حرف تازه
حالم بد است و حوصله ي قيل و قال نيست .................... ديگر براي گفتن بيهوده حال نيست
آن قدر خالي ام كه دگر پر نمي شوم ....................... در من نه حرف تازه نه حتي خيال نيست
از بس كه تند مي گذرد اين جت زمان ..................... ديگر هراس و دغدغه ام ماه و سال نيست
مجهول مانده فعل ندانستنم ولي ................... فرصت براي پرسش و طرح سوال نيست
مي خواهم حرف هاي خودم را رها كنم .............. در شعرهاي تازه،وليكن مجال نيست
يك مشت حرف كهنه به تن كرده شعر و من ............. در فكر اين كه شعر همه خطّ و خال نيست
و اين،نتيجه گيري بيهوده ي من است ............... كه شعر و قصه هاي من و تو رئال نيست
ديگر تمام شد همه ي حرف هاي پوچ ............. شايد رسيده ميوه ي افكار و كال نيست
حالا ولم كنيد كه بالا بياورم ...................... اين روزه ي سكوت برايم حلال نيس