دفتر شعر

shahram25

New member
بودم جوانی بیست ساله بی رفتار و بی کردار در خانه
شدم روزی من دیوانه شکستم هر چه بود در آن خانه
پدر آمدو شد همراه منه دیوانه هردوی مان شدیم دشمن خانه
خواستم روم به جایی که در آن نباشد هیچ خدایی
....
شعر از خودم.و البته ادامه داره
 

نگاه

New member
گذران


تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آه ، اکنون دیریست
که فروریخته در من ، گویی ،
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم ، با بوسه تو
روی لبهایم ، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران


آنچنان آلوده است
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا می نگرم
مثل اینست که از پنجره ای
تکدرختم را ، سرشار از برگ ،
در تب زرد خزان می نگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز


بگذار
که فراموش کنم.
تو چه هستی ، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی؟



بگذار
که فراموش کنم.


تولدی دیگر



فروغ فرخزاد
 

68m

New member
بغض زمین
حكایت دلگیر آسمان
مشرق ، دچار شك و پریشانی طلوع
فكر طلوع باعث آزار آفتاب
از جایگاه نور
سكوتی به رنگ شب
زنجیر التهاب زمان را دچار مكث
در تنگنای ماندن و رفتن دلش اسیر
انبوهی از هراس
مهمان روز سرد
ساعت بوقت دلهره روی مدار هول
انگار جیوه در دل تشویش آسمان
گردیده داغ از تب كابوس نیمه شب
یك ثانیه سكوت !
بار سفر بدوش ملائك نهاده بود
بار سفر بدوش
از جانب نسیم بدستش رسیده بود
حكم رهایی «شفق» از بندگاه تن
دیگر دلش هوای نماندن بهانه داشت

شاعرش یادم نیس
 

patris

New member
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوی عوض شده است
خو کن به قایقت که به ساحل نمیرسیم
خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است
آن باوفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شده است
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است
فاضل نظری
 

diptera

New member
....

من رسيدم به نيمه*اي از شب
تا سحر بغض*هاي تكراري
از نگاه و سكوت و لبخندت
فكر كردم كه دوستم داري...
 

OMID2010

New member
یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار... نه! انگار نفهمید

فریاد زدم داد زدم دوستتان دا...
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید
 

padideh

New member
يه حرفايي هميشه هست كه از درد توي سينست ....مثل رپ خوانى شاهين پر از عشق و پر از کينست
 

نگاه

New member
زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست

گر بیفروزیش رقص شعله اش تا هر کران پیداست

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست


"سیاوش کسرایی"
 

shahram25

New member
مرا برگیر از زمین خدایا از دست نامردمان مردم نما
انان که این و انم میکنند دست و پایم در شکم میکنند
 

نگاه

New member
زندگی زیباست

دلم از مرگ بیزار است

که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است

ولی آن دم که ز اندوهان، روان زندگی تار است

ولی آن دم که نیک و بد را گاه پیکار است

فرو رفتن به خواب مرگ شیرین است

همان بایسته آزادگی اینست....



«سیاوش کسرایی»
 

ghedis

New member
شب شب که میشه تو کوچه غم اشک من میشه ستاره
من چشمامو به ابرا میدم آسمون بارون میباره
 

dilak

New member
اگه فرياد بزنم آيا خواهي شنيد؟ Haykırsam duyarmısın
دل زخمي خونينم روyüreğimi Kanayan yaralı
شبهايي كه بدون تو سپري شدSensiz geçen gecelerimi
گذاشتي و رفتي به دوردست هااekip gittin çok uzaklara
من ماندم و فرداهاي بي اميدKaldım umutsuz yarınlara
براي اينكه روزي برگردي پيشم Birgün dönersin diye bana
التماس خدا ميكنمYalvarırım Tanrıya
برگرد عزيزم برگردDön bebeğim dön
برگرد تا دردهاي تسكين ناپذيرم تسكين پيدا كنهDön dinmeyen acılarım dinsin
برگرد كه فهميدم قسمت منيDön anladım benim kaderrımisin
تو بزرگترين سوگندمي En büyük yeminimsin
تو دليل زندگيمي ama sebebimsin sen yaş
برگرد عزيزم برگردDön bebeğim geri dön
 

نگاه

New member
tarkan2mizo.jpg


پرواز را به خاطر بسپار.........

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردني است


»فروغ فرخزاد»
 

68m

New member
شعر ابله
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به طوفان خطر میرانی
مست از هندسه ی روشن خویشی مستی
پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی
حسین پناهی
 

binam

Active member
گیسو

مــثل سه طره ی

بافه ی یک گیسو

بــه هَم تنیده شدیـم

من، تو و رویاهامان . . . /
 

navik

New member
صاحب یک دیوارم
بی در بی پنجره
واین مفهومی است از خانه ای که من در
در تصورات خویش ساخته ام
تا با شما به نظاره بنشینم بر آنچه که
که مینویسم ، و مینویسند بر آن ، و چنین است که
آن دیوار هستی میابد به بودن ...!
k1nd
 

navik

New member
سکوتم را تو پاسخ باش
سکوتم جنس فریاد است
ومن در حس تنهایی
تمام بی کسی ها را
تمام این سخنها را
تمام نا تمامی را
به فریاد سکوت تو
بخوبی خوب میدانم .!
k1nd
 

نگاه

New member
چشم به راه خواهم ماند
تا اشک هایم چون قطره های رسیده از درخت ها بیاویزند
چشم به راه تو می مانم
زیر ماه سپید
غازها می کوچند بر شولای شب

مانده زنان ریز نقش پیر و فرتوت
به کوه ها می روند تا بمیرند
من نیز خواهم رفت
و بر خواهم گشت
کاجی صد ساله بر سر راهت
شبح زنی که دوست می داشتی..
 
آخرین ویرایش:

rosalin

New member
حرف را باید زد!

درد را باید گفت!

سخن از مهر من و جور ِ تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن ِ پندار ِ سرورآور ِ مهر



آشنایی با شور ؟

و جدایی با درد ؟

و نشستن در بُهت ِ فراموشی یا غرق ِ غرور ؟
من چه می گویم ، آه ...

با تو اکنون چه فراموشی ها

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
...
 

mahsa.

New member
دوستت دارمو نمیگویم
تا غرورم کشد به بیماری
زانکه میدانم این حقیقت را
که دگر دوستم نمیداری!!!!!!!!!!!!!!!1
 
بالا