سلام بچه ها.دیروز بعد از ظهر (93/09/23) نوبت مصاحبه من بود.ساعت 4/30 صبح رسیدم تهران.دقیقا 5 ساعت ترمینال جنوبو با قدم هام متر کردم تا 9/30 شد.بعدش سوار مترو شدم رفتم به محل مصاحبه.ساعت 10 اونجا بودم.رفتم نشستم توی سالن انتظار.یخورده به صحبت کردن با یکی از دوستان آموزش بهداشتی که عضو فعال این انجمن هست و اونجا با هم آشنا شدیم گذشت تا 12 شد.طبق معمول که برنامه ریزی های سنجش کاملاااااا دقیق و on time بود،مسئولین محترم فرمودند نوبت عصر از 1/30 شروع میشه و ما همچنان انتظار کشیدیم.نزدیک های 2 لطف کردند گفتند بیاید بالا.رشته ما واحد 5 بود.یعنی 4 طبقه رفتیم بالا (گرسنه و تشنه :smiliess (2): ).نشستیم توی یه سالن انتظار دیگه(همه عمرمون به انتظار گذشت).منشی های محترم که رئیس تر از اساتید بورد بودند یکی یکی اسامی رو صدا میزدند(توصیف صحنه واسه اونایی که هنوز نرفتند مصاحبه).هر چی اسم میخوندند نوبت ما نمیشد.کم کم من موندم و دو نفر از سال بالایی های هم دانشگاهیم.اون دوتارو هم صدا زدند و اونا هم مصاحبه شدند و رفتند.ساعت حدود 4/15 عصر شد و توی ساختمون کوه نور فقط من بودم و منشی ها و اساتید.بالاخره منشی های محترم به من گفتند بیا برو زودتر تمومش کن میخوایم بریم خسته شدیم از صبح تا حالا ،بریم برسیم به کار و زندگیمون.گفتم چشم :smiliess (12)

جالب اینجاست در تمامی ساعات مصاحبه از صبح تا عصر هر چی ما دیدیم این منشی ها و آن اساتید مشغول خوردن و نوشیدن چایی و قهوه و نسکافه و کیک و میوه و ... بودند(آخخخیییی چقدر خسته شدند طفلیااا).رفتم سمت در اتاق و در زدم درو باز کردم.6تا غول رشتم همه زل زده بودند بهم.سلام و خسته نباشید بهشون گفتم.یکیشون گفت کلی استرس کشیدی که آخرین نفر هستیا.گفتم نه خوبم :1dco2x0p1lilzhfpg1t ولی وقتی نشستم خدا بهم آرامش عجیبی داد.رئیس بورد که قبلا یک جلسه یک روزه باهامون داشت من رو دید و به اونای دیگه گفت پسر خوبیه.بعدش گفت مقاله چی داری منم یه مقاله فارسی که نویسنده n ام بودم نشونشون دادم،بعد پرسید طرح چی ،گفتم همکار طرح بودم گواهیشو خواستند نشون دادم.هر کدوم 0.25 بهم دادند ولی نمیدونم چرا همشون بهم گفتند سقف امتیاز پژوهشی رو گرفتی.بعد گفتند تدریس چی داری؟منم گفتم تدریس دانشگاهی ندارم اما تدریس درون شغلی دارم.گواهیشو خواستند دادم.یه امتیاز آموزشی هم دادند.کلی سوال تخصصی پرسیدند که بعضیاشو جواب دادم بعضیاشو یادم نبود.بعد یه متن زبان پرسیدند ترجمه کردم بعد گفتند خب منظورش از این متن چیه،الکی یه چیزی بلغور کردم یه دفعه یکیشون گفت احسنت ،اونای دیگم تایید کردند.بعد یکیشون پرسید سابقه کار داری گفتم 5 سال،یه دفعه همشون با کلی ذوق با خودکاراشون یه علامتی رو کاغذاشون زدند.بعد یکیشون پرسید کتاب چی خوندی،یه چندتا کتابایی که خونده بودم رو گفتم.همون استاد به بقیه گفت بیانشم بد نیست.بعد یکی دیگشون پرسید تالیف کتاب داری یا ترجمه؟گفتم نه ،سر کار میرم وقت تالیف و ترجمه ندارم.آهان وقتی حرف سابقه کار شد گفتم 5 سال و اساتید خوششون اومد رئیس بورد گفت مگه چند سالته، گفتم 29 سال،یه دفعه بهم گفت : گفتی مجردی؟(در صورتی که من اصلا حرفی از تجرد یا تاهل نزده بودم و رئیس بوردمون میخواست یه جواب مثبت تجرد از من بگیره،منم که خداییش مجردم با افتخار گفتم بله مجردم.آخر کار همشون با لبخند نگاه کردند و گفتند موفق باشی و یکی دوتاشونم گفتند ایشالا قبول بشی.منم در آخرین لحظات هم دست از پاچه خواری بر نمیداشتم و گفتم همه اساتید خسته نباشید،اجازه میفرمایید؟(اادب و نزاکت هم نمره داره بچه ها)،اونا هم اجازه ترخیص دادند و من خداحافظی کردم و اومدم بیرون.ساعت 4/30 عصر بود و در ساختمون کوه نور پرنده پر نمیزد.