بر منه

پاره اخگر شعله ی پر از شرر/آسمان از بهر من چون دامنه

شور و شوقم آتشم غرق سرور/در تب و تابم غمم چون بهمنه

در دل طلمت شکافنده منم/شو کنار داغ است آتش از منه

من پی جایی که آرامم کند/هر که سد راهم است آن دشمنه

غم مخور محبوب من این را بدان/اوج زندگی من سوختنه
 

شهاب

New member
حقیقت . . .
زبان حال من است چون بوته خشکیده/به حال زار من آسمان هم باریده
ز دوری ات دلتنگ است این تن و گل/رثای غم را به بلبل رسانیده

چو بلبل بشنید داستان به تنگ آمد/شنیده ای چه شکواییه سراییده؟

تو بی وفا ز من اما چرا ز من دوری؟/به عشق روی تو ماه نور تابیده

تمام بند بند من ز غم دوری تو/گرفته استخوانم و همه را ساییده

تمام اعصار شاعران در پی تو/ز قلبشان تمام حس ها تراویده

به یاد تو نسیم گشته مرثیه خوان/که بید مجنون مویه کنان نالیده

بیا بیا و تمام مرا ز خود بردار/که شهابی حقیر به عشق تو بالیده
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

Asoo

New member


هـوايـــم را داشـتـــ…



وقـتی خـيابان ها لـيـز و يـخـبـنـدان بـود



چـقـدر هــوايـش را کـرده امـــ…



ايـن روز ها کـه خـيابانـــها



لـيـز و يـخــبـنـدان اسـتـــ…



 

pashmak

New member

باران بهانه ای بود تازیر چتر من تا انتهای کوچه بیای
کاش
نه باران انتهایی داشت
نه کوچه
 

@parisa

New member
به دیگری دهم این دل که خوار کرده ی توست
چرا که یار دگر دارد اعتبار دگر!
 

abed530

New member
سلام بچه ها
من شعر خودمو میزارم
کودکی
کودکی من رنگ نداشت
گوهری بی رنگ و زلال در زندگی ام
فکر آمدن فردا نبودم آن وقت
خوشی لحظه ها جاری بود
همه چیز خوب، همه تن مهربان،هم جا سبز
اشک زمین خوردن من
قدر پلک زدن مادر بود
گاهی هم می شد که با دوستانم
می شدیم قهر تا روز حساب
کسری از دایره پر رنگ زمان
می آورد روز حساب،میشدیم دوست باز هم
آسمان بهترین رنگ خدا بود
خورشید نور خود را به دلمان می تاباند
تابستان که میشد
روی آن سفره سبز
می دویدیم و خنده می کرد خدا
فکر اینکه نشود در نظرم جای نداشت
می بافتم موی خواهر خیالیم را به خود ماه
می چیدم هر شب ستار ه های چه بزرگ
شب که میشد، ملک بود که فرود می آمد از پنجره
گرد جادویی خیالش، به سر ما می ریخت
پدر و مادر من ظرفی از جنس محبت بودند
ظرفی که لبریزی آن،شادمانم می کرد
یاد آن روز ها به خیر نخواهم گفت
گوشه آن دوران، جای خالی دارد
وقتی از دنیای بزرگان خسته شم
جایی باشد بخواهم بچه شوم
بدوم روی آن دشت
اشک بریزم و تن سنگی خود پاره کنم
گاه گاهی میروم آن دوران
پدرم آنجا خوشحال، مادرم می خندد
و برادرم زندست آنجا
قلب من سنگ نبود هرگز
چه صفای داشت آنجا...
 

nastaran8

New member
من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم
تو باید تازه‌گی‌ها                 
از اینجا گذشته باشی.
 

شهاب

New member
تقدیم به تمام آزاده ها عاشق ها خالص ها مجذوبان حقیقت

روز غوغا . . .
روز غوغا در پی است طاقت بیار/در طلوع است خورشید با حال زار
کربلا جولان نامردان شده/عشق و آتش را صفا مردان شده

آن طرف گردن کلفتان پلید/این طرف نیک مردی حق را به دید

این طرف مردی روان آزاده مرد/گفت خواهم در رکاب تو نبرد

گر تو رخصت می دهی شمشیر زنم/ریشه ی این نابکاران بر کنم

داد رخصت او بشد چه شادمان/گفت دمادم عشق تو در کاممان

زان طرف پیکی بیامد این طرف/ای ابوفاضل امانت هست هدف

گفت من عباس پور حیدرم/لشگر نابخردان را صفدرم

جنگ آغاز شد و نامردمان/برگ سیاهی نقش اندر زمان

گفت فرمانده که من این اکبرم/تیر نامردی گلوی اصغرم

من همانم فاطمه هست مادرم/که جفا دیده سه ساله دخترم

خواهرم دخت علی هست زینبم/من همان جنگاور با غیرتم

از برای تشنگان مردی روان/هر دو دستش قطع گشت از بازوان

چو حسین دید خم گشت از زانوان/بعد در آغوشش گرفت جان غرق جان

گفت برادر آخرم آتش زدی/گو به من ضارب که بود شخص دنی

نوبت سردار گشت آسوده مرد/آن یل پرهیزکار اهل نبرد

در میان آتش و کبر و دروغ/او که قلبش می درخشید چون فروغ

بازی عشق بعد از آن اوجش رسید/تیغ کینه پیکر پاکش درید

سر ز تن گر چه جدا گشت ولی/کو کجا ناراضی است یک عاشقی

قصه مهر ثبت خورد اندر زمان/تا ابد ماند میان مردمان

((از سروده های ش.ر))
 

GIsu

New member
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد

و بدانیم که پیش از مرجلن خلائی بود در اندیشه ی دریاها

مرگ پایان یک کبوتر نیست

مرگ وارونه ی یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاریست

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
 

mohana

Well-known member
.
.

افتاده درختی که به خود می بالید؛

از داغ تبر به خاک غم می نالید؛

گفتم: چه کسی به ریشه ات زد؟ گفتا؛

آن کس که به زیر سایه ام می خوابید ...!
 

nanaz

New member
کوچه ای را بود نامش معرفت ،
مردمانش با مرام و با صفت ،
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد،
مردمش را با جهان بیگانه کرد،
هرچه در آن کوی بود از معرفت،
شست و با خود برد سیل بی صفت!
از تمام کوچه تنها یک نفر،
خانه اش ماند و خودش جست از خطر،
رسم و راه نیک هر جا بود و هست ،
از نهاد مردم آن کوچه است،
چونکه در اندیشه ام اینگونه ای ،
حتم دارم بچه ی آن کوچه ای...:rolleyessmileyanim:
 

نگاه

New member
آه..
سهم من اینست...
سهم من اینست...
سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد...

"فروغ"
 

leylii

New member
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد


پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
 
بالا