P
پسندها
1

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • هر قدر که عاشق واقعیت باشیم ، بیناتریم
    و هر قدر که بیناتر باشیم ، موفق تر
    و هر قدر که موفق تر باشیم ،خوشحال تر
    و هر قدر که خوشحال تر باشیم بیشتر از زندگی لذت می بریم
    و هر قدر که از زندگی لذت ببریم ، به همان اندازه زنده ایم .

    ديگه ميخوام عاشق واقعيت باشم
    بينا باشم
    موفق باشم
    خوشحال باشم
    از زندگي لذت ببرم
    و
    زنده باشم و زندگي كنم.
    زمانی دوستت داشتم
    زمانی دوست داشتم دوستت داشته باشم حتی اگر خودت ندانی
    زمانی دوست داشتم بدانی دوستت دارم
    زمانی دوستت داشتم و ميدانستي كه دوستت دارم
    زماني دوستت داشتم وگفتي كه خيلي دوستم داري
    اما حالا...
    چه کسی مسول است؟
    شاید خودت
    که با سردی مرا از خودت راندی
    شاید...........
    این روزها دنبال مقصر نیستم
    دنبال چه هستم؟
    خودم هم نمیدانم
    فقط این را میدانم که زمانی خیلی دوستت داشتم
    خیلی زیاد بیشتر از ان که فکرش را بکنی
    هنوز هم دوستت دارم
    خيلي زياد بيشتر از ان كه فكرش را بكني
    اما حالا...
    خسته ام
    خيلي زياد بيشتر از ان كه فكرش را بكني

    از همان لحظه که به خودم دروغ میگویم
    که اگر با هم نباشیم برای حال هر دومان بهتر است
    دلتنگی هایم برایت آغاز میشود
    چه بگویم؟
    چشمهایم باردارند
    نطفه اش جاندار ست
    گنگ شدم
    فقط می دانم
    که بی اعتمادی را بر سرم فریاد زدی
    از چه رو برایم
    کباده میکشی؟
    برای از ریشه کندنم نیازی به تبر نیست
    نگاهی شک دار مرا کافیست
    تا بسوزد همه ی من
    هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت، هر چه خواستم بگویم بی خیال، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم… می خواستم با تنهایی کنار بیایم، دلم با تنهایی کنار نیامد، می خواستم دلم را راضی کنم، یاد تو باز هم به سراغم آمد، می خواستم از این دنیا دل بکنم، دلم با من راه نیامد… بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست، بدجور از نبودنت شاکی است، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست…
    گاهی برای خود نقشه میکشی.گاهی فکر میکنی که دیگر آمد. دیگر رسید.دیگر تمام شد
    بعد لحظه دیدار، به سحری،جادویی،وردی وذکری همه چیز ازهم میپاشد و از بین می رود
    و تو هاج و واج نگاه میکنی که خدایاچه شد؟ تیر غیب بود؟
    امان ازحسرت ودلتنگی بعدش
    که فکرش،ذکرش،مهرش،مدام ذهنت رابه بازی میگیرد
    هر شبت را،هر روزت را، هرساعت و هردقیقه و هر ثانیه ات را
    لحظه لحظه زندگی ات را به بازی میگیرد و با همه وجودش سیلی به گونه ات میزند
    گم شدم
    یه جایی که نمیدونم کجاست. یه جایی حوالی دل، تو گذشته، تو یه کوچه، سر یه پیچ، زیر یه درخت، سر یه قرار.
    راه که هیچ، بی راه رو هم نمیتونم پیدا کنم. سر گردونم. گیجم. منگم. حیرونم.
    سر خاطرات قدیمی، سر حرفای قدیمی، سر عابرای قدیمی.
    تو یه سال، یه ماه، یه روز، یه ساعت و دقیقه و ثانیه ای که همه چیز به اون بسته بود، اما دل هیشکی جز من بهش وابسته نبود.
    یکی من رو پیدا بکنه !
    نازنین، چمدان را که نه، دلم را پیش تو جا گذاشته ام. راه برگشتی نیست جز آمدنت
    من بلد نیستم در سـایه ، دوست داشته باشم
    من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند .
    حال اين روزهاي من: وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد . . .تازه قصه ی زندگیش شروع می شود . . .زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند . . .نه بمیرد
    گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده*ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره* کنی تمومه!
    گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)
    بهتر از جمله دوست دارم ؛ جمله بهت اعتماد دارمه ...
    هركسی میتونه هر كی رو دوست داشته باشه ،
    ولی به هركسی نمیشه اعتماد كرد...
    حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست
    خداوند در هر حضوری حکمتی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که دریابیم حکمت حضور یکدیگر را...
    وقتی صدای کسی را که مثل تو دستانش بوی شعر میدهد را میبینم ناخداگاه سمت صدای دل شکسته اش میروم اما....

    پر تنهایی .. تهی از یک واژه ناب..
    پر خالی شدن از!وسوسه دیدن یک قطره آب ...
    که پر برکه تنهایی بین من و ماست...

    دلت سبز و زیبا مثل همان بهشتی که رویای توست!
    گـاهــی وقتــا تــوی رابـطه هــا
    نيــازی نيسـت طرفت بهـت بـگه: بــــرو !
    هميـن کـه روزهــا بـگذره و يــادی ازت نگيــره
    هميـن کـه نپرسـه چـه جـوری روزا رو به شب مـی رسـونی
    هميـن کـه کـار و زندگـی رو بـهونـه ميکنـه
    هميـن کـه ديگـه لا بـه لای حرفـاش دوسـتت دارم نبـاشـه
    و هميـن کـه حضـور ديگـران تـوی زندگيـش
    پـر رنـگ تـر از بـودن تــو باشـه
    هـزار بـار سنگيـن تـر از
    کلمـه ی بــــرو برات معنـا پيـدا ميکنـه
    دست هایم
    این روزها بوی حافظ می دهند
    تـفال که می زنم
    کنعـانم
    بدجـور
    یوسفش را می خواهد...
    هیچ چیز این دنیای بزرگ مال من نیست
    حتی...
    خوابهایم
    آنها را هم تصاحب کرده ای
    در من زنی زندگی میکند…
    به غايت لجباز !!!
    آستين به فراموشي تو که بالا ميزنم
    با همان سماجت کودکانه اش
    مو به مو سمفوني صدايت را در گوشم اجرا ميکند
    میگویند دنیا بی وفاست! اما... قدرش را بدانید! من دنیای بی وفاتری هم داشتم...!!
    از کـاهِ دوستت دارم هاي کشـکي تـو ؛
    کـوهـي مستـحـکـم از عشـــق سـاختــه ام ...
    از تيشــه ي فـرهـــاد هـم کـاري بـر نـمـي آيـد...
    هرروز دعــاي زلــزلـه مـي خـوانـم
    هرروز دعــاي زلــزلـه مـي خـوانـم
    هرروز دعــاي زلــزلـه مـي خـوانـم
    هرروز دعــاي زلــزلـه مـي خـوانـم
    هرروز دعــاي زلــزلـه مـي خـوانـم
    .
    .
    .
    دارم ميسوزم
    اگر به کو دکی هایم باز میگشتم و میخواستم دوباره انرا تجربه کنم
    حتما اشتباهاتم رو دوباره تکرار میکردم ولی این بار با شدت و لذت بیشتری !
    کیستی این وقت شب در میزنی ؟
    مشت تردیدی به باور میزنی ؟
    پشت در بیگانه ای یا آشنا
    هر که هستی، کاش دریابی مرا !
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا