::::دفترچه یادداشت انجمن

hosna69

Well-known member
دلت که گرفت
دیگر منت زمین رانکش
اگر هیچ کس نیست
خداکه هست...
راه آسمان باز است
پر بکش
او همیشه آغوشش باز است
نگفته تو را می خواند...
 

hosna69

Well-known member
پای برهنه نیایید...
این اطراف چیزهای شکسته
فراوان است!!!

بغض

صدا

دل...
 

p5301

New member
خاطره سروش صحت در روزنامه اعتماد:
داشتم از گرما مي مُردم.
- به راننده گفتم : "دارم از گرما می ميرم!"
راننده كه پير بود گفت:
"اين گرما كسی رو نمی كُشه!"

- گفتم:
"جالبه ها... الان داريم از گرما كباب می شيم، بعد شش ماه ديگه از سرما سگ لرز می زنيم!"
راننده نگاهم كرد و كمی بعد گفت:
"من ديگه سرما رو نمی بینم. "

- پرسيدم: "چرا؟!"
گفت: "قبل از اينكه هوا سرد بشه می ميرم!"

- خنديدم و گفتم: "خدا نكنه ..."
راننده گفت:
"دكترا جوابم كردن... دو سه ماه ديگه، بيشتر زنده نيستم"

- گفتم: "شوخی می كنيد؟!"
گفت:
"اولش منم فكر كردم شوخيه ... بعد ترسيدم ... بعدش افسرده شدم ... ولی الان ديگه قبول كردم"

ناباورانه به راننده نگاه كردم.
گفت:
"از بيرون خوبم، اون تو خرابه ... همون جایی كه نمی شه ديد"

- بهش گفتم: "پس چرا دارين كار می كنين؟!"

گفت:
«هم برای پولش، هم برای اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه اگه كار نكنم چی كار كنم"

- بهش گفتم: " من باورم نمی شه! "
تلخ گفت: " خودم هم همين طور! باورم نمی شه امسال زمستان رو نمی بينم، باورم نمی شه ديگه برف و بارون رو نمی بينم، باورم نمی شه امسال عيد كه بياد، نيستم، باورم نمی شه اين چهارشنبه، آخرين
چهارشنبه ی ١٧ تير عمرمه! "

- گفتم:
"اينجوری كه نمی شه ... "
لبخندی زد و گفت: "تازه الانه كه همه چی رو دوست دارم!
باورت می شه اين گرما رو چه قدر دوست دارم؟! ... چون حس زندگی داره!»

ديگر گرما اذيتم نمی كرد، ديگر گرما نمی كُشتم...
 

p5301

New member
می توان عاشق بود
به همین آسانی ..
من خودم
چندسالی ست
که عاشق هستم..


عاشق برگ درخت
عاشق بوی طربناک چمن
عاشق رقص شقایق درباد
عاشق گندم شاد!
آری
میتوان عاشق بود
مردم شهر ولی میگویند
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یابقول خواجه، عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
عشق را اما من،
باتمام دل خود میفهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار....
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IL-2

ROJO

New member

نه كوه قد می كشد و نه دريا پير می شود
شش ونيم صبح، شش ونيم صبح است!
وپنج عصر، پنج عصر!
درخت ها هنوز درخت اند!
وگنجشک ها هنوز گنجشک!
تنها آدم ها آهن شده اند
وآهن ها آدم...
 

hosna69

Well-known member
زمان همه چیز را درست میکند
گرمای آفتاب را می آورد
تا آب گلدان ها را بخار کند
موریانه ها را می آورد
تا صندلی خالی را
با خود ببرند
و عنکبوتها را
تا روی قاب عکست
چکار یاد بگیرند
زمان همه چیز را درست میکند
ومن نشسته ام
به جهانی فکر میکنم
که قلب در آن
تنها تکه گوشتیست
که فاسد می شود...!
 

mahii

New member
اي خدا كاش دخترامون هيچ وقت عاشق نشن قبل ازدواج
پسرا هرجور راحتن:tonguesmiley:


- - - Updated - - -

اي خدا كاش دخترامون هيچ وقت عاشق نشن قبل ازدواج
پسرا هرجور راحتن:tonguesmiley:
 

hosna69

Well-known member
💕خدایا...
می دانم هرشب می آیی و کنارم می نشینی...
دستان بخشنده ات را بر چشمان آشفته ام میگذاری تا آرام باشم...
تمام من پر میشود از تو...
آرام میشوم و من گمان میکنم که خوابم برده...
امروز بیش از پیش نیازمند آرامشم...
دستان مهربانت را بر شانه های زندگیم بگذار...
آرام در گوش هایم نجوا کن من با توم...نگران نباش
خدایا...
اینجا دلی هست که با تمام وجود میخواهدت...
دست دلم را بگیر.💕
 
آخرین ویرایش:

زینبی

New member
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IL-2

hosna69

Well-known member
💞💗به گمانم رویاهایم
دسته ای شدند از پرستوها
و با هم کوچ کرده اند
از دلی که دیگر گرم نیست
چرا که حتی یکیشان هم باقی نمانده
چه کسی می داند
چقدر طول میکشد
تا دلی دوباره گرم شود؟
من تک تک رویاهایم را می شناسم
با آنکه همگی کوچکند
و همگی زیبا
اما می ترسم
از دلم می ترسم
از اینکه آنقدر دیر شود
که وقتی بازگشتند
دیگر نشناسمشان...👣 ....💗💞
 

p5301

New member
پروفسور فلسفه [emoji41] با بسته سنگینی وارد درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.[emoji23] [emoji28] [emoji12]
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: "حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
.....
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست!
[emoji4] [emoji4] [emoji4] [emoji4]
 

hosna69

Well-known member
گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده
"دست بکشد" و "رها کند "
و قبول کند که جنگیدن بس است...
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید،
روزگار خودی نشان بدهد
و همه چیز دست به دست هم دهد تا اوضاع
رقم بخورد...🍃🍂
 

p5301

New member
تــنهایــی یعنی ؛


ذهنم پــر از تو ، خــالی از دیگران است ...

اما کنارم خــالی از تو ، پــر از دیگران است ...
 

p5301

New member
کاش زندگی از آخر به اول بود...
پیر بدنیا می آمدیم...
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم...
سپس کودکی معصوم می شدیم و در، 
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!
 

zErOOn3

Well-known member
SLM

اون قدیم ندیما : میشه گفتـــ ...

4511-0http-olumpezeshki-ir-album-php-albumid%3D207-attachmentid%3D4511.jpg

یادـــش بـــــ خیـــــــــــر ...:rolleyessmileyanim:

همه رفتن خسب زمستونی فکنیم ... :smiliess (14):

B SHaNGoOoL
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahsast

mahsast

New member
پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد.

پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها «بذر کوچکی» داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد.
دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد.
خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت:
«نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو!».

روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.
آنگاه رو به همه گفت "عروس من این دختر روستایی است!
قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد"


زیباترین منش انسان راستگویی است
 

mahsast

New member
I به قول بهروز وثوقی:

ﺍﮔﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺍﻭﻧﯽ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯽ، ﺩﯾﮕﻪ ﻣــﻦ ، ﻣــﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! من همینی ام که میبینی !!
ﻣﻐــﺎﺯﻩ ﮐـﻪ ﻧﯿﺴــﺖ ﺩﮐــﻮﺭ ﺑﭽﯿﻨــﻢ ﺑــﺮﺍت!!!!
من نه "ﺁﺭﺯﻭﯼِ " ﮐـﺴـﯽ ﻫﺴﺘم ﻭ ﻧـﻪ ﺁﻭﯾﺰﻭﻥِ "
ﻣﺎ ﺍﮔــﺮﻡ ﻇـﺎﻫــﺮﻣـﻮﻥ ﺑــﻪ ﻗـﺸﻨـﮕــﻲ ِ ﺧـﯿـﻠﻴــﺎ ﻧﻴــﺴﺖ ﭘﻴـﺶ ﺧــــﻮﺩﻣﻮﻥ ﺧــﻮﺷﺤــﺎﻟﻴـــــــﻢ ﮐـﻪ ﺑــﺎﻃـﻨﻤـــﻮﻥ ﺍﺯ ﺧـﯿـﻠـﻴـﺎ ﻗـﺸﻨـــﮕﺘـــــﺮﻩ ... ﺻــــﺎﺩﻗـــﺎﻧــﻩ ﺑـــﺪ ﺑــــﺎﺵ !!!
""" ﺍﻣــــــــﺎ """ با دروغ و ظاهر ﺍﺩﺍﻯ ﺧــــﻮﺑــــﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻧـــــﻴار ...
 
بالا