خــــاطــرات دانشجویـــی ((صرفا از 3 مکان))

Ebi

New member
.باکتری شناسی

ما تو کلاس 7پسر بودیم که بین ما من و 2 نفرشون بیشتر از همه پایه کارای عجیب غریب و تریپ خنده بودیم.:thanks:

داستان از اینجا شروع شد که یه روز تو بازار گشت میزدیم که یه چیزی دیدیم که یکی از بچه ها گفت اگه اینو پاره کنی بوی گند میزنه همه جارو بر میداره.

آهاااااا.ما هم که دنبال یه چیزی بودیم که کلاس رو به هم بزنیم و بخندیم و وقت تلف بشه.

اینو گرفتیم و کلی فکر کردیم که کدوم کلاس بترکونیم.:tonguesmiley:

به این نتیجه رسیدیم که کلاس باکتری شناسی عملی از همه بهتره.

بالاخره روز کلاس فرارسید.:5:

بعد از گفتن لکچریات استاد همه رفتیم سراغ محیط های کشت که ببینیم رشد کردن یا نه.استاد رفت رو میزش نشست و بقیه هم سر میز هاشون.

بین بچه ها یکیمون بود که خیلی جرات داشت و اون قبول کرد که بترکونه.:smiliess (13):

من که کلا زیاد میخندم از همون اول خندم گرفته بود.هر چند سعی میکردم که نخندم.

بالاخره ترکوند و انداخت زیر یکی از میزا که کسی نبینه.

کم کم بوی گند همه جارو گرفت .چند تا از دخترا حالشون بد شد.منم که از خنده بوی گند یادم رفته بود.هر چند سعی میکردیم با بچه ها بگیم که کی خرابکاری کرده( آخه دیشبش لوبیا داده بودن تو خوابگاه)

استاد اومد وقتی دید که بوی گند هست.شروع کرد به اینکه خطرناکه و اینجا رو ترک کنید.این بو ممکنه مربوط به یه باکتری خطرناک SH2 مثبت باشه و از این حرفا .نگو که کار ماست.

یکی از بچه ها زود جعبه همون چیز رو برداشت به بهانه اینکه حالش بده و برد دستشویی انداخت سطل آشغال تا استاد نبینه.

استاد بلافاصله همه مسولای آزمایشگاه رو صدا زد و شروع کردن به ضد عفونی آزمایشگاه با ساولن و مرتب میگفت خطرناکه

خلاصه کلی خندیدیم و کلی هم وقت کلاس تلف شد.

تا چند هفته هم دخترا سر کار بودن و باور کرده بودن.

تا هفته ها هم یادمون میومد میخندیدیم.

اگر بد بود شرمنده.شاید طرز گفتن من جالب نبوده باشه.اگه بودید که خیلی خنده دار بود.
 

sa@@ra

New member
ازمایشگاه ژنتیک:
طراح اینجانب
استاد ازمایشگاه یه خانومه چندش اور بو که کل یونی ازش بدشون میومد .خانومی چاق با کفش با پاشنه 10 سانت که وقتی قاطی میکرد میکرد تو چشت.
تو ازمایشگاه کار ما شده بود شمردن مگس سرکه از این محیط بریز تو این محیط.اینقدم ریز بودن باید با macroscop میدیشون .واسه که وسط کار زنده نشن باید مرتب اتریشون میکردیم تا بیهوش شن.ازمایشگاه 3 ساعت بود ما گروه اخر بودیم به بچه ها گفتم بیاین یه کاری کنیم که کلاس تعیل شه.این عجوزه زشت همیشه ماسک میزد که اترو بو نکنه. اون وقت ما اخر کلاس گیجه گیج بودیم.
هیچی خلاصه یکم اترو برداشتیم دیدیم کجا بریزیم که بوش زیاد تابلو نشه.هیچی دیگه ریختیم تو فلاسک چای این استاد(که چون وسواس بود همه چیش از بقیه جدا بود:smilies-azardl (113
خلاصه یکم بعد گفتن حال فلانی بده کلاس تعطیله
کلی حال داد شانس اوردیم که کسی لو نداد وگرنهههههههههههههههههه
بعدشم همه رفتیم کافه مهمون من:smilies-azardl (113
 

leiliyebidel

New member
Rbc ب پسر بودن نیس ک...
شنیدی میگن این دخترا اگه بیشتر از 3 تا ی جا جمع شن حتی میتونن رابطه ی لیلی و مجنونم ب هم بزنن؟؟!!!
حالا ما 30 تا!!!!!بودیم...تازه فقط ی بومی داشتیم!همههههههه خوابگاهی...همه تو ی رنج سنی...همه مجررررررد...و همه هم درس نخوووووون!:smiliess (6):
مامایی های 86 معروف بودن تو کل یونی!انقد ک اذیت میکردیم همه ی استادا رو عاصی کرده بودیم...
یادمه استاد هیستولوژی ترم 1مون گفت:شما ها دیگه کی هستید؟؟!!!من تو این 30 سال تدریسم ترم یکی ندیدم اینجوری باشه!!!
بعد وا3 هر کلاس و هر استاد ی روتین خاص داشتیم...
مثلا یکی از استادامون با این ک سنش بالا بود هنوز مجرد بود!!حتما باید 45 دقیقه ی آخر کلاس این بحثو مینداختیم وسط ک چرا جوونا!!سخت گیر شدنو چرا سن ازدواج رفته بالا و از این جور حرفا...اگه ی جلسه استادمون سرخ و سفید از کلاس نمیرفت بیرون نمیشد...!!
یا مثلا یکی از استادامون استرالیا Ph.D گرفته بود..هر جلسه ما بی انگیزه و دپ بودیم!قبل هرچی باید حتما عکساشونو جلوی یونیشون میدیدیم و چن تا سوال تکراری رو ک همه جواباشو حفظ بودیم میپرسیدیم تا وا3 کلاس و درس انگیزه داشته باشیم...!!!
تو بحث عوض کردن و حرف کشیدن همه استاد بودیم!جد و آباد همه ی استادامونو با اسمو پیشه میشناختیم...!
واااای ب روزی ک ی مناسبتی بود!!!هر نیم ساعت ی بار یکی میگفت دس دس!!!!!!بعد همه دستو سوتو اوووووو اوووووووو!!! :25r30wi:
واااااای پاچه خواری ها ک کمه کم 45 دقیقه از وقت کلاسو میگرفت!!یکی شروع میکرد بقیه یکی یکی ادامه میدادن..!!!
تازه همه ی این وقت تلف کردنا بدون احتساب اول و آخر کلاس بود!همیشه تا ی ربع بیست دقیقه ی اول کلاس بچه ها یکی یکی متوجه استاد میشدن و تک تک سلام میدادن!20 دقیقه ی آخر کلاس هم ک یکی میگفت خسته نباشییییید!!!یکی میگفت ساعت چنده؟جلوئیا همش خمیازه میکشیدنو ب ساعت نگاه میکردن!زمستونا هم ک همش ب بیرون نگاه میکردیم میگفتیم وااااای شب شد!!!بیچاره استادو انقد شرمنده میکردیم ک دیگه خودش 25 دقیقه مونده بود کلاس تموم شه میگفتن ی کوچولو دیگه بگم بعد برید!!!
تازه بعضی کلاسای خسته کننده رو نوبتی میرفتیم!!!هر جلسه هم ی چن تایی بلیت داشتن وسط کلاس میرفتن!!!
چ روزایی بودا!هیچی ب اندازه ی اذیت کردن معلم و استاد جماعت حال نمیده! :thumbsupsmileyanim:
تازه ب نظرم همه ی خاطرات یونی و کلاس 1/3 خاطرات خوابگاهم نمیشه..!بهترین روزای زندگیم و البته سخت ترین...
وناگهان چقدر زود دیر میشود...:sad:
 
آخرین ویرایش:

leiliyebidel

New member
آخییییییی...یادش بخیر..
همیشه وقتی شب با شام بهمون پرتقال میدادن اون میشد تغذیه ی وسط کلاس فردامون!!!
با دوستم پرتقال میبردیم سر کلاس بعد وسط کلاس پوس میکندیم بوش همه جا رو برمیداشت!!!
البته تعارفم میکردیما...
ولی هر چن دقیقه ی بار بلند میگفتیم وااااای چ بوی پرتقالی میاد...یا کی داره پرتقال میخوره؟؟؟یا اه بچه ها خجالت بکشید کلاس جای این کاراس؟؟:25r30wi:
ی مدتم ک تازه متوجه صدای گوش خراش بسته ی چیپس و پفک تو سکوت کلاس شده بودیم اونا رو میخریدیم میبردیم سر کلاس!!وای ک باز کردنش چ حالی میداد...بعد دست ب دست چرخیدنش!!!کلا همه ی دردمون این بود ک فقط صدا ایجاد کنه..!
چ استادای موقری داشتیما!هیچی نمیگفتن!!!!فقط سر تکون میدادن...گرچه خودمون میفهمیدیم ک این سر تکون دادنه از صد تا فش بدتره...:whistle:
 

gil@ss

New member
روز اخر آزمایشگاه گیاه شناسی تو یه سالن بزرگ اینمقوای گیاها رو چسبونده بودن رو دیوار وهمه ورودی ها86 رو جمع کرده بودن واسه مثلن مرور
منم اون روز یه عطر نو خریده بودم وزدم اونجا همش بچه ها میگفتن این بوی عطر کیه انگار تو دماغ آدما سوهان میکشن وچنگ میزنن بوش خوب بود ولی نفسو عجیب اذیت میکرد خود من هم متوجه نبودم وهی میگفتم همراه با همه اره کی زده عجب بده و...بعد که اومدم خونه انگار که تازه متوجه شدم این بو همراهم میاد مقنعمو دادم دست دوستم گفتم ببین این بو تو آزمایشگاه نبود؟همین که بوش کرد دوید دنبالم ...من بدو ...انو بدو وهی فحش نثارم میکرد
 

gil@ss

New member
خداییش تو خوابگاه خیلی خاطرات خوب هست ... شیرین کاری هایی که لیلی میگه تو کلاس ما هم همینطور بود ولی خیلی هاش سانسوره نمیشه بگم مثلن گرفتن دزد خوابگاه رو ...بد آموزی داره
 

gil@ss

New member
یکی از پسرای کلاس یه روز عصر سرد رفته بود تو یکی از کلاس های یونی وهمونجا رو یکی از صندلی ها ها خوابیده بود وقتی بیدار شده بود نیمه شب شدن همان ودر بسته سالن های دانشگاه همان ..نمیدونم چه حسی هست تک وتنها تو دانشگاه که همش پر هیاهو هست اون موقع شب خوابیدن وشب رو صبح کردن...البته اون باز گرفته بود تخت خوابیده بود تا صبح
 

gil@ss

New member
ما دو. گروه بودیم زیست گیاهی وزیست جانوری، کلاس شیمی آلی رو میخواستن ماهو رو از هم جدا کنن که یه استاد مرد خیلی خیلی سخت گیر بود ویه استاد خانوم خیلی خوش
اونروز آقای استاد اومده بود سر کلاس که انتخاب کنه کدوم گروه شاگردای اون بشن مارو میگی انقدر که بدشو شنیده بودیم مثل موش ترسیده بودیم وهی داشتیم نگاش میکردیم وبا تاپ تاپ قلب دعا میکردیم ما نباشیم جانوری ها هم دعا میکردن که اونا نباشن خلاصه این ورا نگاه کرد دلش سوخت اونورا نگاه کرد دلش نسوخت وگفت جانوری ها با من بیان(بنده خدا ها اون ترم با نذر ونیاز نصفشون افتادن نصف دیگشون هم با ختم قرآن واینا همه با ده قبول شدن...دوست خودم نذرزکرد بره مشهد !!!(
حالا این ور ما هر هفته کلاسا به یه بهونه تعطیل میکردیم همش هر هر وکر کر بود
یادمه یه روزشا یکی از بچه ها گفت من نوبت دکتر دارم استاد نمیام ماهم گفتیم خوب حالا این که نمیاد کلاس تعطیل بشه گناه داره اینم باشه و...این حرفا استادم قبول کرد
یه بار همین استاد درسشو داد گفت بچه ها سوالی دیگه ندارید یکی از پسرها گفت چرا من...استاد ساعت چنده ؟؟؟؟(صدای خنده ها) استاد گل هم باز گفت خوب خسته نباشید کلاس تعطیلا نحوه نمره 19 گرفتن از این درس هم تو قسمت اعتراف میکنم گفتمش اونم بخونید اون ترم به ما تو این کلاس خبلی خوش گذشت
 

gil@ss

New member
یه پسره بود اصلن رشته ما نیود ها هی میومد سر کلاس بیوشیمی ما مینشست(همره دوستاش میومد اونقدر هم مضحک بود که کلاسا از خنده میترکوند (همه دانشگاه هم میشناختنش)یه بار انقدر که شیطونی کرد استاد گفت شما؟؟انگار اصلا از شاگردای من نیستی پاشو برو بیرون ...چرا اومدی سر کلاس من؟گفتش من علاقه دارم به درس شما؟استاد هم گفت یالا اسمتو بگو ؟گفت اسمم قشنگ نیست حالا یکی این بگو یکی استاد بگو خلاصه رفتش بیرون هنوز درو نبسته بود که سرشو از در کرد داخل گفت استاد کوچیک شما فلانی هستم اومده بودم نظم کلاستا بریزم بهم که حاصل شده استاد خیلی ازش خوشش اومد خندید وگفت خدا نکشت پسر
 

pedram1986

New member
بچه ها ببخشید من دیر به دیر میام به ادمین هم پیغام دادم من دیگه مدیر بخش سرگرمی نباشم دوستان دیگه رو بذاره ولی هنوز می بینم اسمم بعنوان مدیر هست

این خاطره از دوران کاردانی علوم آزمایشگاهی هست. معمولا اوایل ترم که هنوز لیست کامپیوتری دانشجوها رو به استاد نمیدادند استادامون بهمون می گفتند یکی از بچه ها کاغذ در بیاره و به ترتیب اسماشون رو روی این کاغذ می نوشتند.. آخر سر هم استاد اون برگه رو می گرفت و از روی اون شروع به حضور و غیاب می کرد. یه روز اول ترم استاد بیوشیمی مون که 2 بار منو انداخته بود! و من برای بار سوم با ورودی های دو ترم بعدی سر کلاس بیوشیمیش نشسته بودم به یکی از دخترا گفتیه کاغذ در بیارید و اسماتون رو بنویسید... تا اینکه این کاغذ آخر کلاس به من رسید منم لابلای اسم دخترا اسامی زیر رو نوشتم:
هدیه طهرانی، فاطمه معتمد آریا، نیکی کریمی ...
لابلای اسم پسرا هم نوشتم علی دایی!

کاغذ رو دادم به استاد... استاده واقعا بداخلاق بود معاون کل آموزش دانشگاه هم بود مگه کسی میتونست سر کلاس این آقا جیک بزنه ... جاتون خالی استاد یکی یکی اسما رو می خوند و به ترتیب صندلی ها جواب می شنید تا اینکه رسید به زشت ترین دختر کلاس، به صورتش نیگا کرد پرسید: هدیه طهرانی ؟ همه هنگ کردند بعد از چند ثانیه چند نفر خندشون گرفت منم که انگار نه انگار.... استاد برای اسم هدیه طهرانی غایب زد! دوباره اسما رو خوند تا رسید به اسم فاطمه معتمد آریا کسی دست بلند نکرد... ایندفعه صدای خنده ها بلندتر شد ولی استاد شوت ما بازم نفهمید براش غایب زد!! بعدش در ادامه اسامی رسید به اسم نیکی کریمی دیگه ایندفعه همه دلاشون رو گرفته بودند میخندیدن استاد هم هی بلند می گفت نیکی کریمی کیه؟؟ همه بیشتر می خندیدند... سرتونو درد نیارم اسم پسرا رو خوند تا رسید به اسم علی دایی! کلاس دیگه رفته بود تو هوا... یه دفعه تازه متوجه شد که سر کاره
من ساده فکر اینجاشو نکرده بودم که پسرای این کلاس همه بچه مثبتند از دخترا هم که بعید بود همچین کاری.... چشمتون روز بد نبینه... بخاطر اینکارم نامرد بازم منو انداخت!
 
آخرین ویرایش:

mahii

New member
خاطرات ی دانشجوی رادیولوژی

...............................................
 
آخرین ویرایش:

mahii

New member
سلاممم
ب نظر من بهترین دوران زندگی دوران دانشگاه و بهتر ازون دوران کار اموزیاست
ب من ک خیییلی خوش میگذره.....جاتون خالی
میخوام خاطرات شیرینمو بگم اینجا
اولش بگم ب جریت اعتراف می کنم ک من یکی از سر به هواترین دانشجوها بودم اصلا کلا بازیگوشم.........
اولین روز کاراموزی.....همون اولش از سرویس دانشکده ک جا موندم.وبیمارستان رو هم ک بلد نبودم..اما پرسون پرسون خودمو با کمی تا خیر رسوندم
بعد مربی مارو برد تاریکخونه..بعد از توضیحات گفت حالا یکی ی فیلم برداره بندازه تو پرسسور
اینجاب با کمال اعتماد ب نفس داوطب شدم ...نگو ب جای فیلم مقوا انداختم.......:14:
اخه من ک تاحالا فیلم لمس نکرده بودم اونم تو تاریکی مطلق مطلق
یهو دیدیم دستگاه تر..تر..شروع ب سرو صدا کرد....
بیچاره مربیمون....دلم سوخت....فهمید ک چه بلایی سرش اومده....
من اون لحظه از خجالت اب شدم....
بالاخره ب زحمت اون مقوای له شده رو از دستگاه بیرون اورد...
خداییش هیچی بهم نگفت..تازه منم دلداری داد............اما...اما بعدش حسابی خندیدیم:4d564ad6:
من خیلی ازین خاطرات خوش دارم این تازه اولش بود شاید بقیشم کم کم نوشتم
 

FARNAZz

Member
هیچی مثل صدای پرسسور وحشتناک نیست.
منم یه بار فیلمو کج گذاشتم تو سینی پرسسور. تا اومدم درستش کنم رفت که رفت... 10 دقیقه توش موند آخرش هم بیرون نیومد! یه سر و صدایی راه انداخته بود... اصن این پرسسورا الکی شلوغش می کنن!
ما که مربی نداریم... یکی از پرسنل شیرجه رفت تو پرسسور درش اورد...خیس خیس. منم اصلا به روی خودم نیاوردم. گفتم این دستگاهاتون خیلی قدیمیه هاااااا ... عوضش کنید!
 

FARNAZz

Member
آخه ما توی کارآموزی ها زیاد کار نمی کنیم... چون بیشتر بیمارستانا per case کار می کنن. ما مزاحمشون میشیم!! پولاشون کم میشه.
 

mahii

New member
ی خاطره پر خطر از قبل کنکور تو کنکور دارم
ی روز وارد ریاضی شدم کلاسمون توپارکینگ خونه استادمون بود
زمستونم بود دیدم هوا بد سرده...بخاریم خاموشه....گفتم تا استاد میاد بخاریو روشن کنم یخورده گرم شیم
رو شمعک بود.. چنتا فندک زدم دیدم بخاری روشن نمیشه..........ب دوستم پیشنهاد دادم ک بیاد اینکارد بکنه چون زور خودم نمیرسید...
اون بیچاره هم رو حرف من تا اومد فندک بزنه..........یهو ی صدای مهیبی اومد.........من چن ثانیه تو شوک بودم بعدش فهمیدم بخاری از داخل منفجر شده.........خدارو هزار بار شکر ک اتیش نگرفت
ولی بخاری نو در عرض چنند ثانیه تمام بدنش زنگ زد...استاد بیچاره بدو بدو اومد ببینه چی شده....اخرشم کسی لو نداد کار کی بوده....
اما بگما مشکل از ما نبود مثل اینکه فندک خراب بود ...خود استاد کلی ازما عذرخواهی کرد تازه عداب وجدانم گرفته بود....اگه بلایی سر ما میومد چی؟خدا مارو نگهداشت......
 
آخرین ویرایش:

mahii

New member
بامزه ترین بخش کاراموزی تو قسمت انژیو گرافیش بود
ازهمون لحظه ورود ما میخندیدیم تا موقع خروج...نمیدونم چرا جوش انقد خنده داره:25r30wi:
مربی بیپاره اوایل خیلی سعی داشت مارو درست کنه اما چن رو ما تاثیری نداشت مارو وا داده بود...اوایل خیلی گله می کرد اما بعدش روز شماری می کرد مارو ببینه انگار....البته این نظر خودمون بودا:
کلا ما چننفر خیر سرمون بچه مثبت بودیم ولی هرجا میریم بخشو میترکونیم...البته ترکشش ب کسی نمیخورهها...چون ماها باهم خوشیم و سرمون فقظ بهم گرمه...ب بقیه کاری نداریم
یکی از باحالترین روزش این بود ک چن مربید یخورده منضبط بود متاسفانه حتما باید مارو سر ساعت مرخص میکرد...حالا ما کاریم نمیکردیما فقط میخندیدیم.....اون روز خیلی دیر کردیم بچهای دیگه همه تو سرویس منتظر مابودن با هزارجور وساطت و بهانه و خواهش تونستیم از بخش در بیایم.اومدیم تو سرویس...همه غرغرمیکردن....یکی فشارش افتاده بود ...ما یخورده عذرخواهی کردیم تا رااوفتادیم...یهو من یادم اومد ک گوشیم نیست...چننفری افتادیم ب جون کیفم اینورو بگرد اونورو بگرد....گوشی کجا بود....افتاده بود تو بخش
وقتی بچها فهمیدن همه دادو بیدادی را انداختن ک نگو.....خب حق دادشتن بیچارهها
اول راننده منو سر ی خیابون میخواست پیاده کنهک من برم وبیام ...اول پیاده شدم بعد دیدم ک راهو بلد نیستم...:33:
راننده پشیمون شد گفت بیا بشین دختر....کلی راهو دور زد....خلاصه من رفتم بیمارستان دیدم مربیمون گوشی بدست نشسته:New (6):
.گوشی سریع قاپیدمو برگشتم
وقتی تو سرویس نشستم با کمال پررویی سر بچهها داد کشیدم ک این چه وضعشه چرا غر میدنید....همهرو در عرض چن ثانیه ساکت کردم....:whistle:
ولی خیلی خومون خندیدم...اما اونارو دعواکردم::
 

FARNAZz

Member
من از کار آموزی آنژیو فقط این یادمه... هفته ای یک روز می رفتیم اونم آخر هفته که می دونستیم مریض ندارن! ساعت 10 ساعت ورودمون بود 10:30 ساعت خروج!
یعنی در طول ترم من فقط یه آنژیو مغزی دیدم!
ولی پرسنل بیمارستان با ما همکاری می کردن! دیدن ما خیلی مشتاق یادگیری هستیم گفتن صبح زنگ بزنید اگه مریض نبود اصن نمی خواد بیاین!!!!!!! درس 4 واحدی 20 دادن به هممون! حلالمون باشه!
 

mahii

New member
چیییییییییییییییییییییی؟
من الان حسودیم شد بد جور
اخه این عدالته...........ما از ساعت 8تا1اونجا میمونیم تازه هی مارو به زور با اون لباس سربیهای مسخرشون میفرستادن تو اتاق انزیو
انگار از اشعه خوردن ما لدت می بردن...........من که برق شادیو تو چشای مربیمون می دیدم....
تازه با اون لباسای مثلا استریل ک انگار از دهن ی گاو ک نه صدتا گاو بیرون اومده و اون دمپایی مسخره تر ک مثل قایق بزرگ بود ...ما تو دمپایی گم میشدیم
نمره ک هنوز ندادن ولی عمرا کسی کامل بشه...............منکه حلالشون نمی کنم انقد اشعه خوردیم ترکیدیم..دیگه جایی برای غداخوردن نداشتیم...بچهها شاهدن...فقط ی ساندویچ و یکی دو لیوان چایی و گاعی تنقلات می خوردیم........ما حسابی فعالیم تو زمینه خوردن و رست ر
فتن
 
آخرین ویرایش:
بالا