اعتراف می کنم!

hurrem sultan

New member
اعتراف میکنم که اعتراف شما اعتراف خود شخص شما نیس!!دوست عزیز من این که مال فیس بوک
من خودم اینو یکی دو ماه پیش تو فیسبوک خوندم و کلی هم خندیدم
بهتر بود میگفتی که اینو جایی خودنم و مال من نیست.

بچه ها خواهشا اعترافات جاهای دیگه رو کپی نکنین
وقتی اعترافات و ارسال ها طبیعی باشه و مال خود همون شخص باشه خیلی خوندنش جالب تره

اوه اوه الان رفتم یه نگاه دیگه کردم به بیشترین پست هایی که درین تاپیک لایک گرفتن
کنتور که نمیندازه
همینجوری از فیسبوک کپی میکنن بعضیا :New (6):بعد ۲۰ ۳۰ تا هم لایک میگیره .من نمیگم که همه اینجورین ولی بعضی از خاطرات اینجارو خیلیی خوب یادمه
سلام
راستش اعتراف میکنم من این تاپیکو از اول دنبال نکردم و متوجه نشدم که باید اعتراف خود بچه ها باشه و فقط صرف اینکه یک لبخندی رو لبای دوستان بیاد مطلبو گذاشتم. کاش اینقد وقت داشتم تا تمام مطالبو از اول بخونم یا بشینم ببینم هر پستی چقدر لایک گرفته. همینجا هم از دوستان میخوام هر پستی از من دیدین لایک نکنین همینکه دوستان از مطالبم استفاده کنن یا خوشحال بشن برای من کافیه .
 

koray77

New member
اعتراف میکنم
دوران سربازیم افسر آموزش بودم سربازای گروهانمون تازه اومده بودن و چون صفر کیلومتر بودن از سربازای گردان های دیگه برای نگهبانی فرستاده بودن . صبح باید سربازا رو بیدار میکردم و میفرستادم میدان صبحگاه .ولی نگهبانو خوب توجیه کردم که الان بهترین فرصته که خودتو نشون بدی و صبح باید زودتر از بقیه ی گروهانا سربازا رو بیدار کنی . نگو بجای ساعت 4:30 ساعت 3:30 سرابازو رو نه تنها بیدار کرده بلکه یکساعت زودتر از بقیه حاضر و اماده فرستاده میدان صبحگاه. منم که خواب مونده بودم بعد از فرمانده طوریکه کسی نفهمه رفتم میدان صبحگاه. و بخاطر جدیت در امورات محوله به یک تخته پتو تشویق شدم.:riz277:
 

iran khanom

Member
اعتراف ميكنم با دوستم يه بار از چندتا پسرا كه دق دلي داشتيم از پنجره تي ان تي انداختيم جلوي پاشون تو حياط و در رفتيم
 
آخرین ویرایش:

mohana

Well-known member
اعتراف میکنم چیزی برای اعتراف ندارم
کلا مثبتم من
hostlov.gif
 

mohana

Well-known member
البته اگه خفه شدن جوجه م و گلاب به روتون اسهال گرفتن خرگوشم جزء خباثت هام نباشه
SEVeyesC08_th.gif
 

waria

New member
دادشم کوچک بود ،موهاش خیلی لخت بود.بعد...بعد خب منم بچه بودم دیگه،یه روز که مامانم نبود،چتریاشو کتا کردم براش...ولی نمیدونم چرا هیشکی از کار من استقبال نکرد:sad: البته این کارو احتمالا همه ی اونایی که خواهر برادر کوچکتر دارن انجام دادن...انقد حال میده...:smilies-azardl (113
 

Leyenda

Well-known member
اعتراف میکنم...
بچه بودم همیشه فکرم درگیر این بود که " جودی ابووت" چطوری موهاشو خرگوشی میبنده که اونطوری صاف بود؟!(زاویه 180 درجه داشت) یه زمانی رفته بودم تو فکر این که به موهام سیم وصل کنم و مامانم ببافه شاید مثل جودی بشم.خوووبه تو جعبه ابزار بابام سیم سفتی پیدا نکردم!!!و عملی نشد..
تازه قبلشم به موهای نارنجیش فکر کرده بودم...
یه روز یه قسمتی از موهامو حنا گذاشته بودم تا رنگ موهای جودی بشه بعد با سیم خرگوشی ببندم.خوبه موی مشکی با حنا رنگ نمیگیره...
ولی هنووووووزم عاشق جوووووودی ابوتم....
 

shayeste

New member
اعتراف میکنم هیچوقت از ته دل به بیمارستان های ایران اعتماد نداشتم! الان که اعترافات بچه ها رو خوندم فهمیدم احساسم اشتباه نبوده خداروشکر کارم به بیمارستان نکشیده تا الان ایشالا بعدا هم نکشه!
 

skafild

New member
دستگاه اعتراف گيري علوم پزشكي خيلي پيشرفته است همه اعضا بدون هيچ مقاومتي و با اشتياق و علاقه، خودشون دست به اعتراف مي زنن!!!!
 

مریم68

New member
اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم يادش بخير خوراكيه كه مامانم به من وداداشم مياد من زودي سهم خودمو ميخوردم وباهزار ترفندوحيله سهم اونم ميخوردم.
 

cheshmak

New member
اعتراف میکنم که وقتی کوچیک بودم میرفتیم خونه مامان بزرگم بعد ظهرا که همه خواب بودن من و داداشم و پسرخالم آب یخ میکشیدیم تو سرنگ بعد میزدیم به یه نفر که خواب بود

بعد اون بیچاره از خواب میپرید و دورو ورش رو نگاه میکرد ونچ نچ میکرد ولی نمیفهمید کار کیه آخه ما بعد از این عملیات انتحاری خودمونو میزدیم به خواب :whistle:

خدا مارو ببخشه آخه الان اون مرده (مامان بزرگه مامانم بود)!

البته من اصولا بچه ی آرومی بودم ولی همیشه گول پسرارو میخوردم :wacsmiley:
 

matin

New member
منم یه اعتراف کلی دارم از کل بچه های خونه :)

داداشم وقتی با خواهرم به مشکل برمیخورده بابام بهش میگفته این کوچیکتر از تو هست باید رعایت کنی

ولی وقتی من به این دنیا اومدم و با خواهرم به مشکل میخوردم بابام بهم میگفت این بزرگتر از تو هست باید احترامشو بگیری :)

البته الان حاضرم جفتشون باشن :( ، ولی نیستن :(
 
اعتراف میکنم که وقتی کوچیک بودم میرفتیم خونه مامان بزرگم بعد ظهرا که همه خواب بودن من و داداشم و پسرخالم آب یخ میکشیدیم تو سرنگ بعد میزدیم به یه نفر که خواب بود

بعد اون بیچاره از خواب میپرید و دورو ورش رو نگاه میکرد ونچ نچ میکرد ولی نمیفهمید کار کیه آخه ما بعد از این عملیات انتحاری خودمونو میزدیم به خواب :whistle:

خدا مارو ببخشه آخه الان اون مرده (مامان بزرگه مامانم بود)!

البته من اصولا بچه ی آرومی بودم ولی همیشه گول پسرارو میخوردم :wacsmiley:
آخی خدا بیامرزه.پدربزرگ منم 20 فروردین فوت کرد.خیلی دلم براش تنگ شده.
دقیقا منم بچه بودم با پسرخالم 1 همچین کاری کردیم.ولی فرقش اینه که ما رسما از جایخی یخ براداشتیم انداختیم تو پاچه شلوار اون یکی پسرخالم که خواب بود. 1 فرق دیگه اینکه نه فرار میکردیم نه میخوابیدیم،پررو پررو نگاش میکردیم و میخندیدیم.:motat:
 

arshade90

New member
به خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه …
میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت
وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !
15_9_171.gif
 

baroon90

New member
اعتراف میکنم وقتی حدود 5 یا 6 سالم بود فک میکردم هر وقت بارون میاد خدا یه فرشته رو تو اسمونا گذاشته که با اب پاش به ما اب بده :25r30wi:
 

baroon90

New member
اعتراف میکنم وقتی اول دبستان بودم و تابستون شد فک میکردم این سه ماه خیلی طول میکشه فک میکردم تا سه ماه دیگه دنیا تموم میشه من نمیرم کلاس دوم
بعد کلی ناراحت میشدم:25r30wi:
 

cheshmak

New member
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم عاشق این بودم که آب بگیرم تو لونه مورچه ها وبعد از چن دقیقه هزاران هزار مورچه بزنه بیرون..........!

ولی الان یکی از مدافعان حقوق حیواناتم:motat:
 
همین الان اعترافم گرفت، خیلی گرسنم دارم میمیرم.شیطونه میگه برو به به بخور، فرشته هه میگه برو بخواب تا افطار هیچی نفهمی:sad:
 
بالا